eitaa logo
♡دختران بسیجی♡
758 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
189 فایل
کپی حلال ✨﷽✨ ♥️۱۴۰۰/۵/۱۳♥️ ساعت:15:15
مشاهده در ایتا
دانلود
«يتولاکَ‌اللهُ‌بينماتظُنُّ‌أنکَ‌بمفردِکَ» ه‍نگامۍ‌ڪہ‌فڪرمیڪنۍ‌ خداازتـومـراقبت‌مۍکند...! ⌝ ⛅️ |دُختَرانِ بَسیجی🌿!|
اون‌فردےڪه‌میتونہ‌‌وجودش‌ روفداےمهدی‌فاطمہ‌ڪنہ‌حیف‌نیست‌ فداےیہ‌نفس‌طمع‌ڪاربشہ‌ ڪه‌هیچ‌وقت‌ازطمع‌سیرنمیشہ؟(:🚶🏿‍♂💔 ⛅️ |دُختَرانِ بَسیجی🌿!|
رفیق نماز ِ اول وقت 👌
اگــࢪ حجـاب ظهوࢪٺ وجودِ تارِ مـن است... خدا ڪند ڪه بمیࢪم... چــࢪا نمی‌آیـے؟🥺 ⛅️ |دُختَرانِ بَسیجی🌿!|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 🟢قرآن خواندن امام زمان(عج) یاصاحب الزمان چه خوش است صوت قرآن زتودلرباشنیدن...☺️🦋 ⛅️ |دُختَرانِ بَسیجی🌿!|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت رمان✨🌱
♡دختران بسیجی♡
#یادت_باشد #داستانی_عاشقانه #عشقی_آسمانی #رمانی_عاطفی #قسمت_بیست_هشت فصل دوم نکند یادتو اندردل
فقط لبخند زدم.خجالتی تر از این بودم که به مادرم بگویم:《خوبه دیگه،روی همسر آیندش حساسه !》 از مطب که بیرون آمدیم،حمید خیلی اصرار کرد تا ما را یک جایی برساند،ولی ما چون برای خرید وسایل مورد نیازمادرم می‌خواستیم به بازار برویم همان جا از حمید جدا شدیم. سه شنبه که رسید، خودمان به مطب دکتر رفیتم.در اتاق انتظار روی صندلی نشسته بودیم.هنوز نوبت ما نشده بود.هوا نه تابستانی و گرم بود،نه پاییزی و سرد.آفتاب نیمه جان اوایل مهر از پنجره مطب می‌تابید. حمید با اینکه سعی می‌کرد چهرهٔ شاد و بی تفاوتی داشته باشد. اما لرزش خفیف دست هایش گویای همه چیز بود.مدت انتظارمان خیلی طولانی شد.حوصله ام سر رفته بود‌.این وسط شیطنت حمید گل کرده بود.گوشی را جوری تکان می‌داد که آفتاب از صفحه گوشی به سمت چشم های من بر می‌گشت.از بچگی همین طور شیطنت داشت و یکجا آرام نمی گرفت.با لحن ملایمی گفتم:《حمید آقا!میشه این کار رو نکنید؟》تا یک ماه بعد عقد همین طور رسمی با حمید صحبت می‌کردم،فعل ها را جمع بستم و شما صدایش می‌کردم. با شنیدن اسم《آقای سیاهکالی》بی معطلی به سمت اتاق خانم دکتر رفیتم.به دراتاق که رسیدیم،حمید در را باز کرد و منتظر شد تا من اول وارد اتاق شوم و بعد خودش قدم به داخل اتاق گذاشت و در را به آرامی بست. دکتر که خانم مسنی بود از نسبت های فامیلی ما پرس و جو کرد. برای اینکه دقیق تر برسی انجام بشود،نیاز بود شجره نامهٔ خانوادگی بنویسیم.حمید خیلی پیگیر این موضوعات نبود.مثلاً نمی‌دانست دایی ناتنی پدرم با عمه‌ی خودش ازدواج کرده است. ادامه دارد... کتاب یادت باشد کپی هم آزاده،من بنده خدا کی باشم که بگم چی حلاله چی حروم🙂✨
ولی من همهٔ این ها را به لطف تعریف های ننه دقیق می‌دانستم و از زیر و بم ازدواج های فامیلی و نسبت های سببی و نسبی با خبر بودم ، برای همین کسی را از قلم نینداختم. از آنجا که در اقوام ما ازدواج های فامیلی زیاد داشتیم ، چندین بار خانم دکتر در ترسیم شجره نامه اشتباه کرد. مدام خط میزد و اصلاح می‌کرد. خنده اش گرفته بود و می‌گفت :« باید از اول شروع کنیم . شما خیلی پیچ پیچی هستید!» آخر سر هم معرفی نامه دادبرای آزمایش خون و ادامهٔ کار. روز آزمایش هم فاطمه همراه من و حمیدآمد، آزمایش خون سخت و دردآوری بود. اشکم در آمده و بود و رنگ به چهره نداشتم . حمید نگران و دلواپس بالای سر من ایستاده بود. دل این را نداشت که مرا در آن وضعیت ببیند. با مهربانی از درو دیوار صحبت میکرد که حواسم پرت بشود . می‌گفت: « تا سه بشماری تمومه..» آزمایش را که دادیم، چند دقیقه‌‌ای نشستم . به‌خاطر خون زیادی که گرفته بودند، ضعف کرده بودم . موقع بیرون آمدن حمید برگهٔ آزمایشگاه را به من داد و گفت :« شرمنده فرزانه خانم منکه فردا میرم ماموریت ، بی زحمت دو روز بعد خودت جواب آزمایش رو بگیر، هروقت گرفتی حتما به من خبر بده. برگشتیم باهم می‌بریم مطب به دکتر نشون بدیم.» این دو روز خبری از هم نداشتیم، حتی شماره موبایل نگرفته بودیم که باهم در تماس باشیم. گاهی مثل مرغ سر کنده دور خودم می چرخیدم و خیره به برگهٔ آزمایشگاه، تا چند سال آینده رامثل پازل در ذهنم می‌چیدم . با خودم میگفتم :« اگر نتیجهٔ آزمایش خوب بود که من و حمید با هم عروسی می‌کنیم. ادامه دارد... کتاب یادت باشد کپی هم آزاده،من بنده خدا کی باشم که بگم چی حلاله چی حروم🙂✨
••🥀•• غریبـانه‌رفتیدومن‌ملتمسانہ‌مےگویم : مددڪنیـد تاطےڪنـم‌این‌راهِ‌ناهمـواررا ...🙏🏻 ⛅️ |دُختَرانِ بَسیجی🌿!|
••🍓•• 🌱 گاهی‌لازم‌است زندگیت‌کاملازیروروشود تغییرکندوازنوچیده‌شود تاتورابه‌جایی‌برساندکه شایسته‌اش‌هستی ...☺️🌿! . ⛅️ |دُختَرانِ بَسیجی🌿!|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۞﴾﷽﴿۞ ღ ‌ سائل و ریزه خور و خـادمِ درگاهِ توئیم جز علی هیچڪسی بر دل ما مولا نیستـــ مـدد از حیدر ڪـرار فقط میجوییم أغنیا را غــمِ افزون و ڪـمِ دنیا نیستــــ 🎁🎈🌱 ⛅️ |دُختَرانِ بَسیجی🌿!|
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•|💚🌱•• هزاران‌جان‌گرامےفدای‌نام‌علے(ع) (ع) ⛅️ |دُختَرانِ بَسیجی🌿!|