eitaa logo
♡دختران بسیجی♡
746 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
189 فایل
کپی حلال ✨﷽✨ ♥️۱۴۰۰/۵/۱۳♥️ ساعت:15:15
مشاهده در ایتا
دانلود
فصل دوم نکند یادتو اندردل ما طوفان است از پشت شیشه‌ی پنجره‌ی‌سی سی یو بیمارستان در حال دعا برای شفای همه مریض ها و مادر بزرگم بودم. دو،سه روزی بود که ننه را به خاطر مشکل قلبی بستری کرده بودند.خیلی نگرانش بودم. در حال خودم نبودم که دیدم یکی سرش را چرخاند جلوی چشم های من وسلام داد. حمید بود، هنوز جرأت نکرده بودم به چشم هایش نگاه کنم‌؛ حتی تا آن روز نمی‌دانستم چشم های حمید چه رنگی هستند. گفت: «نگران نباش حال ننه خوب میشه. راستی! دوروز بعد برای دکتر ژنتیک نوبت گرفتم.» نوبتمان که شد، مادرم را هم همراه خودمان بردیم. من و مادرم جلوتر میرفتیم وحمید پشت سر ما می‌آمد. وقتی به مطب دکتر رسیدیم، مادرم جلو رفت واز منشی که یک آقای جوان بود پرسید: «دکتر هست یا نه؟»منشی جواب داد: «برای دکتر کاری پیش اومده نمیاد. نوبت های امروز به سه شنبه موکول شده.» مادرم پیش ما که برگشت، حمید گفت: «زن دایی شما چرا رفتی جلو؟ خودم میرم برای هفته بعد هماهنگ میکنم. شما همین جا بنشینید.» حمید که جلو رفت. مادرم خیلی آرام با خنده گفت:"فرزانه این از بابای تو هم بدتره!" ادامه دارد... کتاب یادت باشد کپی هم آزاده،من بنده خدا کی باشم که بگم چی حلاله چی حروم🙂✨