eitaa logo
♡دختران بسیجی♡
746 دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.5هزار ویدیو
189 فایل
کپی حلال ✨﷽✨ ♥️۱۴۰۰/۵/۱۳♥️ ساعت:15:15
مشاهده در ایتا
دانلود
♡دختران بسیجی♡
‌: #یادت_باشد #داستانی_عاشقانه #عشقی_آسمانی #رمانی_عاطفی #قسمت_هجدهم کم وبیش صدای صحبت مهمان ه
بعد هم وقتی دید اوضاع ناجور است از اتاق زد بیرون. دلم مثل سیر وسرکه می‌جوشید؛دست خودم نبود. روسری ام را آزادتر کردم تا راحت تر نفس بکشم زمانی نگذشته بود که مادرم داخل اتاق آمد. مشخص بود خودش هم استرس دارد. گفت: «دخترم !اجازه بده حمید بیاد با هم حرف بزنین، حرف زدن که اشکال نداره، بیشتر آشنا میشین، آخرش باز هر چی خودت بگی، همون میشه.» شبیه برق گرفته ها شده بودم، اشکم در آمده بود، خیلی محکم گفتم: «نه اصلأ من که قصد ازدواج ندارم، تازه دانشگاه قبول شدم، میخوام درس بخونم.» هنوز مادرم از چارچوب در بیرون نرفته بود که پدرم عصا زنان وارد اتاق شد وگفت: «من نه میگم صحبت کنید نه میگم حرف نزنید هر چیزی که نظر خودت باشه. میخوای با حمید حرف بزنی یا نه؟!» مات و مبهوت مانده بودم،گفتم: «نه من برای ازدواج تصمیمی ندارم با کسی هم حرف نمیزنم؛ حالا حمید آقا باشه یا هر کس دیگه.» با آمدن ننه ورق برگشت ننه را نمی‌توانستم دست خالی رد کنم گفت: «تو نمیخوای به حرف من و پدر مادرت گوش بدی؟با حمید صحبت کن خوشت نیومد بگو نه.هیچ کس نباید روی حرف من حرف بزنه! دوتا جوون میخوان با هم صحبت کنن، سنگای خودشون رو وا بکنن. حالا که بحثش پیش اومده چند دقیقه صحبت کنید تکلیف روشن بشه» حرف ننه بین خانواده ما حرف آخر بود. همه از او حساب می‌بردیم. کاری بود که شده بود. قبول کردم واین طور شد که ما اولین بار صحبت کردیم. صدای حمید را از پشت در شنیدم که آرام به عمه گفت: "آخه چرا این طوری؟ ما نه دسته گل گرفتیم ، نه شیرینی آوردیم." ادامه دارد... کتاب یادت باشد کپی هم آزاده،من بنده خدا کی باشم بگم چی حلاله چی حروم🙂✨