♡دختران بسیجی♡
#یادت_باشد #داستانی_عاشقانه #عشقی_آسمانی #رمانی_عاطفی #قسمت_هفتم شاید یک نوع دفاع بدنم در مقا
#یادت_باشد
#داستانی_عاشقانه
#عشقی_آسمانی
#رمانی_عاطفی
#قسمت_هشتم
فصلاول
یک تبسم، یککرشمه، یک خیال
زمستان سرد سال نود، چند روز مانده به تحویل سال. آفتاب گاهی می تابد،گاهی نمی تابد. از برف و باران خبری نیست، آفتاب و ابر ها با هم قایم باشک بازی می کنند. سوز سرمای زمستانی قزوین کم کم جای خودش را به هوای بهار داده است. شب های طولانی آدمی دلش میخواهد بیشتر بخوابد،یا نه، شب ها کنار بزرگ تر ها بنشیند و قصه های کودکی را در شب نشینی های صمیمی مرور کند.
چقدر لذت بخش است توسراپا گوش باشی؛دوباره. مثل نخستین باری که آن خاطرات را شنیده ای از تجسم آن روز ها حس دل نشینی زیر پوستت بدود. وقتی مادرت برایت تعریف کند:«تو داشتی به دنیا می اومدی. همه فکر می کردیم پسر هستی. تمام وسایل و لباساتو پسرونه خریدیم. بعد از به دنیا اومدنت اسمت رو گذاشتیم فرزانه، چون فکر میکردیم در آینده یه دختر درس خون و باهوش میشی». همان طور هم شد؛دختری آرام و ساکت، به شدت درس خوان و منظم که از تابستان فکر و ذکرش کنکور شده بود.
درس عربی برایم سخت تر از درس دیگری بود. بین جواب سه و چهار مردد بودم .
ادامه دارد...
کتاب یادت باشد
کپی هم آزاده،من بنده خدا کی باشم که بگم چی حلاله چی حروم🙂✨
✨~@dokhtaranbasij~🖇️