eitaa logo
عقیله❣
101 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
706 ویدیو
1 فایل
📌 دورهمی دختران عقیله✨ 📌 بستری برای رشد دختران نوجوان و جوان🧕 دنیای بی حسین اگر آخر غم است دنیای با حسین به آخر نمی رسد ...!
مشاهده در ایتا
دانلود
: خدایی که نمی‌توان دید را چگونه می‌توان باور کرد؟ ✍️ از پله‌های دفترمان رفتم بالا... از هر طبقه که می‌گذشتم، حس می‌کردم یک عبور قبل‌‌تر از خودم از اینجا رد شده، که دستی کشیده روی همه چیز و مرتبشان کرده و شاید با مهر برای آمدن ما آماده‌شان کرده بود. • وارد اتاق خودم شدم، پرده کنار زده شده بود، پنجره اتاق باز بود، و نسیم خنکی می‌آمد، بالکن آب‌پاشی شده بود و بوی نم خاک گلدان‌ها هنوز در اتاق پیچیده بود. و من حضور مدیرمان را که زودتر از همه آمده بود و دستی به اتاق‌ها کشیده بود و بخشی از عشقش را آنجا جا گذاشته بود، دیدم، همان چیزی که حتی قبل از ورود به اتاق هم حس کرده بودم. • نشستم پشت میزم .... و چشمم افتاد به گلهای تازه و نمدار روی بالکن! آاااخ.... «عادت» پرده ضخیمی کشیده روی چشمهای ما ! چرا ما آن ذات عاشقی را که هر صبح دنیا را آماده می‌کند برای بیدار شدنِ دوباره‌مان و بی‌نهایت عشقش را جا می‌کند در هر طلوع، تا دوباره ماجرای تکامل‌مان را با قدرت ادامه دهیم، نمی‌بینیم! ※ خجالت تنها کلمه‌ایست که حال مرا شرح می‌دهد! از خدا خجالت کشیدم که اینهمه سال عمر کردم و هر صبح دستانی را که دنیا را مرتب کرده بود تا من به باشگاه تکاملم برگردم و تمارین قدرت‌گیری‌ام را شروع کنم ؛ ندیدم! • خجالت گاهی چقدر عمیق می‌شود که قابل نوشتن نیست! @dokhtarane_aghile | دُختَرانِ عَقیله
؛ محدود شدن روزی‌های مختلف (مادی و معنوی) در اثر خطاهای مختلف انسان. ✍️ کاتالوگ ماشین لباسشویی‌مان را آوردم و نشستم به خواندن، تا شاید ایرادش را پیدا کنم! اووووه ... چقدر دستورالعمل برای مراقبت از این ماشین در آن نوشته بود که من حتی یکبار هم به گوشم نخورده بود. چون از این ماشین همانطور که سازنده‌اش می‌خواست استفاده نکرده بودم. الآن این ماشین کار می‌کند ولی نه مثل روز اول ... لباسها را خراب می‌کند! • با خودم فکر کردم؛ خداوند مرا پیچیده‌ترین مخلوق خویش معرفی کرد و یک کاتالوگ بسیار قدرتمند هم با من به زمین فرستاد اما ؛ من هر طور که محیط، تربیتم کرد با خودم رفتار کردم نه آنطور که خدا بعنوان سازنده‌ی من از من خواسته بود. طبیعی است حالا بعد از این همه سال؛ √ هنوز حالم براحتی خراب می‌شود، √ تعداد شکست‌های زیادی را تجربه کرده‌ باشم، √ روابطم دچار مشکل شده باشد، √ هر چه تلاش کردم کمتر موفق شدم، و ...... طبیعی است اینکه سیستم درونی من خراب شده باشد، که خیلی جاها به خروجی درست نمی‌رسم! ✘ برای گرفتن بالاترین بازخورد از هر سیستم، و افزایش بهره‌وری آن اول شناخت کامل سیستم لازم است، و بعدرفتار با سیستم طبق دستورالعمل سازنده‌ی آن. و انسان از این قاعده نه تنها مستثنی نیست، که بیش از تمام مخلوقات خدا به این اصل نیازمند است برای سعادتی به اندازه بی نهایت. @dokhtarane_aghile | دُختَرانِ عَقیله
: ناامیدی از رحمت خدا به سبب گناهان گذشته. ✍️ پدرم با چشمانش کمی مکث کرد روی من، و بعد نگاهش را از من گرفت ! آخر چند ثانیه قبل مادرم تذکری داده بود، و من خودم را به نشنیدن زده بودم! • پدرم چیزی نگفت! فقط با گرفتن نگاهش، خانه خرابم کرد... • چند روز گذشت، با من حرف میزد، حتی بغلم می‌کرد، اما همان بابای همیشه نبود! انگار چیزی میان من و او حائل شده بود. • استمرار این دوری آزارم می‌داد، و من علّتش را میدانستم، فقط نمی‌خواستم بپذیرم، چون از گیر دادن‌های مادرم خسته شده بودم. • برای اینکه دوباره رفاقت‌مان به حال اول برگردد، رفتم نشستم کنارش و گفتم؛ «ببخشید» ! • انگار علم غیب داشت بابا! گفت: باباجان برای چیزی که نپذیرفتی‌اش، عذرخواهی نکن ....هیچ وقت! زمانی که ایرادی را بپذیری و اشتیاق به جبران داشته باشی، عذرخواهی ات صادق است و به جان دیگری می‌نشیند، حتی اگر به زبان هم نیاوری! • چند روزی با خودم کلنجار رفتم، در مسیر خانه بودم که بالاخره پذیرفتم بی توجهی به مادر و عدم اطاعتِ مشروع او گناه است. چقدر حالم خوب شده بود...! √ رسیدم سر کوچه! بابا چقدر چیز بلد است! دم در خانه منتظرم بود! و همین است ماجرای ما و خدا ... صادقانه برگردیم، این آغوش همیشه باز است. @dokhtarane_aghile | دُختَرانِ عَقیله
: حدّ توجه به والدین و سختی‌های «والدین داری» ! ✍️ رفتارهای ما بطور کلی به دو دسته تقسیم میشن؛ - رفتاری که متناسب باشرایط و رفتار دیگرانه! - رفتاری که در هرشرایطی، ثابت و بدون تغییره! ✘ رفتار با والدین از دسته دوم و کاملاً ثابته، بطوریکه هرگز اجازه تغییر نداریم. چهار فرمول واجب در ارتباط با والدین: • اطاعت (در صورتی که مخالف دین خدا نباشه) • رعایت کامل ادب • رعایت کامل احترام • نیکیِ خاضعانه ※ نکته اول؛ اگر دستور والدین، مخالف دستورات خداست، نباید اطاعت بشه ولی با حفظ کامل ادب واحترام. ※ نکته دوم؛ نیکی کردن به پدر و مادر، با احترام گذاشتن به اونا، کاملاً متفاوته. روش نیکی به پدر و مادر، دقیقاً مثل یه عبد، نسبت به مولاشه؛ خدمتگزاری خاضعانه. ※ نکته سوم؛ از نظر قرآن تملّق در دو حالت مجازه؛ برای خداوند/ برای پدر و مادر قرآن اینجوری شرحش میدِه؛ «بالهای ذلت را درمقابل پدر و مادرت باز کن» یعنی دربرابرشون متواضع، ذلیل و عبد باش. ※ نکته چهارم: هیچ عبادتی از رضایت والدین، بی نیازت نمیکنه. کمترین اتفاقِ ناشی از عدم رضایتشون؛ ابتلا به عقوق والدینه که هیچ عملی از «عاق والدین» پذیرفته نیست. @dokhtarane_aghile | دُختَرانِ عَقیله
: « خدا نقاش است، ولی فقط برای تو نقاشی می‌کشد! » ✍️ مادرم تمام تابستان نشست و برایم یک جلیقه و ژاکت یکدست و هماهنگ بافت! • امروز کمی سردتر از روزهای قبل بود، خواستم بپوشمش، همینکه در کمد لباس را باز کردم و دستم را روی بافت ژاکت کشیدم، گرمای دست مادرم را قبل از نرمی بافت آن حس کردم... • انگار مادرم همه‌ی خودش را در این ژاکت جا داده بود که وقتی پوشیدمش گویی مادرم بغلم کرده بود، با من بود، همراهم بود. • و من تازه فهمیدم عشق نمی میرد، تمام نمی‌شود، فقط از صورتی به صورت دیگر تبدیل می‌شود! • در همین فکرها بودم که اتوبوس ایستاد و من پیاده شدم! با اولین خنکای نسیم که به صورتم برخورد کرد، قلبم تکانی خورد... • من گرمای عشق مادرم را پشت لطافت تک تک دانه های این ژاکت احساس کردم و از خانه تا اینجا مستش بودم، اینهمه سال چطور لطافت عشق خدا را در پس لطافت نسیم و صدای باران و رقّت آب و شمیم یاس و .... ندیدم! • چند سال است که گمش کردم لابلای اینهمه نعمت رنگ رنگ؟ چند سال است که از صدای مادرم، فقط صدای مادرم را شنیدم و کمی فراتر نرفتم که محبت خدا را پشت این صدا بشنوم؟ ✘ چه روز مبارکی است امروز: تازه انگار چشمانم به چیزی پشت دیدنی های جهان باز شده است ... دنیا را اینگونه میتوان سجده کرد، چون هر جایش رنگی از تو را دارد؛ خـــدا @dokhtarane_aghile | دُختَرانِ عَقیله
: ناشکری و قهر با خدا در هنگام بلاها و مشکلات. ✍️ چند روزی بود که با خودش درگیر بود! هر روز که از مدرسه می‌آمد کمی غرغر می‌کرد و بعداز آن هم هر بار که یادش می‌آمد مسئول پایه‌شان چند وقتی است که زیاد تحویلش نمی‌گیرد، باز می‌افتاد به نق و غر... • دیشب که پدرش خانه نبود، سر شام شروع کرد به گلایه کردن، که آقای احمدی مثل قبل تحویلم نمی‌گیرد، مرا دیگر نماینده کلاس نمی‌کند و .... تا اینکه بالاخره بغضش ترکید و زد زیر گریه! • من که تا آن لحظه در سکوت خوب گوش می‌کردم، برخاستم و کنارش نشستم و دستانش را گرفتم و سرش را به سینه چسباندم! گفتم: چقدر دوستش داری؟ گفت: قبلا خیلی ولی الآن هیچی! گفتم از بی‌توجهی کسی که دوستش نداری، اینقدر ناراحتی؟ • گریه‌اش قطع شد و به فکر فرو رفت! گفتم باید بگردی و علّتش را پیدا کنی... و آنچه را که باعث شده میان شما فاصله بیفتد و دستت به سهمی که قبلا از محبتش دریافت می‌کردی دیگر نرسد را پیدا کن! مطمئن باش آن «مانع فاصله ایجاد کن» را که از میان برداری، باز به ظرف محبت او نزدیک خواهی شد. • گفت من خودم علتش را می‌دانم؛ از من انتظار اشتباهی که کردم را نداشت، آخر من در مدرسه با یکی از بچه‌های کلاس بالاتر دعوا کردم! ✘ گفتم بنظر من مسئله «خود دعوا» نیست! آن اتفاقی بود که تمام شد، او انتظار دارد علّت این دعوا و سهم خودت را از آن اتفاق کشف کنی و برای همیشه با آن ریشه در درون خودت خداحافظی کنی و از همانجا که ضعف داری قدرت بگیری! او هدفی جز «رشد و قدرت‌گیری جهان درون تو» ندارد! • سرش را به سمت صورتم برگرداند و نفس راحتی کشید و گفت؛ فهمیدم مامان! فردا درموردش با آقای احمدی صحبت می‌کنم حتماً. √ گفتم همیشه حرف زدن مشکلات را حل میکند. یادت باشد اگر میان تو و خدا شکراب شد، همینکار را بکن! هم فکر کن و ریشه‌های خطا را درون خودت پیدا کن، هم حرف بزن با خدا و بخواه این شتری که اینبار دید را دیگر نبیند 🙂. @dokhtarane_aghile | دُختَرانِ عَقیله
: چرا من نمی‌تونم با تک‌تک اهل بیت علیهم‌السلام رفیق شم؟ ✍️ استاد تعریف میکردند: مردی بود خانه‌ای داشت پشت حرم سیدالکریم علیه‌السلام، از جوانی تا زمانی که چشم از دنیا بست، دنبال زیرخاکی و گنج، هرجا را که فکر کنی گز کرد و حفر کرد و به گنج نرسید که نرسید ... • از دنیا که رفت، خانه‌اش را برای نوسازی تخریب کردند. زیر همان اتاقی که عمری زیسته بود زیرخاکی و عتیقه‌جات بود که عمرش را دنبالش تلف کرده بود... • شاید این داستان برای ما تأسف برانگیز باشد، اما غافل از اینکه خودمان گرفتار چنین ماجرایی هستیم و نمی‌دانیم! ✘ ثروت‌های ناشناخته‌ای در درون ماست که مثل مرد داستان بالا، چون نمی‌شناسیم‌شان دست نخورده و بی‌بهره مانده و توان استفاده از آنها را نداریم. @dokhtarane_aghile | دُختَرانِ عَقیله
: توکل و اعتماد به خدا با ذکر لا حول و لا قوه الا بالله ✍️ توحید را باید از کودکان آموخت! آنقدر حول ریسمانی بنام « مادر » موحّدند، که اگر در کنارش باشند و هیچ مخلوق دیگری نباشد، تنهایی اسیرشان نمی‌کند! می‌نشینند گوشه‌ای از خانه، همانجا که امتداد نگاهشان، به سایه‌ی مستحکم مادر گره می‌خورد، و فقط همین‌جاست که دیگر برای اجرای بزرگترین نقشه‌های دنیایشان، آماده‌اند! هرجا گره‌ای به کارشان می‌اُفتد، نه می‌ترسند و نه جا می‌زنند؛ رو می‌کنند به مادر ... و با نگاه عجزآلودی، باقیِ کار را ، با یقین بدو می‌سپارند. یقین به اینکه؛ مادر هست و من برای ادامه‌ی راه، تنها نیستم. √ ماجرای همین کودک و مادر است؛ ماجرای ما و خدا ! عَبْدی که آموخته، فقط همان گوشه ای از دنیا را برای بازی انتخاب کند؛ که امتداد نگاهش، سایه‌ی مستحکم خدا را ببیند، هرگز در هیاهوی بازیهای دنیا گم نخواهد شد. دورترها، خطرناکند! و او تا دایره‌ای می‌تواند، به دنیا مشغول شود؛ که چشمانش از دیدنِ حضور دائمی خدا، عاجز نشوند! آنوقت زیر سلطنتِ نگاه چنین خدایی، نه هرگز هراسی به دلش می‌اُفتد و نه از گشودنِ گره‌های مداومی که به کارش می‌اُفتند ناتوان می‌شود! هرجا به بن‌بستی رسید، چشمانش می‌دود دنبال سایه‌ی مستدامِ خدا که بر وجودش حاکمیت می‌کند و با نگاهی عجزآلود که بوی یقین مید‌هد، باقیِ کار را به خدایی می‌سپارد که آسان کننده‌ی امور است! نه ترسی او را می‌دَرَد، و نه تنهایی احاطه‌اش میکند! دارایی او خدای بالا بلندی است که در انتهای هر راه بندانی برای گشودن جاده‌ای نو، ایستاده به شرط آنکه آنقدر دور نشده باشد که دیگر نبیندش. @dokhtarane_aghile | دُختَرانِ عَقیله