#سردار_سلیمانی نقل میکند یکبار با دخترم زینب رفته بودیم که میوه بخریم. من داخل ماشین نشسته و منتظر دخترم بودم. هم زمان دختر خانمی که پوشش مناسبی نداشت، با شک و تردید من را نگاه میکرد و به همراهش میگفت: او سردار سلیمانی است؟
همراهش میگفت: مگر ممکن است که چنین شخصیتی بدون گارد و حفاظت بیاید و انکار میکرد. تا آن که نزدیک آمدند و به شیشه ماشین زدند و از من پرسیدند که شما سردار سلیمانی هستید؟ گفتم بله.
با تعجب از من خواستند که چیزی به آنها به عنوان یادگاری بدهم. من هم تسبیح دستم را به آنها هدیه کردم. اما دیدم دارند سر آن با هم مجادله میکنند. انگشترم را هم به آنها بخشیدم.
راوی: سرهنگ حمزهای
#شهید_قاسم_سلیمانی❤️
@dokhtarane_behesht1
•﷽•
قبول کرده بود سخنران یادواره شهدای
یک روستا باشد. وقتی متوجه شد برای
مراسم مردم را بازرسی میکنند گفت:
با این وضعیت سخنرانی نمیکنم؛
مگر اینکه دست از بازرسی مردم بردارید!
#شهید_قاسم_سلیمانی🌱
@dokhtarane_behesht1