eitaa logo
هیأت قرآنی دختران حیدری
453 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
29 فایل
حیدری ام حیدری،مدافع رهبری💚 بچه های بابا حیدر دور هم جمع شدیم که انشاالله سکوی پروازی باشیم برای یاری مولامون 😍❤️ شیعه به دنیا اومدیم که موثر در تحقق ظهور مولامون باشیم✨ ارتباط بامدیر @yazahral_313 لینک پیام ناشناس https://daigo.ir/secret/41270344826
مشاهده در ایتا
دانلود
پنجشنبه26آبان، حوالی ساعت‌2 بعدازظهر بود که تجمع اغتشاشگران از سمت بازار تعبدی به‌سمت بازار کیف و کفش خیابان عامل کشیده می‌شود. آشوبی که آبستن جنایتی دل‌خراش بود. ‌با حضور نیروهای یگان ویژه و‌ انتظامی، همچنین نیروهای پایگاه بسیج محله، جوّ متشنج بازار که دیگر تقریبا به شکل نیمه‌تعطیل درآمده بود، آرام می‌گیرد. ‌ به گفته حاضران در صحنه یکی دو ساعت بعد از حاکم‌شدن آرامش، ‌جوانی با چاقو به6 نیروی بسیجی حمله می‌کند.‌ 4نفر مجروح می‌شوند و حسین زینال‌زاده و دانیال رضازاده هر دو ‌در آغوش ‌ دوستانشان جان می‌دهند. 🥺✨دو شهیدی‌ که ‌هم‌بازی دوران کودکی هم بودند و در بزرگسالی دوستان صمیمی. گزارش پیش‌رو حاصل چند روز پیگیری برای گفتن از دو بسیجی شهید ساکن محله هنرور است. دو جوان که اخلاص، فروتنی، خیرخواهی و نوع‌دوستی صفات مشترکشان بود که همه دوستان، همسایه‌ها و کسبه محل ‌به آن اذعان داشتند.‌
دستگیر نیازمندان نبش هنرور6 بنر بزرگی از تصویر آخرین عکس یادگاری دو شهید، درست یک روز قبل از شهادتشان به چشم می‌خورد. آن دو جوان، این عکس را در مراسم وداع با دوست شهیدشان، حسن براتی، گرفته بودند. ‌انتهای کوچه به بن‌بستی می‌خوریم‌ که سمت چپ آن مسجد امام‌حسین(ع)‌و ‌پایگاه بسیج محله‌ است. ‌از پیرمرد سبزی‌فروشی که در همان حوالی، مغازه کوچکی دارد از دو شهید محله می‌پرسم.‌ پیرمرد پوستر‌ی از عکس دو نفره‌ ‌شهدا را از روی میز فلزی مقابلش برمی‌دارد. او درحالی‌که ‌دست روی ‌دانیال گذاشته است می‌گوید:‌ این جوان را می‌شناسم. هر وقت از اینجا رد می‌شد‌، سلام و خداقوتی می‌گفت. پیرمرد درحالی‌که اشک در چشمانش حلقه می‌زند، دفتر کهنه‌ای را باز ‌می‌کند و شماره‌تلفنی را نشانم می‌دهد:‌ «‌ببین بابا، این شماره نیازمند‌ آبروداری است که به من داده‌اند تا به مسجد بدهم. یک روز که آن جوان از اینجا رد می‌شد صدایش کردم. داستان ‌‌را که گفتم‌ شماره‌‌ را برداشت. بعدها‌ شنیدم از طرف مسجد رفته و به آن خانواده‌ کمک‌هایی رسانده‌ است.» ‌ علی‌مراد‌‌ آخر حرف‌هایش می‌گوید:‌‌ حتی اسم و فامیلش را هم نمی‌دانستم. وقتی سر کوچه‌ عکسشان‌ را دیدم، تازه فهمیدم یکی از آن دو نفر شهید خیابان عامل، این جوان نازنین بوده ‌است. خیلی برایش گریه کردم. حیف‌ او بابا. حیف.
همین طور که در جریانید ایشون از شهدای تازه و از شهدای مدافع امنیت هستن و اطلاعات زیادی هم ازشون نیست . ولی بینابین همه ی اطلاعاتی که داشتم بررسی میکردم میدیدم که هرجا حرفی از شهید رضازاده بوده حرف شهید حسین زینال زاده هم بوده میدونید میخوام چی بگم؟ رفاقت خوبه اینجوری و انقد قشنگ و برای خدا باشه 🙂🌱
14.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید، باران رحمت الهی است که به زمین خشک جانها، حیات دوباره می‌دهد. عشق شهید، عشق حقیقی است که با هیچ چیز عوض نخواهد شد. هیچ لحظه ای در هیچ روزی نیست که من دلتنگ تو نبوده باشم🥺🙃
2.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
“دلم تنگ شده” سه کلمه است، خواندنش سه ثانیه طول می کشد، فکر کردن به آن سه دقیقه طول می کشد، فهمیدن آن سه ساعت زمان می برد، توضیح دادنش 3 روز وقت می برد، فهماندن آن 3 هفته طول می کشد اما اثبات آن همه عمر وقت می خواهد🙂💔 بنظتون وظیفه ی ما در برابر شهدا و همسران و فرزندان شهدا چیه؟ خیلی خوب بهش فکر کنیم که هم سرمون بی کلاه میمونه و هم خدایی نکرده شرمندشون میشیم حسابی 😔
.... ... ... و ایثار .... چیزاییه که من درمورد زندگی این شهید بزرگوار برام جالب و قشنگ بود .... ✨
شهید علی‌ وردی ۲۱ سال سن داشته و متولد 1380 در تهران میباشد که در اغتشاشات آبان 1401 در اغتشاشات مورد حمله و شکنجه قرار گرفته و به شهادت رسید. این پسر جوان طلبه بسیجی مدرسه علمیه آیت الله مجتهدی(ره) و مربی کانون تربیتی حوزه و همچنین عضو بسیجیان یگان امام رضا(ع) سپاه محمد رسول الله(ص) تهران بزرگ بود. مدیریت حوزه علمیه استان تهران شهادت مظلومانه طلبه بسیجی شهید علی‌وردی را به عموم طلاب و اساتید حوزه استان تسلیت گفته و خواستار برخورد جدی و قاطعانه با عوامل این جنایت شده است. طلبه بسیجی شهید آرمان علی‌وردی در ناآرامی های چهارشنبه شب اکباتان تهران بر اثر جراحت شدید ناشی از حمله و شکنجه وحشیانه اغتشاشگران مجروح و به بیمارستان منتقل شد و سپس به شهادت رسید.
مقاومت آرمان در برابر تاکید آشوبگران مبنی بر اهانت به مقدسات باعث می شود خشونت آنها بیشتر شود و هر بار که آرمان سکوت می کند ضربات محکم تری می زنند، آرمان بی هوش می شود و رهایش می کنند و می روند. رفقای آرمان سر می رسند و او را به بیمارستان می برند، پدر آرمان می گفت: ضربات زیادی را به آرمان زده بودند، کتف، دماغ و سرش را شکسته بودند، هیچ جای سالمی در بدنش نمانده بود. دکتر گفته بود ضربه سختی به سرش وارد شده و فقط توانسته با دستگاه چند ساعت زنده نگهش داره. «آرمان پیش از این دوست داشت به سوریه برود»، این را پدرش می‌گوید و ادامه می دهد: چرا او را شهید کردند، آدمی نبود که به دیگران ظلم کنه، همیشه مدافع حق بود، رشته مهندسی می خواند ولی به خاطر علاقه ای که به حوزه داشت از دانشگاه انصراف و رفت طلبه شد. دایی آرمان از دل‌پاکی و مردمی بودن آرمان می گوید، اینکه همیشه در بحث ها مدافع حق بود و روی آن ایستادگی می کرد. آرمان اهل اردوهای جهادی بود، هرجا که می توانست با رفقا می رفت و چند روزی را اردوی جهادی برگزار می کرد، رفیقش می گفت: در سیل لرستان آرمان مثل آچار فرانسه همه کاری می کرد، بعضی روزا توی آشپزخانه کمک کار بود، ساعاتی بیل به دست می‌گرفت و… «چرا او را شهید کردند، او که بچه خوبی بود، باید انتقام از آنها گرفته شود، داداشم آدم خوبی بود»؛ صحبت‌های برادر ۱۲ ساله آرمان بود که اشک می ریخت و همزمان با خود تکرار می کرد.
یکی از دوستان قدیمی‌اش می‌گفت: «از دوران ابتدایی وارد مسجد شد و به حضور شبها و نماز مغرب خیلی مقید بود. به محض اینکه به سنی رسید که فهمی از اهل بیت و از ائمه پیدا کرد در هیات‌مان بود. در محل ما هیاتی هست که مدتی در مسجد محل و بعد از مدتی در منزل پدر شهید عبدالله باقری برگزار می شد. آرمان دو سال به صورت مداوم خادم این مراسم بود. مسئولیت اجرای این جلسه را به عهده داشت. ما که از قدیمی‌های این جلسه بودیم همیشه خیال‌مان راحت بود که آرمان هست و جلسات منظم برگزار می‌شود. مهم‌ترین ویژگی‌اش ادبش بود، به نماز اول وقت خیلی تاکید و تقید داشت و مهم‌تر از همه غیرت دینی خیلی بالایی داشت. هم در احکام عبادی و هم در چارچوب‌های اعتقادی این غیرت را می‌دیدیم. چه در کلام و چه در رفتار و زندگی‌اش. در جمع‌های ما که حضور پیدا می‌کرد اگر کوچکترین بی‌احترامی یا حرفی می خواست زده شود یا تذکر می‌داد که صحبت نکنیم. یا جمع را ترک می کرد. خیلی برایش مهم بود که نقدها و شوخی‌های‌مان سمت بی‌ادبی برود و کسی خدای نکرده به بزرگان و بالاخص مقام رهبری اساعه ادبی نکند. علاقه شدیدی به اهل بیت داشت. در کربلا و مشهد رفتن‌هامان خیلی این ارادتش را می‌دیدیم. حتی بعضی اوقات تکرار می‌کرد که «در هیات نباید بعضی از حرف‌ها زده شود. هیات حرمت دارد.» این‌ها همه یک نشانه بود. احترامش به استادها یک نشانه بود. احترامش به پدر و مادر یک نشانه بود. الان که به گذشته نگاه می‌کنیم تازه می‌فهمیم که چه اتفاقی افتاده است. همه این نشانه‌ها را می‌بینیم. همین کارهای کوچک و تک‌تک این قطره‌های کوچک معنویت آرمان عزیز را در دریای معنویت غرق کرد.
تبادل به منظور پیوستن اعضای جدید به خونوادمونه😍 بخاطر صبوریتون ممنونم✨
نشستــه‌ام به در نگاه می‌کنــم اعضای جدید بیان😋 هرکی اومده تو جمع ما همینجا دم در بهش خوش امد بگم😌❤️😘