✨زندگی نامه شهید
شهید مدافع حرم عبدالمهدی کاظمی فرزند عباس در سال۶۳ متولد شد و با مدرک تحصیلی کارشناسی رشته حقوق در سال ۸۵ 📚وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد که پس از گذراندن دوره های مختلف نظامی و مسئولیت های مختلف از جمله فرمانده گروهان پیاده گردان ۱۵۴ چهارده معصوم لشکر ۸نجف اشرف، فرمانده گروهان گردان امام حسین سپاه ناحیه خمینی شهر، پزشکیار، مسئول تربیت بدنی، مسئول جنگ نوین در گردان های سپاه، در اواخر آذر ۹۴ در جبهه مقاومت اسلامی و حق علیه باطل در حلب سوریه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.🥺🌱
عبدالمهدی کاظمی در سال ۸۴ ازدواج و در جوی آباد خمینی شهر زندگی میکرد که از این شهید دو فرزند دختر ۷ و ۲ ساله با نام های فاطمه و ریحانه به یادگار مانده است.🥺😍
شهید کاظمی در رشته ورزشی تکواندو فعالیت داشته و از اعضا اعزامی گردان امام حسین(ع) خمینی شهر بوده بود.
#چله_شهدایی_زهرایی
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی
💌ادامه وصیتنامه:
💫8-اسلام به ما آموخته که دین از سیاست جدا نیست و آن چیزی که دشمن به دنبال آن است جدائی این دو از هم است اسلامی که مرگ بر آمریکا ومرگ بر اسرائیل در آن نباشد اسلام آمریکائی است وخدایا توشاهد باش که این حقیر همیشه وهمه حال آمریکا واسرائیل را دشمن اسلام وانقلاب دانسته ومن نیز دشمن آنها هستم وخواهم بود و با این عقیده به سوی تو می شتابم.
💫9-انقلاب جمهوری اسلامی ایران معجزه قرن است والگوئی است برای استقامت پس حفظ این انقلاب از اوجب واجبات است و به همه شما خواهران وبرادران عزیز توصیه وسفارش می کنم که انقلاب را دوست داشته باشید وبرای حفظ آن تا پای جان بکوشید که ان شااله این انقلاب به انقلاب حضرت حجت ابن الحسن (عج) وصل خواهد شود .
💫10- شمارا توصیه می کنم به حفظ ، پیشرفت وارتقاء ” بسیج ” که هر قدر تفکر بسیجی توانمند وشکوفا باشد انقلاب نیز قدرتمند خواهد بود .
التماس دعا🌱✨🦋
عبدالمهدی کاظمی
94/8/21💌
#چله_شهدایی_زهرایی
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی
گفت و گو با همسر شهید:
🦋از شهید عبدالمهدی کاظمی برایمان بگویید؟
همسرم برای من تعریف کرده بود در زمان مجردی با دوستانش به قم رفته و در محضرآیت الله بهجت حاضر شده بودند.آیت الله بهجت در نگاه اول به او لبخند زده و گفته بود:پسرم تو از طرف خدا برگزیده شده ای و به مقام رفیع شهادت می رسی.در دوران عقد به مناسبت میلاد امام زمان به قم و جمکران رفتیم بعد از زیارت حرم مطهر به دیدار آیت الله بهجت رفته و سلامی عرض کردیم. آیت الله بهجت به فرهاد گفت باید اسمت را عوض کرده و به عبدالصالح یا عبدالمهدی تغییر نام دهی.فرهاد هم اسم عبدالمهدی را انتخاب کرد.جالب است بدانید شهادت عبدالمهدی مصادف با تاج گذاری امام زمان بود.
🦋آشنایی شما با شهید کاظمی چگونه بود؟
من همیشه در زندگی به خدا توسل می کردم و از او می خواستم کسی را که خودش صلاح می داند سر راهم قرار دهد.سال دوم دبیرستان بودم که در عالم خواب شهید علمدار را دیدم که دست روی شانه جوانی گذاشت و گفت:این پسر همسر آینده توست و آخر این هفته به خواستگاری تو می آید، روی مرا زمین نزن و به او جواب مثبت بده.
وقتی از خواب بیدار شدم زیاد خوابم را جدی نگرفتم و حتی موضوع را در خانه مطرح نکردم.فردای آن شب شهید علمدار به خواب مادرم آمد و همان حرف هایی که به من زده بود، به او گفت.آخر هفته بود که خانواده عبدالمهدی تماس گرفتند و قرار خواستگاری گذاشتند.در مجلس خواستگاری با دیدن چهره او به یاد خوابم افتادم چرا که او همان جوانی بود که شهید علمدار سفارش او را در خواب به من و مادرم کرده بود.
#چله_شهدایی_زهرایی
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی
مراقبت از شما بیشتر می شود.
فرزند کوچکم ریحانه خانم (2 ساله) یک یا دو روز بعد از شهادت عبـدالمهـدی بسیار تب کرد و مریض شدو تب او به هیچ وجه پایین نمی امد.کلافه بودم.غم شهادت همسرم از یک طرف و بیماری و تب ریحانه از طرف دیگر بردلم سنگینی می کرد.
شـب جمعه بود.
رو کردم به حرم اباعبدالله(ع) وبا امام حسین(ع) درد دل کردم با گریه گفتم یا امام حسین (ع) من میدانم امشب شما با همه شهدا در کربلا دور هم هستید.میدانم که عبدالمهدی هم پیش شماست شفای ریحانه را از شما می خواهم.گریه میکردم و همچنان مضطرب بودم. درهمین حالات بود که عطری خوش در کل خانه پیچید ولباس های ریحانه بیشتر از همه جا بوی این عطر را می داد به طوری که او را در آغوش میکشیدم و از ته دل میبوییدمش .زمانی نگذشت که تب ریحانه پایین آمد.فردا تماس گرفتم خدمت یکی از علمای قم و این ماجرا را گفتم و از علت این عطر خوش سوال کردم؛پاسخ این بود که چون شهدا در جوار ارباب حسین هستند بوی خوش ایشان را با خود به همراه می آورند.
#چله_شهدایی_زهرایی
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی
🦋چگونه راضی شدید که همسرتان به سوریه برود؟
زمانی که عبدالمهدی می خواست خبر سوریه رفتنش را به من بدهد از من خواست که اخر هفته به زیارت حضرت معصومه (ص) برویم بعد از زیارت حرم مطهر سری به مزار حاج میرزا جواد ملکی تبریزی استاد امام خمینی زدیم در آنجا عبدالمهدی شروع کرد داستان زهیر بن قین بجلی از یاران امام حسین را تعریف کردن و بعد از این مقدمه گفت که می خواهد به سوریه برود.
ابتدا من خیلی مخالفت کردم و گفتم:چطور می توانی از من و بچه هایت بگذری؟چطور من این بچه ها را بدون تو بزرگ کنم؟چرا می خواهی بچه هایمان را یتیم کنی؟من همینطور گریه می کردم و نا آرام بودم که همان لحظه عبدالمهدی حرفی به من زد که زبانم بسته شد و دیگر نتوانستم مخالفت کنم. عبدالمهدی گفت:اگر حسین فاطمه می گفت که عبدالمهدی باید پا در رکابم بجنگد تو باز هم مخالفت می کردی؟اگر الان که دوستداران بی بی زینب نیاز به کمک دارند کمکشان نکنیم فرق ما با کوفیان چیست که حسین فاطمه را تنها گذاشتند؟من فردای محشر چگونه در چهره ی حضرت فاطمه زهرا نگاه کنم؟من به رفتن او رضایت دادم اما یقین دارم اگر اجازه نمی دادم بدون جلب رضایت من نمی رفت.
#چله_شهدایی_زهرایی
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی
🦋رابطه عبدالمهدی با شما و اطرافیان چگونه بود؟
با وجود اینکه فاصله سنی من و عبدالمهدی 2 سال بود اما هیچ وقت این تفاوت سنی را حس نکردیم و به قدری پیوند برادرانۀ ما خوب و محکم بود که مثل دوتا دوست صمیمی بودیم و در همه ی کارها با هم مشورت می کردیم.خانواده من روی عبدالمهدی حساب می کردند اگر مراسم یا برنامه ایی بود بعد از بزرگان فامیل اولین نفر به عبدالمهدی می گفتند که همراهیشان کند.
🦋وصیت شهید عبدالمهدی چه بود؟
عبد المهدی وصیت کرده بودکه با لباس سبز پپاسداری دفن شود تا بعد از شهادتش در زمان ظهور امام زمان پا در رکاب حضرت بجنگد.ما نیز به وصیتش عمل کرده و لباس شریف پاسداری را بر روی پیکر مطهر شهید قرار دادیم.
🦋از حال و روز فرزندان شهید برایمان بگویید؟
فاطمه خیلی دلتنگ پدرش است هنوز هم گاهی می گوید من نمی توانم باورکنم پدرم شهید شده.
معلم فاطمه از بچه های کلاس خواسته بود در یک جمله با خدای خود حرف بزنند و فاطمه 7 ساله ما نوشت :خدای مهربان خیلی دوست دارم.تو مرا آفریدی ،تو همه مردم را آفریدی، تو آرزوی همه را براورده کردی آرزوی مراهم براورده کن که امام زمان ظهور کندو بابای من برگردد تا من روی ماهش را ببوسم.
فاطمه با اینکه هفت سال بیشتر ندارد اما دختر محکمی است، کم پیش می آید با کسی در دل کند دیشب وقتی بچه ها را از خانه ی پدرم به منزلشان رساندم فاطمه بغلم کرد و گفت:عمو اجازه نمی دهم بروی، می خواهم امشب به یاد بابا کنار من باشی دلم برای بابا خیلی تنگ شده است.
گاهی وقت ها که دلش می گیرد و بغضش می ترکد و می گوید: عمو من از دست بابا راضی نیستم؛چرا بابای من خلاصه شده در یک قاب عکس؟چرا همه بابا دارند ولی من ندارم؟چرا بابای همه بچه ها می آیند در مدرسه دنبالشان اما بابای من نیست که بیاید؟ و من جوابی بجز سکوت و آرام کردن یادگار برادرم ندارم چرا که رسیدن به مفهوم شهادت برای فاطمه هفت ساله مستلزم زمان بسیار است تا لذت معامله با خدا را حس کند.
روحش شاد و یادش گرامی باد.😢🌱✨
#چله_شهدایی_زهرایی
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی
اتفاقاً عبدالمهدی یک بار یک خوابی دیده بود. بعد از آن رفت پیش یکی از علمای اصفهان و خواب را تعریف کرد. آن عالم گفته بود برای تعبیرش باید بروی قم با آیت الله بهجت دیدار کنی. همسرم به محضرآیت الله بهجت شرفیاب می شود تا خوابش را به ایشان بگوید. آقا هم دست روی زانوی عبدالمهدی گذاشته و می گویند جوان شغل شما چیست؟! همسرم گفته بود طلبه هستم. ایشان فرموده بودند: باید به سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه را بپوشی. آیت الله بهجت در ادامه پرسیده بودند اسم شما چیست؟ گفته بود فرهاد. (ابتدا اسم همسرم فرهاد بود) ایشان فرموده بودند حتماً اسمت را عوض کن. اسمتان را یا عبدالصالح یا عبدالمهدی بگذارید.
آیت الله بهجت فرموده بودند: شما در روز امامت امام زمان (عج) به شهادت خواهید رسید. شما یکی از سربازان امام زمان (عج) هستید و هنگام ظهور امام زمان (عج) با ایشان رجوع می کنید. وقتی عبدالمهدی از قم برگشت خیلی سریع اقدام به تعویض اسمش کرد. باهم رفتیم گلستان شهدا و سرمزار شهید جلال افشار گفت می خواهم یک مسئله ای را با شما در میان بگذارم که تازنده ام برای کسی بازگو نکنید بین خودم، خودت و خدا بماند.
عبدالمهدی گفت شما در جوانی من را از دست می دهید. من شهید می شوم. گفتم با چه سندی این حرف را می زنید. گفت که من خواب دیدم و رفتم پیش آیت الله بهجت و باقی ماجرا را برایم تعریف کرد. من خودم را این گونه دلداری می دادم که ان شاءالله امام زمان (عج) ظهور می کند. ایشان در رکاب امام زمان (عج) خواهند بود. امروز که جنگی نیست که شهادتی باشد......🥺❣️
#چله_شهدایی_زهرایی
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی