#طنز_جبهه😁😂
سرهنگ عراقی گفت"برای صدام صلوات بفرستید" 😒
برخاستم با صدای بلند داد زدم📣 " سرکرده اینها بمیرد صلوات 😎 " طوفان صلوات برخاست 🤣😂
"قائد الرئیس صدام حسین عمرش هرچه کوتاه تر باد صلوات" 😅
سرهنگ با لبخند 😁 گفت بسیار خوب است . همین طور صلواات بفرستید
"عدنان خیرالله با آل و عیالش نابود باد صلوات " طه یاسین زیر ماشین له شودصلوات طوفان صلوات بود که راه افتاد...
در حدود یک ساعت نفرین کردیم و صلوات فرستادیم😂😂
@gcashce
•|😅🌿|•
#طنز_جبهه
ماموریتماتمامشد،
همہآمدهبودندجز«بخشے».
بچہخیلےشوخےبود☺️
همہپڪربودیم😢
اگربودهمہمانراالانمےخنداند.🙂
یہودیدیم👀دونفر
یہبرانڪارددستگرفتہودارن میان
.یڪغواصروےبرانڪاردآهونالہ مےڪرد😫.
شڪنڪردیم ڪہخودشاست.
تا بہمارسیدندبخشےسر امدادگر داد زد🗣:«نگہدار!»✋
بعدجلوےچشمان بہت زدهے دوامدادگر
پریدپایین😅وگفت:
«قربوندستتون!چقدر میشہ؟!!» 😆😁
وزد زیرخندهودویدبینبچہهاگمشد😂
بہزحمت،امدادگرهاروراضےڪردیمڪہ بروند!!😂😂#
@gcashce
#طنز_جبهه
قبل از عملیات بود...
داشتیم با هم تصمیم میگرفتیم اگر گیر افتادیم چطور توی بی سیم به هم رزمامون خبر بدیم..
که تکفیریا نفهمن...🤔
یهو سیدابراهیم(شهید صدرزاده)از فرمانده های تیپ فاطمیون😍
بلند گفت:آقا اگر من پشت بی سیم گفتم همه چی آرومه من چقدر خوشبختم...بدونید دهنم سرویس شده😁😂
*#طنز_جبهه 😁*
اسیر شده بود!
مأمور عراقی پرسید: اسمت چیه؟!🤨
- *عباس*
اهل کجایی؟!
- *بندر عباس*
اسم پدرت چیه؟!
- بهش میگن *حاج عباس*!
کجا اسیر شدی؟! 🤔
- *دشت عباس* 😁
سرباز عراقی که کم کم فهمیده بود طرف دستش انداخته 🤪😅و
نمی خواهدحرف بزند محکم به ساق پای او زد و گفت:
دروغ می گویی! 😡
او که خود را به مظلومیت زده بود گفت:
- نه به *حضرت عباس*😁 (ع)
❤️دختران علوی❤️
🕊
#طنز_جبهه
😄 😂 خاطره ای زیبا و خنده دار ازجبهه و جنگ...
👤 بین ما یکی بود که چهره ی سیاهی داشت ؛ اسمش عزیز بود؛
توی یه عملیات ترکش به پایش خورد و فرستادنش عقب
بعد از عملیات یهو یادش افتادیم و تصمیم گرفتیم بریم ملاقاتش
🏩با هزار مصیبت آدرس بیمارستانی که توش بستری بود رو پیدا کردیم و با چند تا کمپوت رفتیم سراغش.
پرستار گفت: توی اتاق 110 بستری شده؛
اما توی اتاق 110 سه تا مجروح بودند که دوتاشون غریبه و سومی هم سر تا پایش پانسمان شده و فقط چشمهایش پیدا بود.
دوستم گفت: اینجا که نیست ، بریم شاید اتاق بغلی باشه!
یهو مجروح باندپیچی شده شروع کرد به وول وول خوردن و سروصدا کردن!
گفتم: بچه ها این چرا اینجوری میکنه؟ نکنه موجیه؟!!!
یکی از بچه ها با دلسوزی گفت: بنده خدا حتما زیر تانک مونده که اینقدر درب و داغون شده!
پرستار از راه رسید و گفت: عزیز رو دیدین؟!!!
همگی گفتیم: نه! کجاست؟
:پرستار به مجروح باندپیچی شده اشاره کرد و گفت: مگه دنبال ایشون نمی گردین؟
همه با تعجب گفتیم: چی؟!!! عزیز اینه؟!
رفتیم کنار تختش ؛
عزیز بیچاره به پایش وزنه آویزان بود و دو دست و سر و کله و بدنش زیر باندهای سفید گم شده بود !
با صدای گرفته و غصه دار گفت: خاک توی سرتان! حالا دیگه منو نمی شناسین؟
یهو همه زدیم زیر خنده
گفتم: تو چرا اینجوری شدی؟ یک ترکش به پا خوردن که اینقدر دستک و دمبک نمی خواد !
عزیز سر تکان داد و گفت: ترکش خوردن پیشکش. بعدش چنان بلایی سرم اومد که ترکش خوردن پیش اون ناز کشیدنه !!
بچه ها خندیدند. 😄
اونقدر اصرار کردیم که عزیز ماجرای بعد از مجروحیتش رو تعریف کرد:
- وقتی ترکش به پایم خورد ، منو بردند عقب و توی یه سنگر کمی پانسمانم کردند و رفتند تا آمبولانس خبر کنند. توی همین گیر و دار یه سرباز موجی رو آوردند و انداختند توی سنگر. سرباز چند دقیقه ای با چشمان خون گرفته برّ و بر نگاهم کرد. راستش من هم حسابی ترسیده بودم و ماست هایم رو کیسه کردم. یهو سرباز موجی بلند شد و نعره زد: عراقی پَست فطرت می کشمت. چشمتان روز بد نبینه. حمله کرد بهم و تا جان داشت کتکم زد. به خدا جوری کتکم زد که تا عمر دارم فراموش نمی کنم. حالا من هر چه نعره می زدم و کمک می خواستم ، کسی نمی یومد. اونقدر منو زد تا خودش خسته شد و افتاد گوشه ی سنگر و از حال رفت. من هم فقط گریه می کردم...
بس که خندیده بودیم داشتیم از حال می رفتیم 😂
دو تا مجروح دیگه هم روی تخت هایشان از خنده روده بُر شده بودند. 😂
عزیز ناله کنان گفت: کوفت و زهر مار هرهر کنان!!! خنده داره؟ تازه بعدش رو بگم:
- یک ساعت بعد به جای آمبولانس یه وانت آوردند و من و سرباز موجی رو انداختند عقبش. تا رسیدن به اهواز یک گله گوسفند نذر کردم که دوباره قاطی نکنه ... 😂 😂
رسیدیم بیمارستان اهواز. گوش تا گوش بیمارستان آدم وایستاده بود و شعار می دادند و صلوات می فرستادند. دوباره حال سرباز خراب شد. یهو نعره زد: آی مردم! این یه مزدور عراقیه ، دوستای منو کشته. و باز افتاد به جونم. این دفعه چند تا قلچماق دیگه هم اومدند کمکش و دیگه جای سالم توی بدنم نموند. یه لحظه گریه کنان فریاد زدم: بابا من ایرانی ام ! رحم کنین. یهو یه پیرمرد با لهجه ی عربی گفت: ای بی پدر! ایرانی هم بلدی؟ جوونا این منافق رو بیشتر بزنین. دیگه لَشَم رو نجات دادند و آوردند اینجا. حالا هم که حال و روزم رو می بینید!
صدای خنده مون بیمارستان رو برده بود روی هوا. 😂
پرستار اومد و با اخم و تَخم گفت: چه خبره؟ اومدین عیادت یا هِرهِر کردن؟ وقت ملاقات تمومه ، برید بیرون
خواستیم از عزیز خدافظی کنیم که یهو یه نفر با لباس سفید پرید توی اتاق و نعره زد: عراقی مزدور! می کشمت!!!
عزیز ضجه زد: یا امام حسین! بچه ها خودشه ، جان مادرتون منو نجات بدین ... 😂 😂 😂
📚کتاب: " رفاقت به سبک تانک"
❤️دختران علوی❤️
#طنز_جبهــه😂😂
#مردهزنده_شد🤭😳😱
دو ـ سه نفر بیدارم کردن و شروع کردن به پرسیدن سوالهای مسخره و الکی.
مثلا میگفتن: «آبی چه رنگیه؟»😕
عصبی شده بودم🤨
گفتن: «بابا بی خیال، تو که بیدار شدی، حرص نخور بیا بریم یکی دیگه رو بیدار کنیم»🤩
دیدم بدم نميگن!
خلاصه همینطوری سی نفر و بیدار کردیم! 😝
حالا نصفه شبی جماعتی بیدار شدیم
و هممون دنبال شلوغ کاری هستیم.
قرار شد یک نفر خودش رو به مردن بزنه و بقیه در محوطه قرارگاه تشییعش کنند!😰
فوري پارچه سفیدی انداختیم روی محمدرضا و قول گرفتیم که تحت هر شرایطی خودش رو نگه داره⚰
گذاشتیمش روی دوش بچهها
و راه افتادیم.
گریه و زاری😭
یکی میگفت: «ممد رضا! نامرد! چرا تنها رفتی؟»🤭🙊
یکی میگفت: «تو قرار نبود شهید بشی»
دیگری داد میزد: «شهیده دیگه چی میگی؟ مگه تو جبهه نمرده؟»🙄
یکی عربده میکشید😫
یکی غش میکرد!
در مسیر، بقیه بچهها هم اضافه میشدن و چون از قضیه با خبر نبودن
واقعا گریه و شیون راه میانداختن!
گفتیم بریم سمت اتاق طلبه ها!🚶♂
جنازه رو بردیم داخل اتاق😁
این بندگان خدا كه فكر ميكردن قضيه جديه، رفتن وضو گرفتن و نشستن به قرآن خواندن بالای سر میت!!!🙈
در همین بین من به یکی از بچهها گفتم: «برو خودت و روی محمدرضا بنداز و یه نیشگون محکم بگیر.»😂
رفت گریه کنان پرید روی محمدرضا و گفت: «محمدرضا! 😫
این قرارمون نبود! 🤨
منم میخوام باهات بیام!»😫
بعد نیشگونی🤞 گرفت که محمدرضا
از جا پرید
و چنان جیغی کشید که هفت هشت نفر از این طلبهها از حال رفتن!😰
ما هم قاه قاه میخندیدیم😂
خلاصه اون شب با اینکه تنبیه سختی شدیم ولی حسابی خندیدیم🤭😄😂
شادی روح شهدایی که رفتند
وخاطرات آنها به جاماند #صلواتـــــ🥀
❤️دختران علوی❤️
#طنز_جبهه 😂😁
یـکے از عملیات ها بود که
فرمانده دستور داده بود
شب هیچ کس تکون نخوره وصداش در نیاد😳🤫
وقت نماز صبح شد
آفتابه رو برداشتم ورفتم وضو بگیرم
که یکدفعه احساس کردم کسی آن طرف تر تکان میخورد😥
ترسیدم😫
نمیتوانستم کاری بکنم ،تنها بودم و بدون اسلحه و یک متر جلوترم یک بعثی که اگر برمیگشت و من رو میدید شهادتم حتمی بود😂
شروع کردم به دعا
گفتم خداجون من که نیومدم کار بدی بکنم که الان گرفتار شدم اومدم وضو بگیرم پس کمکم کن
یک لحظه چیزی به ذهنم رسید👏👌
😂لوله ی آفتابه رو گذاشتم و رو سر عراقی و گفتم حَرِّڪ....😂😂😂
بیچاره انقدر ترسیده بود که همش به عربی میگفت:نزن...
اینطوری شد که همه چی رو هم اعتراف کرد وعملیات به نفع ایران تموم شد😂😂
وتا صبح همه ی رزمنده ها وفرماندمون از خنده داشتند غش میکردند😅😂😟
تااینکه فرمانده گفت:بچه ها دلتون و پاک کنید اونوقت با یک آفتابه هم میشه دشمن و نابود کرد😂
°•«☘🌷»•°
#طنز_جبهه🙂🌸
#شهیدمهدیباکری🌹🕊
" ﺳﺮﺟﻠﺴﻪ ،
ﻭﻗﺖ #ﻧﻤﺎﺯ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﺪ، ﺗﻌﻄﯿﻞ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺑﻌﺪ ﻧﻤﺎﺯ.
ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻣﯽ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺍﻫﻮﺍﺯ.
ﺍﺫﺍﻥ ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ.☘🕊
ﮔﻔﺖ: ﻧﻤﺎﺯ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﺭﻭ ﺑﺨﻮﻧﯿﻢ.📿
ﮐﻨﺎﺭ ﺟﺎﺩهـ🛣 ﺁﺏ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ .
ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺟﻠﻮﺗﺮ؛ 🚶🏻♂🚶🏻♂
ﺁﺏ ﺑﻮﺩ... 💦
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺭﻓﺘﯿﻢ ، ﺗﺎ ﻣﻮﻗﻊ ﻧﻤﺎﺯ ﺍﻭﻝ ﻭﻗﺖ ﮔﺬﺷﺖ.
ﺧﻨﺪﯾﺪ😂 ﻭ ﮔﻔﺖ:ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺍﺩﺍﯼ ﻣﺆﻣﻦ ﻫﺎ ﺭﻭ ﺩﺭ ﺑﯿﺎﺭﯾﻢ🤪🙃 ،
ﻧﺸﺪ."☹️
#طنز_جبهہ😂
اَخۅ عَطࢪ بِزَن⚱
شَب جمعہ بۅد🌃
بچہ ها جَمع شده بۅدَند👥 تۅ سنگࢪ بࢪای دُعا کُمیل🤲📿
چࢪاغاࢪۅ خامۅش کَࢪدند💡
مَجلس حاݪ ۅ هۅا خاصے گࢪفتہ بۅد💔 هࢪ ڪسے
زیࢪ ݪب زمزمہ مے کࢪد ۅ اشڪ میࢪیخت😭😭
یہ دفعہ اۅمد گُفت اَخۅ بِفࢪما
عطࢪ بِزن⚱ ...ثۅاب داࢪه😇
- آخہ اݪان ۅقتشہ؟😳
بِزن اَخۅ ..بۅ بَد مید🤭 ..امام زَمان نمیٰاد تۅ مَجݪسمۅنا
بِزن بہ صۅࢪتت ڪݪے هَم ثۅاب داࢪه🧔
بَعدِ دُعا ڪہ چࢪاغا ࢪۅ ࢪۅشن کࢪدند💡
صۅࢪت همہ سیاه بۅد🧔🏿
تۅ عَطࢪ جۅهࢪ ࢪیختہ بۅد🖊...
بچہ ها م یہ جشن پتۅحسابے بࢪاش گࢪفتند🛌😂😂
#آمنہ
╔══════🌈🌸═════╗
|•°~@dogtaranbehsti~°•|
╚══════💕🐹═════╝
#طنز_جبهه
بار اولم بود که مجروح میشدم و زیاد بیتابی میکردم 😢😰یکی از برادران امدادگر بالاخره آمد بالای سرم و با خونسردی گفت:«چیه، چه خبره؟»🤔تو که چیزیت نشده بابا!😄
تو الان باید به بچههای دیگر هم روحیه بدهی آن وقت داری گریه میکنی؟!😅 تو فقط یک پایت قطع شده!😧😳 ببین بغل دستی است سر نداره😔 هیچی هم نمیگه، 😔این را که گفت بیاختیار برگشتم و چشمم افتاد به بنده خدایی که شهید شده بود!
بعد توی همان حال که درد مجال نفسکشیدن هم نمیداد کلی خندیدم😂😂 و با خودم گفتم عجب عتیقههایی هستند این امدادگرا.