eitaa logo
کانال دختران بهشتی
878 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
8.6هزار ویدیو
72 فایل
چادرت را بتکان روزیِ ما را بفرست ای که روزیِ دو عالم همه از چادر تو ست یا زهرا سلام الله علیها لینک گروه پرسش و پاسخ مون https://eitaa.com/joinchat/593100905C159ad2f0e9 هر سوالی داشتید در این گروه می تونید بپرسید ، مدیران کانال ، پاسخگوی شما هستند
مشاهده در ایتا
دانلود
13.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🗯 به جای تحصیل در آلمان به میدان جنگ رفت! 🗯به مناسبت سالروز شهادت جانشین فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا، شهید حمید باکری 🇮🇷🇮🇷
🔴 شهید حجت الاسلام سید مجتبی صالحی خوانساری در سال ۱۳۲۳ متولد و در تاریخ ۱۳۲۳/۱۱/۲۹ به دست عوامل ضد انقلاب در جوانرود کردستان به شهادت رسید و در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد. سرکار خانم زهرا صالحی، دختر شهید بزرگوار سید مجتبی صالحی می گوید: آخرین روزهای سال ۶۲ بود که خبر شهادت پدرم به ما رسید؛بعد از یک هفته عزاداری، مادرم با بستگانش برای برگزاری مراسم یاد بود به زادگاه پدرم خوانسار رفتند و من هم بعد از هفت روز برای اولین بار به مدرسه رفتم. همان روز برنامه امتحانی ثلث دوم را به ما دادند و گفتند: پدرتان باید امضا کنند؛ آن شب با خاطری غمگین و چشمانی اشک آلود و با این فکر که چه کسی باید کارنامه مرا امضا کند بدون این که با کسی صحبت کنم از مدرسه به اتاقم رفتم به خواب رفتم؛ پدرم را در خواب دیدم که مثل همیشه خندان و پر نشاط بود. بعد از کمی صحبت به من گفت زهرا آن کارنامه را بیاور تا امضا کنم؛گفتم کدام کارنامه؟ گفت: همان کارنامه ای که امروز در مدرسه به تو دادند، کارنامه را آوردم اما هر خودکاری که بر می داشتم تا به پدرم بدهم قرمز بود، چون می دانستم پدرم با خودکار قرمز امضا نمی کند. بالاخره یک خودکار آبی پیدا کردم و دادم پدرم و او شروع کرد به نوشتن؛ فردا صبح که برای رفتن به مدرسه آماده می شدم از خواب دیشب چیزی یادم نبود، اما وقتی داشتم وسایلم را مرتب می کردم ناگهان چشمم به آن کارنامه افتاد باورم نمی شد، اماحقیقت داشت. در ستون ملاحظات کارنامه دست خط پدرم بودکه با رنگ قرمز نوشته بود «این جانب نظارت دارم سیدمجتبی صالحی» و امضا کرده بود که ناگهان خواب شب گذشته به یادم آمد.
🔷 ۱۷ اسفند سالروز شهادت فرمانده محبوب سپاه اسلام، محمد ابراهیم همت گرامی باد. ♦️حاج همت که بود ؟ 🔸تو ادبیات مقاومت شهدا با هم تفاوت چندانی ندارند اما حقیقتاً امروز نام شهید همت با نام دفاع مقدس برای همه یکی شده! محمد ابراهیم همتی که تو شهرضای استان اصفهان به دنیا اومد، تو شهر اصفهان سرباز بود و آشپزی می کرد، تو شهرضا معلم بود، تو سیستان و بلوچستان کار جهادی می کرد، تو پاوه کردستان فرمانده سپاه بود، تو لبنان و فلسطین جلو اسرائیلی ها علمدار بود و تو خاک عراق و جزیره مجنون جنوبی به پاداش اعمالش رسید که شهید حسین یوسف اللهی گفت: «مزد جهاد شهادت است!» 🔸همون محمد ابراهیم همتی که قبل از اینکه به دنیا بیاد حسینی بود و همین باعث شد که حسینی و بی سر شهید بشه! مادر شهید تو کتاب «ماه همراه بچه ها است» میگه که: زمان شاه، پاییز سال ۱۳۳۳ سه ماهه باردار بودم و با همسرم و مادرش رفتیم کربلا. تو راه زیاد تکون خوردیم و وقتی که رسیدیم حالم بد شد و با کفشدار حرم که یه ایرانی به نام مش علی پور بود به عنوان مترجم رفتیم دکتر و دکتر گفت بچه شما صد درصد سقط شده! 🔸آخر شبی خیلی ناراحت بودم و رفتم حرم و سر گذاشتم روی شبکه های های ضریح و گفتم یا امام حسین: «می ترسم قاتل این بچه من بشم، نزار همچین بلایی سرم بیاد» و بعد اومدیم تو منزلمون خوابیدیم. پدر شهید میگه نصف شبی با صدای گریه همسرم از خواب بیدار شدم و ازش پرسیده چه خبره؟ 🔸گفت: «خواب دیدم که پای ضریح امام حسین نشستم و یه خانم قد بلند و با حیایی که روبنده عربی هم داشت، از زیر چادرش یه بچه خیلی خوشگل به من داد و چادرش رو روی صورتش کشید و گفت: «بچه تو از دست رفت! اما برا اینکه دست خالی بر نگردی اینو با خودت ببر، فقط یادت باشه اسمش رو بزار محمد ابراهیم، او از ما است و به پیش ما باز می گرده!» 🔸پدر شهید ادامه میده که صبح زود بلند شدیم و رفتیم پیش همون دکتر دیشبی، دکتر بعد از معاینه با تعجب زیاد گفت: دیشب شما بعد از اینکه اومدین اینجا کجا رفتید؟ گفتیم رفتیم حرم دعا کردیم؟! گفت: قابل باور نیست، بچه سالم و زنده است! دکتر که معجزه امام حسین (علیه السلام) رو دیده بود پول ویزیت دیشبش رو هم بهمون پس داد و برا مادر و بچه دارو نوشت. 🔸پدر شهید میگه: چهار ماه تو کربلا موندیم و بعد برگشتیم. وقتی سیزده فروردین ۱۳۳۴ به دنیا اومد، اسمش رو به خاطر اون خواب و به حرمت حضرت زهرا (سلام الله علیها) محمد ابراهیم گذاشتیم. مادرش میگه: بعد شهادت وقتی که گذاشتمش تو قبر و دیدم که سر نداره، یاد کربلا و امام حسین (علیه السلام) و خوابم افتادم! 🔸حاج محمد ابراهیم همتی که حاج قاسم گفت، همت قبرش در شهرضا است اما امروز در همه دیدگانِ با معرفتی که او را می شناسند او دفنه، در همه قلوب. 🔸همتی با اخلاصی که حتی جیره غذا و لباساش رو به بقیه می داد و می گفت من ۵ ساله که یه لباس دارم و هنوز قابل استفاده است! محمد ابراهیمی که کل دارایی شخصیش از این دنیا تو یه جعبه مهمات جا می شد و حتی بعد از ازدواج، محل زندگیش اتاقی بود رو پشت بوم یه بسیجی که قبلاً یه مرغ دونی بود و بعد از بمبارون بلااستفاده شده بود و حاجی خودش اومد اون رو ترمیم کرد و فقط دوتا کاسه، دو تا بشقاب، دو تا چنگال و قاشق، دو تا پتو و یه پرده داشت که همسرش میگه حتی پیک نیک خوراک پزی هم نداشتیم و اون مدت اصلاً غذای پختنی نخوردیم! 🔸مسئولین کشوری، هیأت دولت، کارمندان، سلبریتی ها، حزب اللهی ها، گوش کنید: «در دل این کاخ های شیشه ای، همچو همت، کو شهادت پیشه ای؟ ما اسیر بورس بازی گشته ایم، مسخِ دنیای مجازی گشته ایم، ما شبی در وادی تَن گم شدیم، مَهو و ماتِ فتنه گندیم شدیم.» 🔸حاج همتی که تو جبهه شب و روز خواب نداشت و دائم تو این محور و اون محور فرماندهی می کرد و رزمنده ها به شوخی می گفتند: دیشب حاجی ۳۰ کیلومتر خوابید! ۳۰ کیلومتر خواب تو ماشین یعنی کلاً ۲۰ دقیقه خواب! 🔸محمد ابراهیمی که وقتی که از لبنان و جنگ با اسرائیل برگشت، تا زمان شهادتش همش به فکر حاج احمد متوسلیان بود و دائم می سوخت و حسرت می خورد که چرا وقتی به حاج احمد گفته بود که من باید جای تو برم و حاج احمد مخالفت کرد، جلوش کوتاه اومد! 🔸همتی که اینقدر محبوب و مخلص بود که وقتی فقط چند ثانیه تو خط راه می رفت، سیلی از جمعیت پشت سرش راه می افتاد، مثل همون چیزی که خودمون در خصوص حاج قاسم به عینه دیدیم. 🔸حاج همتی که کل رانت خواریش از انقلاب و جایگاهش، این بود که به امام خمینی (رحمت الله علیه) گفت برا خودش و رزمنده ها دعا کنه! https://eitaa.com/dokhtaranebeheshtiy
🌹 ۱۱ اسفند؛ سال‌روز شهادت عبدالرسول زرین، برترین تک تیرانداز تاریخ جهان است ✨قهرمان شهید عبدالرسول زرین که بین بعثی‌ها به "صیاد خمینی" معروف بود و شهید خرازی او را "گردان تک‌نفره" می‌نامید. این شهید با ۷۰۰ شلیکِ موفق [برخی منابع تعداد ۳۰۰۰ نفر را اعلام می‌کنند] برترین تک‌تیرانداز تاریخ شناخته می‌شود..
السلام علیکم یا اولیاءالله 🌹 امروز سالگرد شهادت شهید عبدالحسین برونسی می باشد. 🌸 نثار شهید عزیزمان صلوات 🌸              ࿐჻ᭂ⸙🍃🌼🍃⸙჻ᭂ࿐
💠 خاطره شهید عبدالحسین برونسی 🔹همسر شهید برونسی می گوید: ▫️يک روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقت‌ها هنوز كوی طلاب می‌نشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد گرم. فصل تابستان بود و عرق همين‌طور شُرشُر از سر و رويمان می‌ريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی ‌از دوست‌های عبدالحسين گفت: ببخشيد حاج آقا. اگر جسارت نباشد می‌خواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجب‌تر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچه‌های شما اينجا خيلی بيشتر گرما می‌خورند. 🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما كولر هم تقسيم می‌كند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه می‌گويد. خنده‌ای كرد و گفت: اين حرف‌ها چيه شما می‌زنيد؟ رفيقش گفت: جدی می‌گويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زن‌ها! الان خانم ما باورش می‌شود و فكر می‌كند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. می‌دانستم كاری كه نبايد بكند، نمی‌كند. از اتاق آمدم بيرون. 🔺بعد از شهادتش، همان رفيقش می‌گفت: ▫️آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: می‌شود آن خانواده‌ای كه شهيد دادند، آن مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را می‌توانند تحمل كنند. 📚منبع: کتاب خاک‌های نرم کوشک              ࿐჻ᭂ⸙🍃🌼🍃⸙჻ᭂ࿐
🌹 ۱۳ فروردین؛ 🇮🇷🌹🇮🇷 ⚘سالروز شهادت سرداران شهید؛ محمدرضا زاهدی ، محمدهادی حاج رحیمی ، حسین امان اللهی ، سید مهدی جلادتی ، محسن صداقت ، علی آقابابایی و سید عباس صالحی روزبهانی... 🇮🇷 یادشان گرامی راهشان مستدام ... 🪧 خدایا مارا از وصال به آن مردان آسمانی محروم نفرما
💔 نگاه کن! به جوانانی که در طول یک خط به خاک افتاده اند گویا صدای فرمانده را مےشنوم که مےگوید: "فرصت خنثی کردن مین های میدان را نداریم! ده نفر داوطلب"؟! دوباره نگاه کن ! با دقت ! چه می بینی ؟ من مرز ایران را میبینم که این جوانان برومند ، آن را با خون خود حفظ کردند و به دست ما رساندند شما برای ایران چه کردید ؟؟؟؟؟؟ https://eitaa.com/dokhtaranebeheshtiy ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
✍ یادمه معلم گفته بود دارید. ناظم آمد سر صف و گفت: بر خلاف همیشه خارج از ساعت آموزشی امتحان برگزار میشه. فردا زنگ سوم که تمام شد آماده ی امتحان باشید. ⚠️ آمدیم داخل حیاط. گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای از مسجد محل بلند شد. احمد آهسته حرکت کرد و رفت به سمت نمازخانه. 🚶‍♂دنبالش رفتم و گفتم: برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره و.. می‌دانستم احمد طولانی است. 🙎‍♂ احمد مقید بود که ذكر را هم با دقت ادا کند. هر چه گفتم بی‌فایده بود. احمد به نمازخانه رفت و مشغول نماز شد. همان موقع همه ی ما را به صف کردند. وارد کلاس شدیم. 🧓 ناظم گفت: ساکت باشید تا معلم سؤالها رو بیاره. مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه. ⏰بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم.نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه بعد یکی از بچه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن 👤هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد. معلم ما اخلاقی داشت که کسی را بعد از خودش به کلاس راه نمی‌داد. من هم با ناراحتی منتظر عکس العمل معلم بودم. 👨‍⚖ معلم در حالی که حواسش به کلاس بود گفت: نیری برو بشین سرجات احمد سر جایش نشست و مشغول پاسخ به سؤالات امتحان شد. من هم با تعجب به او نگاه می کردم. 👨 احمد مثل ما مشغول پاسخ شد. فرق من با او در این بود که احمد را خوانده بود و من خیلی روی این کار او فکر کردم. این اتفاق چیزی نبود جز نتیجه‌ی عمل خالصانه‌ی احمد. 📚 عارفانه ، زندگینامه و خاطرات عارف ، ص ۱۸. خاطره دکتر محسن نوری از شهید نیّری.
💔 پرستار می گفت: کشیک بودم. رفتم سری بزنم به اتاق های بخش. تو یکی از اتاق ها دیدم یکی از مجروحین جنگی، اوضاعش خیلی خرابه. زیر گلوش، بر اثر اصابت گلوله مثل یک گودال سوراخ شده و بدنش هم ترکش خورده. دیدم با این وضعش داره تَیمُم می کنه، از پشت در داشتم نگاهش می کردم. شروع کرد به نماز خوندن. چه نمازی؟... من با این تن سالمم، تا به حال همچین نمازی نخونده بودم! رفتم جلو تا کمی پشتیِ تختش رو بلند کنم که راحت تر باشه. بعد موندم بالا سرش تا نمازش تموم شد. گفتم: ”اگه درد داری، برات مسکن بیارم؟” با همون فک بسته شده به زحمت گفت: ”نه خواهر، درد من، مُسکنش همین نمازه...” https://eitaa.com/dokhtaranebeheshtiy ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
💌 ۱۲ 🌷. شهـــید محمود رادمهر: به شما و سایر برادران و خواهرانم وصیت می کنم که نکند واقعه سقیفه بنی ساعده دوباره تکرار شود، نکند عاشورا دوباره تکرار شود و حسین زهرا علیه السلام سرش بالای نیزه رود. برادران و خواهران، از تاریخ اسلام درس بگیرید و همواره در راه ولایت ثابت قدم باشید. برادران، بدانید همانگونه که اهل کوفه، مسلم ابن عقیل (نماینده امام زمان خود) را تنها گذاشتند و اکنون مورد لعن ما قرار می‌گیرند، اگر ما هم ولی فقیه را تنها بگذاریم، ما نیز مورد لعن آیندگان قرار خواهیم گرفت. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
3.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑شهید عجیب قطعه۵۰ بهشت‌زهرا 🔸شهید سجاد زبرجدی: «اگر درد و دل داشتید یا خواستید مشورت بگیرید بیایید سر مزارم؛ به لطف خداوند حاضر هستم...» 🤲شادی روح بلندش صلوات https://eitaa.com/dokhtaranebeheshtiy