فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 دردایی که دارم
واسه دوران پیریه
من سه سالمه هنوز ...💔🥺
🎤 کربلایی #حسین_طاهری
🖤 #یا_حضرت_رقیه (س)🖤
◼️ ویژه #شب_سوم
#محرم
YEKNET.IR - zamine - shabe 3 muharram 1401 -ali-pourkave.mp3
6.9M
🔳 #زمینه #شب_سوم #محرم
گر دخترکی پیش پدر ناز کند
گرهی کرب و بلای همه را باز کند . . .💔🥺:)!'
🎙 #علی_پورکاوه
مداحی آنلاین - پادکست شب سوم محرم.mp3
4.24M
🔳 #پادکست #شب_سوم #محرم
♨️حضرت رقیه سلام الله
👌بسیار دلنشین
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید.
🔴بهترین #سخنرانی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
به نام خدایی که حسین «ع»را آفرید تا ارباب عاشقان شود♥️🙂!
رقیه «س»یعنی،عشق!
یعنی
هق هق گریه های کودکی سه ساله در گوشه های خرابه ی شام!
یعنی
صدایی که برای بابا،نالهی یا اَبَتا سر داد.
یعنی
تکه پارچه ای که نبود تا یاس کبود را کفن شود💔:))).
عشق یعنی،
بابا♥️!
حتی بدون سر😭!
یعنی پیکر بابا کجاست💔؟
یعنی
وقتی نام بابا را میشنوی، دلت برای روزهایی که تو را می بوسید،تنگ شود.💔
بگویی
اگر بود! گوشواره هایم در بازار فروخته نمی شد
اگر بود! آتش و خاکستر سر برادرم سجاد را نمی سوزاند💔!
بابا یعنی...
روزهایم با اشک و دیده ام از خون،سرخ است💔
یعنی اسب و نعل و پیکری ت ک ه ت ک ه شده.
یعنی شبها که برایم لالایی بخواند و بگوید: رقیهی بابا💔🙂!؟!
یعنی سایه ی سرم کجا رفت و سایهی نامحرمان با ما چه خواهد کرد؟!
کربلا یعنی اَخا! اَدرِک اَخاک عباس«ع»!
همان عباسی که لحظه ی آخر، زهرا«س»به او گفت:پسرم!...
کربلا یعنی...
سقا...
دست،افتاد...
مَشک، افتاد...
حرم می گریید و
دشمن،می خندید...
کربلا یعنی،
کوچه و
حسن«ع»و
سیلی💔!
اینحا،میدان
و حسین«ع»
وشمشیر
و عبداللهای که اینبار مثل بابا حسن«ع» سپر عمویش شد.
. درد یعنی...
آسمان
پدرم را دیدی💔؟
عمویم را چه؟!
برادر اصغرم لا به لای اشک زنان گم شد و برادر اکبرم؟!
حالا چگونه ا ک ب ر را کنار هم بگذارم💔؟!
تا برادر ا ک ب ر م ،برادر اکبرم شود؟!
درد یعنی که،با التماس به پدری که بی تن است بگویی:
دستانت را بالا بگیر،
عین آغوش کن،
دل من ،
بغل میخواهد...💔
درد یعنی
عمو!
نرو!...
نرو!...
که با رفتنت زندگیم با تیر سه شعبه،سه تکه شد...💔!
درد یعنی...
چرا؟!
بهای آب خوردن،جان شد💔؟!
حنجره ی سالم،حنجره ی باباست یا داداش اصغر؟!
نیزه از تیر خیلی بلندتر است،سنگین تر است،اگر بر دهان فرود بیاید،بابا میتواند صدایم کند💔؟!
انگشتر بابا که در دستانش بود،حالا کجاست؟!ا
صلا،انگشت بابایم کجاست؟؟!!
درد یعنی...
چرا؟!
اِرباً اِربا بدن اکبر و ...
چشم سالم،
چشم عباس نیست؟!
یعنی...
بابایم تکه شد...💔
یعنی...
جاذبه برعکس شد در قصه ی علی اصغر!..
یعنی،
حتی گهواره ای هم نباشد تا با طفل خیالی،سر کنی...
درد یعنی،دیدم بعد شهادت عون و محمد ،عمه زینب،مادرشان، از خیمه نیامد بیرون!
مبادا تو خجالت بکشی...💔
درد یعنی،
من خودم لرزش زانوهای عمه را،
غربت چشمان عمه را،
نفس تنگ عمه را دیدم...💔
داغیِ قلب داغداری که گلوی تو را بوسید ،خودم،دیدم...💔
یعنی سه ساله ام بود اما هجده ساله مرا میدیدند💔:)!
یعنی چادرم سوخت و نیفتاد ز سرم...
درد یعنی
آنروز ،صحرا را بوی خون گرفته بود
و تمام واژه ها ابری شد...
درد یعنی،
اصلا کاش، سه سالگیم نمی آمد... 💔
درد یعنی
بگویی: خواستم که بابا وقتی که از سفر برگشتی،از دردهایم برایت بگویم.
خواستم از چه ها و چه ها سخن بگویم
ولی...
وقتی سرت را به من دادند،
دیدم درد تو از درد گوشهای خونی و درد سر و خار مُغیلان و تاری چشم و کبودی صورت هم بیشتر است💔
درد های تو کجا و درد های من کجا💔:)))))؟
اکبر بالا بلند بود که جلوی تو مکرر شده بود.
قاسم،امانتی عمو حسن بود که جلوی تو،به هم پیچیده بود.
دستان افتاده ی عمو عباس را تو بوسیدی!
لبخندی را که اصغر بر لب داشت را مگر میشود ندیده باشی،
خون گرم گلوی سرباز کوچکت را با دستان خودت به آسمان پرت کردی!
بر سر تک تک شهدا رفتی بابا جون!
سر تک تکشان را بر دامان گرفتی💔!
دم آخر💔!
چه کسی سر تو را بر دامان داشت؟...
اصلا دردهای من را ولش کن... فقط...چیزی بر سینه ام سنگینی میکند،
درست مثل سنگینی نشستن شمر بر سینه ات....💔
فقط...
فقط...
میخواهم بگویم که درد من،
وقتی سرت را دیدم...💔
یک چیز شد بابا! تو!تو شدی تمام دردم💔:))))!
#شب_سوم
#محرم
یکی از روضه خوان های میگه شب پنجم صفر پیرهن سیاه تنم کردم برم هیئت،یه دختر پنج، شش ساله مریض حال داشتم،گفت: بابا کجا میری؟
گفتم:دارم میرم هیئت.
گفت: مگه الان چه خبره؟
گفتم:شهادت حضرت رقیه است.
گفت: بابا رقیه کیه؟
گفتم:دختر امام حسینه.
گفت:بابا چند سالشه؟
گفتم: هم سن خودته.
گفت: بابا منم با خودت میبری؟
گفتم: نه عزیزم تو مریضی،استراحت کن،حالت بهتر بشه.
گفت: بابا حالا که من رو نمیبری با خودت،بهش میگی بیاد کنارم؟
با خودم گفتم: حالا من چی توضیح بدم به این بچه؟ گفتم: نه،نمیتونه بیاد.
گفت: چرا بابا؟
گفتم: اونم مریضه.
چرا بابا؟ چی شده؟
گفتم: بابا پاهاش درد میکنه.
گفت: چرا پاهاش درد میکنه؟
گفتم:رو خارهای بیابون دویده.
گفت:بابا چرا رو خارهای بیابون دویده؟ مگه کفش پاش نبوده؟
گفتم نه کفش نداشته، کفشاشو غارت کردند و کفشاشو دزدیده بودند.
دخترم میذاری من برم، بیچاره ام کردی تو!
گفت:آره برو.
من خداحافظی کردم،
دم در دوباره گفت:بابا،یه سئوال دیگه! سئوالش من رو بیچاره کرد، نشستم دم در شروع کردم به گریه کردن،گفت:بابا کفشاشو غارت کردن، چرا باباش بغلش نمیکرد💔🥺؟
بابا من اون روز کفشم گم شده بود تو بغلم کردی بابا، چرا باباش بغلش نکرد💔؟
حالا برای بچه مریض و بی حال، چطوری یتیمی را توضیح بدم؟💔
بگم باباشو کجا دید؟؟
با چه وضعی دید😭💔🥺؟!
#محرم
#شب_سوم