💌 حاجآقا آرمان...
آرمان برخاست، عبایی روی دوشش انداخت و رو به قبله ایستاد.بچه ها صدای اذان و اقامه گفتنش را که شنیدند، با ذوق گفتند: آخ جون حاجآقا آرمان برای نماز وایساده! و پشت سرش صف بستند. چند نفری رفته بودند عباهای بزرگ و قهوه ای رنگی را که در مسجد بود، پوشیده بودند تا بیشتر شبیه آرمان باشند.
#خاطره
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
#آلبوم_خاطرات_دفاع_مقدس
#پایگاه_بسیج_خواهران_مهدیه
#حوزه_حضرت_زینب_س
#کنگره_ملی_شهدای_استان_اصفهان
https://eitaa.com/albom_shohada
اللهم عجل لولیک الفرج
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
💌 حاجآقا آرمان...
آرمان برخاست، عبایی روی دوشش انداخت و رو به قبله ایستاد.بچه ها صدای اذان و اقامه گفتنش را که شنیدند، با ذوق گفتند: آخ جون حاجآقا آرمان برای نماز وایساده! و پشت سرش صف بستند. چند نفری رفته بودند عباهای بزرگ و قهوه ای رنگی را که در مسجد بود، پوشیده بودند تا بیشتر شبیه آرمان باشند.
#خاطره
#آرمان_عزیز
#شهید_آرمان_علی_وردی
#آلبوم_خاطرات_دفاع_مقدس
#پایگاه_بسیج_خواهران_مهدیه
#حوزه_حضرت_زینب_س
#کنگره_ملی_شهدای_استان_اصفهان
https://eitaa.com/albom_shohada
اللهم عجل لولیک الفرج
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─