طهورا
💕➖💕➖💕➖💕 #ازدواج💍 #قسمت_نهم #سن ازدواج 👩❤️👨 ⁉️ گاهی سوال پیش مییاد که: آیا بهتر نیست کمی دیرتر
💕➖💕➖💕➖💕➖
#ازدواج💍
#قسمت_دهم👩❤️👨
#خجالتهای_نابجا 😓
🔷برخی از دوستان گله میکنند که در این شرایط واقعا چطور میتوان در سن پایین ازدواج کرد و اصلاً ممکن نیست و نمیشود و از این دست حرفهای ناامید کننده .... ❌
🔺 در این مورد چند #نکته خدمت شما بزرگواران عرض میکنیم.
1⃣ یکی اینکه واقعاً خداوند متعال اینطور نیست که بخواد انسان روبه خاطر ازدواج نکردن عذاب کنه.😊👌
🔴 اگر کسی شرایطش رو داره، امکاناتش رو داره و میتونه شرایط ازدواج روبرای خودش فراهم کنه.....
🤔 اما به هر دلیلی ازدواج نمیکنه و تن به رنج ازدواج نمیده،
👈 در این صورت چنین آدمی مقصره که تمایلات پست خودش رو انتخاب کرده و به هوای نفس خودش رجوع کرده .📛
هدایت شده از آلبوم خاطرات دفاع مقدس
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_دهم
می خواست خودش جلوی ما برود و یک نفر از آقایان را بگذارد پشت سرمان🚶🏻♂
مسخره اش کردم که :((از اینجـا تا حرم فاصله ای نیست که دو نفر بادیگار داشته باشیم!))
کلی کل کل کردیم.
متقاعد نشد. خیلی خاطرمان را خواست که گفت برای ساعت سه صبح پایین منتظرش باشیم
به هیچ وجه نمی فهمیدم اینکه با من این طور سرشاخ می شود و دست از سرم برنمی دارد، چطور یک ساعت بعد می شود همان آدم خشک مقدس از آن طرف بام افتاده!😶
آخرشب، جلسه گذاشت برای هماهنگی برنامه فردا ..
گفت:((خانما بیان نماز خونه!))
دیدیم حاج آقا را خواب آلود آورده که تنها دربین نامحرم نباشد.
رفتارهایش راقبول نداشتم. فکرمی کردم ادای رزمنده های دوران جنگ را در می آورد😑
نمی توانستم باکلمات قلمبه سلنبه اش کنار بیایم🙄
دوست داشتم راحت زندگی کنم، راحت حرف بزنم، خودم باشم ..
به نظرم زندگی با چنین آدمی اصلا کارمن نبود ...
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
#آلبوم_خاطرات_دفاع_مقدس
https://eitaa.com/albom_shohada
اللهم عجل لولیک الفرج
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_دهم
می خواست خودش جلوی ما برود و یک نفر از آقایان را بگذارد پشت سرمان🚶🏻♂
مسخره اش کردم که :((از اینجـا تا حرم فاصله ای نیست که دو نفر بادیگار داشته باشیم!))
کلی کل کل کردیم.
متقاعد نشد. خیلی خاطرمان را خواست که گفت برای ساعت سه صبح پایین منتظرش باشیم
به هیچ وجه نمی فهمیدم اینکه با من این طور سرشاخ می شود و دست از سرم برنمی دارد، چطور یک ساعت بعد می شود همان آدم خشک مقدس از آن طرف بام افتاده!😶
آخرشب، جلسه گذاشت برای هماهنگی برنامه فردا ..
گفت:((خانما بیان نماز خونه!))
دیدیم حاج آقا را خواب آلود آورده که تنها دربین نامحرم نباشد.
رفتارهایش راقبول نداشتم. فکرمی کردم ادای رزمنده های دوران جنگ را در می آورد😑
نمی توانستم باکلمات قلمبه سلنبه اش کنار بیایم🙄
دوست داشتم راحت زندگی کنم، راحت حرف بزنم، خودم باشم ..
به نظرم زندگی با چنین آدمی اصلا کارمن نبود ...
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯