eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از تبادلات‌پیچڪ‌(:🌱
تبادلات‌گستردھ‌پیچڪ"🌱 با سابقھ و با اطمینان🌸 کانالتون‌بالاۍ۸۰۰ومذهبۍ‌باشه🖇🎈 زیر۸۰۰شرایط‌دارھ🕶💜 جذبۍ‌خوب‌خواهید‌داشت•. جهت‌ادمین‌شدن‌‌تشریف‌بیاریدبھ" @zainabsoleimani @dokhtarcherik کانال‌تبادلات‌مان" |‌•. ‌https://eitaa.com/joinchat/1682964603C1e8c0a3ad9
هدایت شده از تبادلات‌پیچڪ‌(:🌱
فقط امروز کانال های بالای ۴۰۰ نفر هم پذیرفتھ میشن🙊🌱 زود باش که از دستت میرھ ها🎈🖇
•••❀••• اجر کسانی‌ که‌ در زندگی‌ خود مدام‌ در حال‌ درگیری‌ با نفس‌ هستند و زمانی‌ که‌ نفس‌ سرکش‌ خود را رام‌ نمودند خداوند به‌ مزد این‌ جهاد اکبر شهادت‌ را روزی‌ آنان‌ خواهد کرد..:) -شهیدمحمدمهدی‌لطفی‌نیاسر♥🕊 -•-•-•-•-•-•-•-•-•-• 🌿
•••❀••• آنچه این حقیر تاکنون در زندگی خویش فهمیده‌ام کج فهمی‌ها و درشت فهمی‌ها و بی‌بصیرتی انسان‌هایی است که یا این خانواده را درک نکرده‌اند و در هیچ برهه‌ای در کنارشان قرار نگرفته‌اند و یا ظاهرا در کنارشان بوده‌اند ولی در صحنه‌های حساس میدان را خالی کرده‌اند و یا مانعی بودند در این مسیر..:) -شهیدحمیدسیاهکالی‌مرادی♥🕊 -•-•-•-•-•-•-•-•-•-• 🌿
سال‌دوم‌یه‌استاد‌داشتیم که‌گیر‌داده‌بود‌همه‌باید کراوات‌بزنند.. سرامتحان‌چمران‌کراوات‌نزد استاددونمره‌ازش‌کم‌کرد شد‌هجده بالاترین‌نمره‌کلاس...!!
•••❀••• • • شبِ‌عملیات تاڪہ‌فهمیدن‌رمزِ‌عملیات 'یاابوالفضل'هستش، قمقمهہ‌هاشون‌رو‌خالی‌ڪردن تا‌با‌لبِ‌تشنہ‌بزنند‌بہ‌دل‌ِدشمن..:) -•-•-•-•-•-•-•-•-•-• 🕊❤️
«🌸💕»↯ وقتی از سفر کربلا برگشت، مادر پرسیده بود چه چیزی از امام حسین؏ خواستی؟! مجید گفته بود یک نگاه به گنبد حضرت ابوالفضل؏ کردم و یه نگاه به گنبد امام حسین؏ و گفتم: آدمم کنید(:🌷 🌸•| ^^ 🖇•|
آسمان‌فـࢪصت‌پـࢪواز بلند؎است‌ولۍ قصـہ‌اینست‌چـہ‌اندازھ ڪبوتـࢪباشے...!🕊✨ 🌱
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
آسمان‌فـࢪصت‌پـࢪواز بلند؎است‌ولۍ قصـہ‌اینست‌چـہ‌اندازھ ڪبوتـࢪباشے...!🕊✨ #شهیدمحسن‌حیدری🌱
♥️🖇 _________________ محسن صدای خوبی داشت و معمولاً تک خوان گروه بود. علاقه مند و عاشق شهداء بود. زندگی نامه شهداء را مرتب مطالعه می‌کرد، سیره زندگی شهید سید حسین مهدوی و دائی شهیدش رضا کرمی در شکل گیری شخصیت اجتماعی او بسیار موثر بود. آن زمان قسمتی با نام «دارالشاهد» را در کانون بسیج تعریف کرده بودند که محسن عهده دار آن شد. در اجرای یادواره ها و برنامه‌های مربوط به شهداء همیشه پیش قدم بود. مربی قرآن و گروه تواشیح بود. کانون فرهنگی هنری مسجد را اداره می کرد. در جلسات و برنامه های فرهنگی مجری می شد. هیأتی بود، از فاصله میان برخی هیئات با انقلاب و برخی حزب اللهی ها با هیئات مذهبی رنج می برد. معتقد بود دین و نظام ما از هم جدا نیستند. 🌱
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
آسمان‌فـࢪصت‌پـࢪواز بلند؎است‌ولۍ قصـہ‌اینست‌چـہ‌اندازھ ڪبوتـࢪباشے...!🕊✨ #شهیدمحسن‌حیدری🌱
🎙🖇 ___________________ نام: محسن‌حیدری محل‌تولد: خمینی‌شهر تاریخ‌تولد: ۱۳۶۳ تاریخ‌شهادت: ۱۳۹۲/۰۵/۲۸ محل‌شهادت: سوریه وضعیت‌تاهل: متاهل‌با‌یک‌فرزند آدرس‌مزار: گلزارشهرای‌خمینی‌شهر خصوصيات‌اخلاقی‌شهید:👇🏻☺️ او مربی و حافظ و قاری قرآن بود، وتا بود یار مخلص، خوش خلق و مهربان دوستان و دغدغه مند انقلاب و بسیج بود.  از اصفهان تامرقد امام خمینی(ره) را با پای پیاده سفر می کرد؛ ایام نوروزِچندسالِ گذشته را هم، خادم راهیان نور در مناطق عملیاتی جنوب بود. او که حقیقتا یک مجاهد فرهنگی و اهل جهاد اکبر بود اینبار لباس رزم بر تن کرد و رفت مدافع حرم شد، جانباز شد، شهید شد، شاهد و زنده شد شهادت:🌱👇 وقتی خبر شهادتش رسید باورش سخت بود. دو روز بعد پیکرش روی دستان سیل جمعیت مردم مسیری طولانی را طی کرد و در گلزار شهدای زادگاهش آرام گرفت. روحمان با یادش شاد! 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه‌نَفر بِهم مے‌گُفت: یه جَوون اَگه میخاد یه جَهاد با نَفسِ واقِعے ڪُنه و اِرادَشُ قَوے ڪُنه...👌🏻 اَگه نَشُد یه شَبے نَماز شَب بِخونه فَرداش نیت ڪُنه قَضاشُ بِخونه...📿 یِه هَمچین جَوونے میتونه بِشه حُجَجے✨ یه هَمچین جَوونے...🍃 میتونِه اِمام‌زَمانِش رو بِبینه یه‌ هَمچین جَوونے میتونِه به حَیات بِرِسه...🦋 #
مقایسه کنید ❗️ کیا میگن رای بدید؟ 📩 کیا از رای ندادنت خوشحال میشن؟ انتخاب با خودت 💬
❤️ خدایا یه چیزی بگم؟!🙂 با روسیاهی😕😔 اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک ❤️🌈
#دخترانه #پسرونه #پروفایل
‹🍂🧡› ‌ - - ‌شـآعِر‌شُـدَنَم‌رآ‌بگـذآریـد‌بہ‌پآیَـش او‌بـود‌ڪه‌ایـنگونہ‌ِمَـرآ‌دَر‌بہ‌دَرَم‌ڪرد! - - 🦊⃟🍂¦⇢ ••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از‌من‌بریده‌ای‌‌که‌صدایم‌نمی‌کنی آقاببخش‌اگر‌دلتــان‌را‌شکسته‌ام
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌱👀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هواے‌نفس‌را،، باید‌خیلۍ‌ملاحظھ‌ڪرد! بھ‌خودمٰان‌در‌فریب‌خوردن‌از‌هواے‌نفس سوء‌ظن‌داشتھ‌باشیم!(: -مَقٰام‌معَظم‌ْرهبرےٖ"! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌱 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
{•‼️😁‼️•} ➗زنی‌ازشوهرش‌پرسید: کیه🤔🤔⁉️⁉️ ⚠️شوهرش‌گفت:یادته‌ازت‌خواستگاری‌کردم‌و‌قول‌دادم‌تمام‌آرزوهایت‌رابرآورده کنم،وهمه‌جاببرمت‌وهمه‌چیزبرات‌بخرم‌وبذارمت‌روچشام🤔😌⁉️ زن گفت:آره،ولی‌هیچ‌کدام‌و‌انجام‌ندادی. 😏🙁 - شوهرش گفت: اونم همینه😌😉🤣 😂😂😂
🌸صد تا به راست ، پنجاه تا به چپ‏ ما یك عده بودیم كه عازم جبهه شدیم. نه سازماندهی درستی داشتیم و نه سلاح و توپ و خمپاره و... رسیدیم به اهواز. رفتیم پیش برادران ارتشی و از آنها خواستیم تا از وجود نازنین ما هم استفاده كنند! فرمانده ارتشی پرسید: خُب، حالا در چه رسته‏ ای آموزش دیده‏ اید؟ همه به هم و بعد با تعجب به او نگاه كردیم. هیچ كس نمی‏دانست رسته چیست؟! فرمانده كه فهمید ما از دَم، صفر كیلومتر و آكبند تشریف داریم، گفت: آموزش سلاح و تیراندازی دیدید؟ با خوشحالی اعلام كردیم كه این یك قلم را واردیم. ـ پس این قبضه خمپاره در اختیار شماست. بروید ببینم چه می‏كنید. دیده‏ بان گزارش می‏دهد و شما شلیك كنید. بروید به سلامت! هیچ كدام به روی مبارك خود نیاوردیم كه از خمپاره هیچ سررشته‏ ای نداریم. رحیم گفت: ان‏شااللّه به مرور زمان به فوت و فن همه سلاح ‏های جنگی وارد خواهیم شد. كمی دورتر از خط مقدم خمپاره را در زمین كاشتیم و چشم به بی‏سیم‏ چی دوختیم تا از دیده ‏بان فرمان بگیرد. بی‏سیم ‏چی پس از قربان صدقه با دیده‏ بان رو به ما فرمان «آتش» داد. ما هم یك گلوله خمپاره در دهان گل و گشاد لوله خمپاره رها كردیم. خمپاره زوزه‏ كشان راهی منطقه دشمن شد. لحظه‏ ای بعد بی‏سیم ‏چی گفت: دیده‏ بان می‏گه صد تا به راست بزنید! همه به هم نگاه كردیم. من پرسیدم: یعنی چی صد تا به راست بریم؟ رحیم كه فرمانده بود كم نیاورد و گفت: حتماً منظورش این است كه قبضه را صد متر به سمت راست ببریم. با مكافات قبضه خمپاره را از دل خاك بیرون كشیدیم و بدنه سنگینش را صد متر به راست بردیم. بی‏سیم ‏چی گفت: دیده‏ بان می‏گه چرا طول می‏دین؟ رحیم گفت: بگو دندان روی جگر بگذاره. مداد نیست كه زودی ببریمش! دوباره خمپاره را در زمین كاشتیم. بی‏سیم‏ چی از دیده ‏بان كسب تكلیف كرد و بعد اعلام آتش كرد. ما هم آتش كردیم! بی‏سیم‏ چی گفت: دیده بان می‏گه خوب بود، حالا پنجاه تا به چپ برید! با مكافات قبضه خمپاره را در آوردیم و پنجاه متر به سمت چپ بردیم و دوباره كاشتیم و آتش! چند دقیقه بعد بی‏سیم‏ چی گفت: می‏گه حالا دویست تا به راست! دیگر داشت گریه‏ مان می‏ گرفت. تا غروب ما قبضه سنگین خمپاره را خركش به این طرف و آن طرف می‏ كشاندیم و جناب دیده ‏بان غُر می‏زد كه چرا كار را طول می‏دهیم و جَلد و چابك نیستیم. سرانجام یكی از بچه‏ ها قاطی كرد و فریاد زد: به آن دیده‏ بان بگو اگر راست می‏گه بیاد اینجا و خودش صد تا به راست و دویست تا به چپ بره! بی‏سیم ‏چی پیام گهربار دوستمان را به دیده‏ بان رساند و دیده‏ بان‌كه معلوم بود حسابی از فاصله افتادن بین شلیك‏ ها عصبانی شده، گفت كه داره می‏آد. نیم ساعت بعد دیده‏ بان سوار بر موتور از راه رسید. ما كه از خستگی همگی روی زمین ولو شده بودیم، با خشم نگاهش كردیم. دیده‏ بان‌كه یك ستوان تپل مپل بود، پرسید: خُب مشكل شما چیه؟ شما چرا اینجایین. از جایی كه صبح بودید خیلی دور شدین! رحیم گفت: برادر من، آخر هی می‏گی برو به راست. صد تا برو به چپ. خُب معلوم كه از جایی كه اوّل بودیم دور می‏شیم دیگه. ستوان اول چند لحظه با حیرت بروبر نگاهمان كرد. بعد با صدای رگه‏ دار پرسید: بگید ببینم وقتی می‏گفتم صد تا به راست، شما چه کار می‏كردین؟ ـ خُب معلومه، قبضه خمپاره‌ رو در می‏ آوردیم و با مكافات صد متر به راست می‏ بردیم! ستوان مجسمه شد. بعد پقی زد زیر خنده. آن‌قدر خندید كه ما هم به خنده افتادیم. ستوان خنده‌خنده گفت: وای خدا! چه قدر بامزه، خدا خیرتان بده چند وقت بود كه حسابی نخندیده بودم. وای خدا دلم درد گرفت. ما كه نمی ‏دانستیم علّت خنده ستوان چیه، گفتیم: چرا میخندی؟ ستوان یك شكم دیگر خندید. بعد خیسی چشمانش را گرفت و گفت: قربان شكل ماه‏تان برم، وقتی می‏ گفتم صد تا به راست، یعنی این‌كه با این دستگیره سر خمپاره را صد درجه به راست بچرخانید، نه اینكه كله‏ اش را بردارید و صد متر به سمت راست ببریدش! و دوباره خندید. فهمیدیم چه گافی دادیم. ما هم خندیدیم. دست و بالمان از خستگی خشك شده بود، اما چنان می‏ خندیدیم كه دلمان درد گرفته بود.
🌸افسر عراقی ﺷﺐ داﺧﻞ اﺗـﺎق، ﺗﺌـﺎﺗﺮ ﺑـﺎزي میﻛـﺮدﻳﻢ . ﻧﮕﻬﺒﺎنﻫﺎيﺧـﻮدي از دو ﺳـﻤﺖ ﭘﻨﺠـﺮهﻫـﺎ ﺗـﺮدد ﻧﮕﻬﺒﺎنﻫﺎي ﻋﺮاﻗـﻲ را ﻛﻨﺘـﺮل ﻣـﻲ ﻛﺮدﻧـﺪ . ﻳﻜـﻲ از ﺑﭽﻪﻫﺎ، ﻧﻘﺶ اﻓﺴﺮ ﻋﺮاﻗﻲ را ﺑﺎزي ﻣﻲ ﻛﺮد. ﺑﺎ ﻟﺒـﺎس و درﺟﻪ ﺗﻮي ﺻﺤﻨﻪ ﺑﻮد ﻛـﻪ ﻧﮕﻬﺒـﺎن ﻫـﺎ وﺿـﻌﻴﺖ ﻗﺮﻣﺰ اﻋﻼم ﻛﺮدﻧﺪ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﻧﻘـﺶ ﻋﺮاﻗـﻲ را ﺑـﺎزيﻣﻲﻛﺮد رﻓﺖ داﺧﻞدﺳﺘﺸﻮﻳﻲ ﺗـﺎ وﺿـﻌﻴﺖ ﻋـﺎدي ﺑﺸﻮد. ﭼﻨﺪ دﻗﻴﻘﻪ طول ﻛﺸﻴﺪ ﺗﺎ ﻧﮕﻬﺒﺎنﻫﺎي ﻋﺮاﻗـﻲ ﺑﺮﮔﺸﺘﻨﺪ. وﻗﺘﻲ وﺿﻌﻴﺖ ﻋﺎدی اﻋﻼم ﺷـﺪ، ﺑـﺎزﻳﮕﺮ ﻧﻘﺶ اﻓﺴﺮ ﻋﺮاﻗﻲ از دﺳﺘﺸﻮﻳﻲ آﻣـﺪ ﺑﻴـﺮون ﭼﻨـﺎن ﺳﺮ و وﺿﻌﺶ ﻃﺒﻴﻌﻲ ﺑﻮد ﻛﻪ ﻳﻜﻲ از ﺑﭽـﻪ ﻫـﺎ ﻓﻜـﺮ ﻛﺮد راﺳﺘﻲ راﺳﺘﻲ اﻓﺴﺮ ﻋﺮاﻗﻲ آﻣـﺪه ﭼﻨـﺪ ﺑـﺎر ﺑـا ﻟﻜﻨﺖ زﺑﺎن ﮔﻔـﺖ °°ق، ق، ق . زﺑـﺎﻧﺶ ﺑﻨـﺪ آﻣـﺪ و آﺧﺮش داد زد . ﻗﺮﻣﺰ°° ﺑﭽـﻪ ﻫـﺎ ﻛـﻪ دﻳﺪﻧـﺪ اﺷـﺘﺒﺎه ﮔﺮﻓﺘﻪ، اﻓﺘﺎدﻧﺪ ﺑﻪ ﺧﻨﺪه . 🌸
‌••• انتخابات‌سال٩٢ ردصلاحیت‌هاشمی‌رفسنجانی‌ آمارمشارکت=٧٢% انتخابات‌سال٩۶ ردصلاحیت‌‌احمدی‌نژاد آمارمشارکت=٧٣%