✅ #سخنرانی_مذهبی ☔️ #مهدویت 🌟 امام زمان کجای زندگی ما جا داره ⁉️ شرم آوره😓 اگه حضرت بهمون بگه : اصلاااا سرباز خوبی نبودی ⛔️😞 🎧 حجت الاسلام شجاعی

●|🌿°•. ‌ خوشبختےیعنے توزندگیٺ‌امام‌زمان‌دارے♥️ #مداحی🎙 #شهید‌حسین‌معز‌غلامی🌱

بھ وقت عاشقے🌸 التماس دعا🤚

شهادتت مبارک 🥀

#شهیدانہ🙃🖇 __________________ صحبت‌های خواهرکوچک شهید مدافع وطن ضرغام پرست: "تازه پسرش یاد گرفته بود بگه بابا..."🥀😞 #اللٰهُمَ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِکَ‌الفَرَجْ‌

اباعبدالله الحسین سیدالشهدا ♥️ پس از گرد آمدن لشکریان دشمن در نینوا، حبیب بن مظاهر با دیدن یاران اندک امام با کسب اجازه از اباعبدالله خود را به طور ناشناس به طایفه ایی از قبیله ی بنی اسد رساند و درخواست یاری فرزند علی بن ابی طالب را خواستار شد . بنی اسد به همراه حبیب بن مظاهر شبانه به سوی سپاهیان امام حرکت کردند که (۴۰۰ یا ۵۰۰) سوار در کناره رود فرود راه را بر آنها بستند ، کار به درگیری کشیده شد و بنی اسد به خانه هایشان بازگشتند و حبیب بن مظاهر تنها نزد امام بازگشت. ۷ محرم ( قطعنامه ی بستن رود فرات بر کاروان امام حسین از طرف عبیدالله ابن زیاد)🖤 پسر مرجانه در نامه ایی از عمر بن سعد خواست که میان آب و حسین بن علی جدایی افکند تا یک قطره از آب ننوشند. خداونو از آب های سوزان جهنم نصیبشان کند که بی رحمانه آب را بر امام زمان خود و خانواده اش بستند با اینکه امام سپاهیان حر را سیراب کرده بود. زمامی زمانی که نامه به دست عمر بن سعد رسید به عمربن حجاج زبیدی دستور داد تا ۵۰۰ سوار به کنار شریعه فرات برود و مانع دسترسی امام حسین و یارانش به آب شوند و این رفتار بی رحمانه و غیر انسانی ۳ روز قبل از شهادت امام حسیم اتفاق افتاد . در این بین مردی به نام عبدالله بن حصین ازدی که از قبیله بحیله بود فریاد زد: که ای حسین! این آب را دیگر بسان رنگ های آسمانی نخواهی دید ، به خدا سوگند که قطره ایی از آن را نخواهی آشامید تا از عطش جان دهی . در آن لحظه حسین بن علی فرمودند : خدایا او را از تشنگی بکش و مشمول رحمت خود قرار مده. حمید بن مسلم میگوید: به خدا سوگند بعد از این گفتگو به دیدار او رفتم در حالی که بیمار بود، قسم به آن خدایی که جز او معبودی نیست، دیدم که او آن قدر آب می آشامید تا شکمش بالا می آمد و آن را بالا می آورد و باز داد میزد: العطش ! آب میخورد ولی سیراب نمیشد که در آخر جان داد. ادامه دارد....... به قلم: پگاه آریان📝🇮🇷

🖤پاره ای از زندگی شهید🖤 وقتی به خانه🏠 مي آمد ، من ديگر حق نداشتم كار كنم .☺️ بچه👶را عوض می كرد ، شير 🍼برايش درست می كرد . سفره را می انداخت و جمع می كرد ، پابه پای من می نشست ، لباس ها👕 را مي شست ، پهن می كرد ، خشڪ می كرد و جمع می كرد . آن قدر محبت ❤️به پاي زندگی می ريخت ڪه هميشه به او می گفتم : درسته كه كم می آیی خانه ؛ ولی من تا محبت های تو را جمع كنم ، برای يڪ ماه ديگر وقت دارم .😉 نگاهم 👀می كرد و می گفت : تو بيش تر از اين ها به گردن من حق داری . يڪ بار هم گفت : من زودتر از جنگ تمام می شوم وگرنه ، بعد از جنگ به تو نشان می داد تمام اين روزها را چه طور جبران می كردم. #خاطره #شهید_همت

مومن اگر قدر خودش را بداند غیر ممکن است که دور گناه بگردد و خود را به خفت اندازد..! #شهید_نجف‌آبادی🌱

بــراۍسلامتـۍوظهــور امام‌زمان‌"عج"¹²تاصلوآت‌ سهمتون🦋••