eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کفش زوار امام حسین علیه السلام راواکس میزد،،بهداز معلوم شدکه اویکی ازسرداران سپاه است.
👈 خیلی به بحث حجاب اهمیت میداد... وقتی چهارشنبه ها از حوزه بیرون میزدیم تا برویم خانه، مصطفی سرش را پایین مینداخت و اخم هایش را در هم میکرد... میپرسیدم :چی شده باز ؟! با دلخوری میگفت: این همه شهید ندادیم که ناموس مملکت با این سر و وضع بیرون بیاد😔💔 ❤️شهید مصطفے صدرزاده❤️
مداحی_آنلاین_کربلا_اکسیر_مستی_و_جنونه_جواد_مقدم.mp3
4.81M
🍃کربلا اکسیر مستی و جنونه 🍃کربلا کرده این عاشقو دیوونه 🎤
🔻 شهید حاج قاسم سلیمانی: 🔅 من از بیقراری و رسواییِ جاماندگی، سر به بیابانها گذارده ام؛ من به امیدی از این شهر به آن شهر و از این صحرا به آن صحرا در زمستان و تابستان میروم. کریم، حبیب، به کَرَمت دل بسته ام، تو خود میدانی دوستت دارم. خوب میدانی جز تو را نمیخواهم. مرا به خودت متصل کن. 📚 بخشی از وصیت نامه ی شهیـــد حاج قاسم سلیمانی
آیت الله مجتهدی - @akhlagh_elahi.mp3
421.9K
✅ خیر دنیا و آخرت با دو چیز به انسان داده می شود! 🎙 آیت الله مجتهدی تهرانی
مولا‌علی(ع)میفرمایند🌹 قلب‌ها سخت و قسی نمی شود؛ مگر به خاطر کثرت گناه💔 📚
پیرمرد کفاش و امام زمان - استاد دارستانی.mp3
4.04M
⏯ کـفاشی کـه کـفش امـام زمـان را تـعمـیـر نکـرد!! 👆 🎧 توصیـه مـیـشود گوش کـنیـد و نشر دهیـد..
Hossein Sharifi - Zire Baroon.mp3
6.83M
وفابارون😭 زیر بارون آسمون همیشه حرمت داره زیر بارون دل من حس زیارت داره😔😔 شریفی🎤 دانلود زیبااا👌
¦↬📞📻💚 ‌‌ •. آه‌ا؎‌شهید‌ڪہ‌بࢪقلہ‌هاے عشق‌💞نشستہ‌اے میشود‌دࢪ‌دعا‌هایت‌‌یادم‌ڪنے؟! •. 💚✨
'' دربند‌جهادیم🕊💣🌱..." . ‎‌ #اللٰهُمَ‌عَجِّلْ‌لِوَلیِکَ‌الفَرَجْ‌بِه‌حَقِ‌حسین
دلمان تنگ کسے است کھ نیست...دلمان تنگ رخ توست
علمدارعلے
💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
16015560023156852282066.mp3
6.86M
[یه‌عالمه‌گریه به‌روضه‌بدهکارم💔...]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... رو به آیه و بنیامین کردم و با صدایی که رگه های هیجان توش موج میزد گفتم: +‌خیلی خب بچه ها ، اینم از وضعیت خانم فرهمند. ان شاءالله دیگه فردا مرخص میشن . آیه نگاهشو بین منو بنیامین چرخوند و گفت = د...دادا... نتونست ادامه بده و بغض گلوشو گرفت . بنیامین که شرایطو دید به بهونه گرفتن شام،از اتاق بیرون رفت. به سمت آیه رفتم و محکم در آغوشش گرفتم . + خواهری ؟! سکوت کرد ... یکم باهاش فاصله گرفتم و دستمو گذاشتم زیر چونش و سرشو بلند کردم . + آیه جانم . فین فینی کرد و گفت = جان . +جانت سلامت عزیزم . چرا گریه میکنی ؟ میدونستی بغض بهت نمیاد؟ بعد از گذشت چند ثانیه با خنده گفتم +هر وقت بغض میکنی ، خیلی زشت میشی. نگاه وحشتناکی بهم انداخت و با دستش چشماشو پاک کرد. با دیدن نگاه وحشتناکش،ترسیده دست هام رو بالا آوردم و گفتم +غ...غلط کردم ... همین کارا رو می کنی که میمونی ور دل مامان و بابا و میترشی دیگه... جیغی کشید و پاشو به زمین کوبید. = آراااااد. خنده ای کردم و گفتم +جان آراد. =من ترشیده نیستمممم. حالت متفکری به خودم گرفتم و بعد از چند دقیقه گفتم +ولی هستیا... =نیستمممم من دارم شوهر می کنم... مهد.... +اوه اوه میخواستی بگی اون شوهرته؟ حیا رو خوردی و یه آبم روش؟ نچ نچ نچ... بی شوهری داغونت کرده... آیه همونجا خشکش زد و با چشم های گرد شده نگاهم کرد. منم به افق خیره شدم... چند لحظه تو همون حال بودیم که دست از تماشای افق برداشتم . همین که خواستم لب به عذرخواهی باز کنم ، آب سردی روی صورتم ریخته شد... با دیدن قیافه شیطانی آیه که لبخند خیبیثی به لب داشت،اخم نمایشی به صورتم اضافه کردم که باعث شد آیه ترسیده نگاهم کنه. با دیدن قیافش، پقی زدم زیر خنده. با دیدن خنده من، آیه هم شروع کرد به خندیدن. بعد از گذشت چند دقیقه، اشک چشم هام که نشون دهنده خنده زیاد بود رو با دست هام پاک کردم و گفتم +الانه که پرستارا بیان و بیرونمون کنن. شامتو خوردی برو نماز خونه استراحت کن دیگه نبینم این دور و برایی ها ! آیه لبخند دندون نمایی زد =چشم داداش خوشگلمممم. +بی گناه عزیز دلم. من برم ببینم بنیامین کجا مونده... داشتم به طرف در می رفتم که... ادامه دارد ... [✨..!] @dokhtaranzeinabi00 🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... به سمت در اتاق رفتم که موبایلم زنگ خورد . بخاطر صدای زنگ بلندش سریع تماس رو وصل کردم. + به به . سلام آقا مرتضی . خوب هستی ؟ در همین حین هم سریع از اتاق خارج شدم . × سلام آراد جان. قربانت ممنون ، خداروشکر خوبیم. چه خبر ؟ خانم فرهمند حالشون چطوره ؟! + خانم فرهمند هم حالشون خوبه . تازه دکترشون اومد و معاینشون کرد ، گفت که فردا ان شاءالله مرخص میشن . ×‌خداروشکر . ان شاءالله ... مژده هم که از وقتی شنیده همش گریه میکنه. بهش گفتم یه زنگ بزن به آیه خانوم و جویای حال خانم فرهمند بشو ، زنگ زد به خواهرتون ... آیه خانوم هم بدتر پشت گوشی گریه کرد ، دیگه هیچی ، بزور آرومش کردیم. خنده ای کردم و گفتم +هعییی برادرم... اینا کی میخوان از ترشیدگی در بیان ما یه نفس راحت بکشیم؟ مرتضی با لحن بامزه ای جواب داد: ×کدوم کله خرابی میخواد بیاد بگیرتشون؟ خودمون باید دو نفر رو پیدا کنیم ۵۰۰ میلیون بهشون پول بدیم تا شاید بیان این خواهرای ما رو بگیرن. از اون طرف صدای مژده خانم میومد که هی میگفت با کی حرف میزنی. و در آخر جیغ مرتضی . و بوق ممتد... از خنده کم مونده بود میزِ پذیرش بیمارستان رو گاز بگیرم. بخاطر همین سریع از سالن بیمارستان خارج شدم. هر کاری کردم خندم بند نمیومد... هر کس هم از کنارم رد میشد با تعجب نگاهم میکرد. وقتی حسابی خندیم و دلی از عزا در آوردم با مرتضی تماس گرفتم. بعد از چهار تا بوق جواب داد... ×الو ، داداش. رگه های خنده توی صداش موج میزد. +چیشد چرا قطع کردی؟ ×وقتی داشتم باهات حرف میزدم، مژده اومد و تک تک موهامو کَند. خندیدم و گفتم +اوه اوه پس اوضاع خطری بود. ×آره بدجور . بخدا آراد خیلی درد میکنه ... از دست راحیل خانوم تا حالا اینقدر کتک نخورده بودم... دوباره خندیدم و با لحن شیطونی گفتم +مگه راحیل خانمم کتک میزنن؟! ×آره تا دلت بخواد. باور کن هنوز جای تابه های داغ و سیگارایی که پشتم خاموش کرده،مونده... با صدای بلند تری خندیدم و جواب دادم +مرتضی اینقدر خندیدم که دلم درد گرفت. فکر کنم الاناست که حراست بریزن رو سرم و با تیپا پرتم کنن بیرون. × بله ، شما که کبکت خروس میخونه ... برای عوض کردن جو گفتم: ادامه دارد ... [✨..!] @dokhtaranzeinabi00 🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... برای عوض کردن جو گفتم: +مرتضی جان اگر خانم فرهمند مشکلی نداشتند ما ان شاءالله فردا راه میوفتیم . مرتضی که از عوض کردن ناشیانه‌ی بحث ته خنده ای داشت گفت ×ان شاءالله که مشکل خاصی نداشته باشند. داداش کم و کسری داشتی به خودم زنگ بزن. به نگرانی های برادرانه اش لبخندی زدم و گفتم +فدای محبتت، عزیزی. کاری نداری؟ ×نه داداش، سلام بنیامینم برسون. +بزرگیتو میرسونم . یاحق. بعد از قطع کردن تماس. بنیامینو دم در خروجی بیمارستان دیدم که با یه پلاستیک داشت به سمتم می اومد. دستی براش تکون دادم و به طرفش قدم برداشتم . بنیامین با دیدنم با تعجب گفت: ~پس چرا اومدی بیرون؟ +اومدم یه هوایی تازه کنم ... راستی داشتم با مرتضی صحبت میکردم . سلامتم رسوند . آهی کشیدم و ادامه دادم. +اونا به منزل عشق رسیدن و من... بنیامین ببین من چقدر بی لیاقتم که نتونستم امسال درست و حسابی پیش شهدا باشم. ~این چه حرفیه میزنی آراد ؟! قطعا حکمتی داشته. روزی این سفر بهترین سفر عمرت میشه. +چطور؟ چرا باید بهترین سفر عمرم بشه؟!!! ~حالا بماند. +نه نما...... با شنیدن صدای آیه ، بحثمون نیمه تموم موند... با تعجب به سمتش برگشتم. +آیه تو اینجا چیکار میکنی؟ =دیدم خبری ازتون نیست نگران شدم. با خنده گفتم +اینجا سوریه نیست خواهر من که نگران باشی داعش بیاد سراغمون ... هزاران هزار نفر خون دادن تا این امنیت به وجود بیاد ما مدیون خون شهداییم... ادامه دارد... [✨..!] @dokhtaranzeinabi00 🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... بعد از خوردن شام ، به زور آیه و بنیامین رو فرستادم تا استراحت کنند. دکتر گفته بود مروا تا چند ساعت دیگه بهوش میاد. ولی هنوز تو همون حالت قبلی بود . پس تا وقتی بهوش نیومده فرصت دارم قرآن بخونم . به سراغ قرآنم رفتم و شروع کردم به خوندن. تقریبا تمام سوره ها رو خونده بودم . دهنم خشک شده بود . قرآن رو گذاشتم کنار و از روی میز کنار تخت برای خودم یه لیوان آب ریختم. آبش خیلی خنک بود برای همین دوباره یه لیوان دیگه آب ریختم و همین که خواستم لیوان دومو بخورم احساس کردم انگشت مروا کمی تکون خورد . فکر کردم خیالاتی شدم ، لیوان آبو به دهنم نزدیک کردم که یک دفعه مروا از جا پرید و شروع کرد به جیغ و داد کردن . ترسیده عقب رفتم. وقتی دیدم ساکت نمیشه با صدای آرومی که فقط خودم و خودش میشنیدیم گفتم +‌ ساکتتتتت !!!! ساکتتتشوووو !!!! نصف شبههه ، الان پرستارا میانننن !!! ساکتتت ... وقتی دیدم ساکت بشو نیست لیوان آبی که توی دستم بود رو روی صورتش پاشیدم. متعجب نگاهم کرد و نفس نفس میزد و از صورتش آب چکه میکرد . تمام لباس هاش خیس شدن . بعد از گذشت چند دقیقه. دستمو جلوی صورتش تکون دادم ... +خانم فرهمند. خانم فرهمند. مروا خانوم... هرچقدر صداش میزدم جواب نمیداد و فقط نفس نفس میزد... با صدای نسبتا بلندی سرش داد زدم . +مروااااا _هاااااااا شرمنده سرمو پایین انداختم. +چرا جواب نمیدید خانوم فرهمند. حالتون خوبه ؟ جوابی نداد . سرمو بلند کردم دیدم به یه جا زل زده ، دوباره سوالمو تکرار کردم . +حالتون خوبه؟ نگاه متعجبشو بهم دوخت و گفت _ من کجام ؟! چه بلایی سرم اومده ؟! چرا بهم سُرم وصله ؟! بی توجه به سوالاتش دوباره سوال خودمو پرسیدم + حالتون خوبه ؟ _ به تو چه ! مگه دکتری ؟! در جواب گستاخیش اخمی کردم کردم و گفتم. +من میرم پرستار رو خبر کنم. خواستم قدمی بردارم که صداش متوقفم کرد. _صبر کن . روی نوک پا چرخیدم سمتش... +بله؟ _اوه ، شما ریشوهام از این کارا بلدید؟ +ریشو ؟! به نظرم حزب اللهی واژه مناسب تری هست ! _عه واسه خودتون اسمم انتخاب کردید؟! حزب اللهی... عجب... سعی کردم آرامش خودمو حفظ کنم ، چون میدونستم هنوز ویندوزش بالا نیومده و تو عالم هپروته. _کی بالای سرم قرآن میخوند؟ سرمو انداختم پایین تر و دستی به گردنم کشیدم و گفتم +بنده ! دستی به دماغش کشید و گفت _حس کسایی رو داشتم که مُردن و دارن بالا سرشون قرآن میخونن... با این تعبیرش خندم گرفت و لبخند ملیحی زدم. _یخ زدمممم چرا اینقدر سردهههه؟ از دهنم پرید و گفتم +چیزی نیست ؛ بخاطر آب سردیه که روتون ریختم. چشم غره ای بهم رفت و تازه متوجه حرفی که زدم شدم. خواستم حرفی بزنم که بی هوا..... ادامه دارد... [✨..!] @dokhtaranzeinabi00 🍃💚🍃💚🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستِ خوبم یه لحظه! تو به دیدن این کلیپِ اختصاصی دعوت شدی..🖤 حساب شدس که الان این فیلمو ببینی! - هیچ‌اتفاقے،اتفاقےنیست :) رو معرفی کنید دوستان😉
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ ببخشید دو دقیقه!! ❄️ اگه فردا صبح از خواب بیدار بشی و ببینی همه ی زندگی ت یه فیلم سینمایی بوده، اسمِ فیلمِ زندگیتو چی می‌گذاری!؟ اونوقت به نظرت نقشِ چندمه این فیلم هستند!؟ نقش اول!!؟ نقش فرعی!!؟ يا خدائی نکرده زبونم لال سیاهی لشگرِ!!!(یعنی بودن و نبودن شون هیچ فرقی نداشته باشه) به این سؤال در خلوت تنهایی خودت جواب بده،اینجوری حتماً میفهمی با خودت چند چندی؟!!
•♥️🌱• ± بر ما برسانید ، دوایی لطفاً از غصه مریضیم ، شفایی لطفاً در نسخه ی ما جای دوا بنویسید یک چای غلیظ کربلایی لطفا🫖☕️ ♥️ 🖤