#تلنگرانه ❌
🖇•[💚]
♡براےخدانازڪن♡
✔❧حاجحسینیڪتا:
#شهدابراخدانازمیڪردن!💎👏
#گناهنمےڪردن 🚫
ۅلےعۅضشبراخدانازمۍڪردن،
خداهمنازشۅنۅمیخرید...🦋🌱🌼🤍
✔❧حاجاحمدڪریمے
#تیرخۅرد، 🥀
رسیدن بالاسرشـ، 🌾🚑🩸
گفٺ:
مندلمنمےخواد #شہیدبشم! ‹🌷⃟🕸›
گفتنیعنۍ چے؟ 🌱
نمیخواۍشہیدبشے؟🕊
براخدادارۍ #نازمیڪنے؟🌻
گفټآره، ⚘
مننمۍخۅاماینجورےشہیدبشم. 🌿
منمےخۅاممثل #اربابمامامحسینارباًاربابشمـ💚
حاجاحمدحرڪټڪردسمت #آمبولانس🚑
#بیسیمچے همحرڪتڪرد، 📞
#علےآزادپناه همحرڪٺڪرد، ⌛️
سہتایےباهم... 💬
یہدفعہیہ #خمپاره اۅمدخۅردۅسطشۅن؛ 💣🧨
دیدن #حاجاحمد ارباًارباشده
همهۍ #حاجاحمد شدیہ#گۅنےپلاستیڪ 🕊
🥀🏴کپی با ذکر صلوات🏴🥀
🏴🕊اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🕊🏴
#نصیحت_امشب•°🌱
قال امیر المومنین علی علیه السلام :
«اگر نمازگزار بداند که چه هالهای از جلال خدا او را فرو میپوشاند، هرگز دوست ندارد که سر خود را از سجدهاش بردارد.»
#صبحتون_امامزمانی🌿
__________________
لِذَتوُصلنَدانَد
مَگَرآنسُوختِهای
کِهپَساَزدوریبِسیار،
بهیاریبِرسَد!...💔
#السلام_علیک_یا_قائمآلمحمد🌱
#هرروزیک_آیه_ازقرآن 🌱🌻
🍂نورانی شوید.🍂
🌻بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ 🌻
🕋 يَوْمَ تَرَي الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ يَسْعَي نُورُهُم بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَبِأَيْمَانِهِم......
(حدید/۱۲)
⚡️ *در قیامت، مؤمنان دارای نوری هستند که راهنماى ایشان به سوى بهشت مى شود. *
✅ این نور، بر اثر اطاعت از دستورات خدا و رسول، و عمل به قرآن در دنیا به دست می آید.
💥 منافقین که در دنیا فقط تظاهر به ایمان داشته اند، در قیامت، ظلمانی و بدون نور خواهند بود.
✅ هرچه اطاعت انسان از خدا و دستوراتش بیشتر باشد، نور قیامتش نیز بیشتر خواهد بود
#اربعین 💔
#امام_حسین 🖤
4752036835.mp3
4.98M
💔
شنیدمباز اۍرفیق
داریمیریڪربوبلا...💔
التماسدعا😭
#صوت🤍
#اربعین
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
✍️سخنرانی حاج آقا #دانشمند
🎬موضوع: راه کربلا بسته است مشکل کجاست؟
دوست دارم اگر شهید شدم
پیڪری نداشته باشم..
از ادب به دور است ڪه در محضر
سیدالشهدا با تن سالم و ڪفنپوش
محشور شوم..
و اگر پیڪرم برگشت
دوست دارم سنگ قبری برایم نگذارند
برایم سخت است ڪه
سنگ مزار داشته باشم و
حضرتزهرا(س) بےنشان باشد..
#شهید_مرتضیعبداللهی..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اربعین قسمت خوبان شد و من جاموندم 🥀
•💔🖐🏼•
آرزو یعنے..
داشتن یہ جفت پـ👣ـای خستھ،
هشتـ⁸⁰ـاد ڪیلومترۍ ڪربـ🕌ـلا ..((:
⌈#چهلمارباب🖤 ⌋
۩؎از امام زمانت بشنو ✨
🔵⚪️علّت اصلی غیبت امام علیهالسّلام!
"... وَ أَمَّا عِلَّةُ مَا وَقَعَ مِنَ اَلْغَیبَةِ فَإِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ - یا أَیهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا لا تَسْئَلُوا عَنْ أَشْیاءَ إِنْ تُبْدَ لَکمْ تَسُؤْکمْ."
امّا علّت آن چه از دوران غیبت اتّفاق افتاده [که درک آن برای شما سنگین است.]، آن است که خداوند در قرآن فرموده است:
"ای مؤمنان از چیزهایی نپرسید که اگر آشکارتان شود، بدتان آید".
📚 بحارالأنوار، ج۷۵
وقتی کودکی یكسالھ رو بھ هوا مینداز؎ ،
میخنده !
چون ایمان داره تو اونو خواهۍ گرفت . .
"درمقابلِ تقدیرِ خداوند
کودکۍ یك سالہ باشیـد"
🌹🌿
#سهشنبههایجمکرانی
▪️اگرچه این دل ما کُل هفتـه
کربُ و بَلاست...
▪️ولی سه شنبه فقط جمکران
صفا دارد...
#اللهمعجللولیکالفرج ♥️✨
33.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به جای آب و غذا غصه طُ را خوردم
محله خودمان سنگ بی هوا خوردم ..
| با حال مناسب تماشا شود .. |
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_بیست_و_ششم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
کل حیاط رو دنبالش گشتم اما نبود که نبود .
کلافه پام رو به زمین زدم که با یادآوری استخر به سمت حیاط پشتی دویدم .
کاوه هر وقت ناراحت می شد میرفت کنار استخر .
با دیدنش بشکنی زدم و ریز خندیدم .
آخی !
خنده ای کردم و با خودم گفتم :
حالا وقت اذیت کردنه !
خیلی بی سر و صدا رفتم پشتش ایستادم و یه دفعه با صدای نسبتا بلندی زیر گوشش گفتم :
- پِـخ .
با ترس به عقب برگشت و با دیدن من ، چند قدم عقب رفت و به لبه استخر رسید .
خواستم بگم عقب نرو ولی دیگه دیر شده بود .
کاوه با کله افتاد توی آب سَرد استخر .
خنده ی بلندی کردم و دستامو محکم به هم کوبیدم .
اونم نمیدوست بخنده یا گریه کنه .
کاوه همونطور که به لطف کلاس های شنا ، روی آب شناور بود ، گفت :
+ رو آب بخندی .
خندم شدت گرفت و بریده بریده گفتم:
- فعلا ... که ... تو ... داری ... رو ... آب ... میخندی .
با حرف من ، قهقهه مردونه ای زد و با لرز از آب بیرون اومد.
مثل موش آب کشیده شده بود .
اخم مصنوعی کرد که باعث شد بیشتر بخندم .
از خنده روی ویبره بودم که کاوه بهم نزدیک شد.
توی همین حال کاوه دستاش رو ، روی قفسه سینم گذاشت و محکم به عقب هلم داد که پرت شدم توی آب استخر .
چشمام سوختن و از ترس نفس نفس میزدم .
با داد گفتم :
- کاوه می کشمت !
کاوه با دیدن قیافم خنده ای کرد که باعث شد منم بخندم .
چقدر به این خنده ها احتیاج داشتم .
کاوه با صدای بلندی گفت :
+ مروا ، الان تو هم داری روی آب میخندی !
دوباره با صدای بلند خندیدم که ...
ادامه دارد ...
.🖤🥀.↯
@dokhtaranzeinabi00
🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_بیست_و_هفتم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
دوباره با صدای بلند خندیدم که یه دفعه یاد آراد افتادم .
چقدر لاغر شده بود !
یعنی کل شب رو دنبال من گشته ؟!
یعنی اونم ...
اونم من رو ...
نه نه امکان نداره .
حتما نمی خواسته توسط بالا سریش شماتت بشه .
اما ...
اما نگرانی توی چشم هاش موج میزد .
هه!
اونا توی بازیگری استعداد بالایی دارن .
حتما این نگرانی ها هم فیلمشونه .
مروا اینقدر ساده نباش !
گول ظاهرشون رو نخور .
با ریختن آبی روی صورتم به خودم اومدم و به روبروم خیره شدم .
کاوه پریده بود توی آب و این باعث شده بود بیشتر خیس بشم.
خواستم جیغ بزنم که کاوه پا به فرار گذاشت .
همین که خواست از استخر خارج بشه با دستم زیر پای چپش زدم که این کارم باعث شد دوباره با کله توی آب بیفته .
اینقدر خندیدم که دل درد گرفتم .
حدودا یک ساعت با هم آب بازی کردیم و توی سر و کله هم زدیم .
با صدایی لرزون لب زدم :
- وای کاوه یخ زدم .
بریم داخل ؟
+ بر ... یم .
با کمک کاوه از استخر خارج شدم و هردومون به طرف خونه حرکت کردیم .
با رسیدن به در ورودی به سمت در دویدم و خیلی زود وارد خونه شدم .
به سمت حمام دویدم و با صدای بلندی گفتم :
- اول من اول من !
کاوه قهقهه بلندی زد و سرش رو به نشونه تاسف تکون داد .
بی توجه بهش پریدم توی حمام .
ادامه دارد ...
.🖤🥀.↯
@dokhtaranzeinabi00
🍃💚🍃💚🍃
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_بیست_و_هشتم
به قلم آیناز غفاری نژاد
کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده...
بعد از اینکه حمام کردم و حسابی سرحال شدم به سمت هال حرکت کردم .
با حمام کردن خستگی این سفر کوفتی به کلی از تنم بیرون رفته بود .
با صدای بلندی داد زدم :
- کاوه جون !
کاوی جونم!
کوری جون !
هوی کاوه !
انگار نه انگار داشتم صداش میزدم .
از پله ها پایین اومدم و به سمت مبل رفتم .
کاوه لباس هاش رو عوض کرده بود و روی مبل جلوی تلویزیون دراز کشیده بود .
پتوی سفید رنگی که کنار انداخته بود رو ، روش انداختم و همین که خواستم به سمت آشپزخونه حرکت کنم لپ تاپش توجهم رو جلب کرد .
یه فایل صوتی در حال پخش شدن بود اما صداش خیلی کم بود .
نگاهی به کاوه کردم ، غرق خواب بود .
هیچ وقت دوست نداشت برم سر وسایلش اما این بار نتونستم با خودم کنار بیام و به سمت لپ تاپ رفتم .
سریع لپ تاپ رو برداشتم و به سمت پله هایی که به اتاقم ختم می شد پا تند کردم .
اتاقم به شدت کثیف بود اما با این وجود لپ تاپ رو کف اتاق گذاشتم و در اتاقم رو قفل کردم .
به فایل صوتی نگاه کردم ...
[ اعتماد به نفس نداشته باش ! ]
[ استاد پناهیان . ]
یعنی چی اعتماد به نفس نداشته باش !
کاوه دیوانه ، مغز اینم مثل بقیه شست و شو دادن !
اگه کسی اعتماد به نفس نداشه باشه که باید بره بمیره.
والا ...
فایل رو پلی کردم ...
[ اعتماد به خود کار غلطیه !
من این همه نادونی دارم من چه جوری به خودم اعتماد کنم .
آدم عاقل و هوشمند چیزی به نام اعتماد به نفس رو میزاره کنار .
به ما میگن که اعتماد به نفس داشته باش .
منظورشون چیه ؟!
منظورشون اینه از یه قوت و قدرت روحی برخوردار باش که محکم تصمیم بگیری ، محکم عمل بکنی و سر حرف خود بایست و متزلزل نباش !
منظورشون از اعتماد به نفس اینه .
اون چیزی که از اعتماد به نفس منظور ماست .
اون قدرت و قوت روحیه ؟!
خدا می فرماید خب بله ، قدرت و قوت روحی چیز خوبیه ولی چرا با اعتماد به نفس اون رو به دست بیاری ! ]
حرفایی که می زد خیلی خیلی تاثیر گذار بود .
از فایل صوتی خیلی خوشم اومد برای همین دوباره پلی کردم .
در حین گوش دادن سریع بلند شدم و یه کاغذ و خودکار آوردم و همزمان با گوش دادن ، شروع کردم به نوت برداری .
ادامه دارد ...
.🖤🥀.↯
@dokhtaranzeinabi00
🍃💚🍃💚🍃