#هلیله_سیاه
⚡️ هرکس بمدت یکسال
هرروز صبح یک عدد
هلیله سیاه زیر زبان بگذارد
تاتمام شود موی سفید،سیاه میشود
ومزاج راهم اصلاح میکند
❗️برای کم سویی چشم هم مفید است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-
حسینجان…ツ
لطفتوشاملمشدهازکودکیحسین
نعمالرفیقمعنیدستکریمتوست
-
5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شهید آقامحمدهادے ذوافقارے....شادے روحشان صلوات💖
هدایت شده از 「اِطِلـٰاـ؏ـاتِمَتــنِزیبــٰا」
<بہنـٰآمخدآ؎زیبـٰآیێهـٰآ..!>
↯🦋✨مَــــتـݨِ زیـبــــآ✨🦋↯
#منبعمَــــتـݨِهاےمَـذهَـبــی..!😌
#منبعتلنگـرهایکوتاهومذهبی..!🌻
#منبعپروفـایݪهـٰاےچیریڪیودیجیتالێ..!😳
#منبعبـــیـوهایزیبــآےمذهبـۍ..!💞
#منبععڪسهـٰاےمذهبـۍ..!🦋
#ۅکلـےچیزایدیگــہ..!🤩
🙂👈[قدمترویچشماجرت،
بامولآصاحـبالزمان'؏']❤️🍃
بِھ؏ـشقمـولـٰابزَنرولینڪ🙃💛
❁➜「@Matne_ziba120」
#منبعپـروفومتنهـاۍنـابمذهبے..!🕶
#اللھمعجـللولیڪالفرج🤲🏻
#ڪپۍبنـࢪ🚫
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
<بہنـٰآمخدآ؎زیبـٰآیێهـٰآ..!> ↯🦋✨مَــــتـݨِ زیـبــــآ✨🦋↯ #منبعمَــــتـݨِهاےمَـذهَـبــی..
- پاتوقخوشسلیقههاۍایتـٰا🖐🏼🌱...!
- منبعپـروفومتنهـاۍنـابمذهبے🧡...!
- بیـو،پروفایلدیجیتالے،عڪسهـآےمذهبـۍ،متنهایتلنگر👀🌸...!
"@Matne_ziba120"
"@Matne_ziba120"
#یھنگاهکھضررنداره🦋🌱'
ی کانال پیدا کردم عالیه🤩
همه چی داره بدوووو بیاااا
#استوری
#دخترونه
#پسرونه
#نظامی
#بسیجی
#پروفایل
کانالش عالیه بیاااا حتماً
پاتوق نظامیا👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻سریع بزن روش بیا
🍀@eshgeshohada🍀
♡••نظامیان••♡ https://eitaa.com/joinchat/2294481024Cf0c1ca8e8b
🌹بسم الله القاصم الجبارین🌹
پیامبرگرامی اسلام( صلّی الله عليه و آله و سلّم):
یَرْفَعُ اللّهُ الـمُجاهِدَ فی سَبیلِهِ عَلی غَیرِهِ مِأةَ دَرَجَةٍ فِی الجَنَّةِ ما بَیْنَ كُلِّ دَرَجَتَیْنِ كَما بَیْنَ السَّماءِ وَ الأرْضِ
خداوند مجاهد فی سبیل الله را صد درجه در بهشت بالاتر از دیگران رفعت می دهد كه فاصله میان هر دو درجه از زمین تا آسمان است. (مستدرك، ج ١١، ص ١٨)
🌷 شرط شهید شدن
شهید بودن است…🌸
ڪاناݪ:
https://eitaa.com/joinchat/3524067452Ca2c81942b2
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
🌹بسم الله القاصم الجبارین🌹 پیامبرگرامی اسلام( صلّی الله عليه و آله و سلّم): یَرْفَعُ اللّهُ الـمُ
هرڪدام از شما یڪ شهــید را دوست خود بگیرد و سیره عملی و سبڪــ زندگـــــی او را بڪار ببندید ببینید چطــور رنگ و بوی شهدا را به خود میگیرید و خدا به شما عنایت میکند.
جمع خواهران💫
https://eitaa.com/joinchat/3524067452Ca2c81942b2
جمع برادران ✨
https://eitaa.com/joinchat/3524067452Ca2c81942b2
🌱رفیقا با ذکر صلوات وارد شوید😇💐
•💛🌻💛🌻💛🌻💛•
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_چهارم
#فصل_دوم🌻
•به قلم آیناز غفاری نژاد•
بعد از چند ساعت رانندگی به شمال رسیدم .
حسابی خسته شده بودم و از طرفی با دیدن وضعیت خونه کلافه و بی حوصله تر شدم .
مواد خوراکی رو اپن گذاشتم و وسایل شوینده رو وسط هال قرار دادم .
محافظ یخچال رو توی برق زدم و با برداشتن پارچه متقال و شیشه پاک کن به جون وسایل خونه افتادم.
بعد از نیم ساعت گردگیری خودم رو ، روی مبل پرت کردم و همین که خواستم کمی استراحت کنم صدای زنگ موبایلم بلند شد .
موبایل رو برداشتم و تماس رو وصل کردم .
- جانم .
+ سلام خوبی ؟
رسیدی ؟
- سلام ممنون آره .
+ میگم مروا فایل های صوتی که داشتی رو میتونی برام بفرستی ؟!
خمیازه ای کشیدم .
- آنالی به مولا خیلی خستم ، بزار تا فردا میفرستم برات .
تو چی کار کردی رفتی خونه ؟!
+ باشه .
آره رفتم ، مامان خونه نیست ، همین زنه که خدمتکارمونه در رو برام باز کرد .
تا آخر شب سر و کله مامان پیدا میشه .
- هرچی شد بهم اطلاع بده .
+ باشه .
من برم فعلا .
- مراقب خودت باش ، یاعلی .
تماس رو قطع کردم و ساعت رو برای سه ساعت دیگه کوک کردم.
توی زمینی که سراسر خاک بود قدم برداشتم و به سمتش رفتم .
- سلام ، با من کاری داشتید که صدام زدید ؟!
با مهربونی گفت :
+ سلام ، چه عجب شما یادی از ما کردید ؟!
باید صداتون بزنیم که بیاید ؟!
رسم رفاقت این نیست که رفیق نیمه راه بشید ها !
چرا رفتید ، اون شب اصلا نمونید ؟!
گنگ نگاهش کردم.
- متوجه نمیشم !
+ چقدر زود فراموش کردید .
رسالت شما تازه شروع شده .
یادگار بی بی که روی سرتون نیست !
مگه به من قول نداده بودید ؟!
با برخورد چیزی به صورتم وحشت زده از خواب بیدار شدم .
دستی به صورتم زدم و از شدت درد آخ بلندی گفتم .
از روی مبل افتاده بودم و صورتم به میز خورده بود .
با یادآوری خوابم همه چیز برام روشن شد ، همون شهید قبلی بود که بعد از تفحص پیکر هاشون پیدا شد .
سر درد شدیدی داشتم و هنوزم شکه بودم ، علت اینکه اومده بود توی خوابم رو نمی دونستم .
ادامه دارد ...
دختــرانزینبــے
• 💛🌻💛🌻💛 •
•💛🌻💛🌻💛🌻💛•
#فالی_در_آغوش_فرشته
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_پنجم
#فصل_دوم🌻
•به قلم آیناز غفاری نژاد•
مانتوم رو پوشیدم و دستی به روسریم کشیدم .
با برداشتن سوئیچ ماشین و کیفم از خونه خارج و به سمت بیمارستان راه افتادم .
قرار بود مدتی توی یکی از بیمارستان های شمال مشغول کار بشم تا ببینم بعدش قراره چه اتفاقی برام بی افته .
به بیمارستان که رسیدم ماشین رو توی پارکینگ پارک کردم و با برداشتن کیفم به سمت سالن راه افتادم .
★★★★
بیسکویت رو توی بشقاب گذاشتم و استکان چاییم رو برداشتم ، چند قلپ ازش خوردم و به کتاب توی دستم نگاهی انداختم .
یکی از همون هدایایی بود که سمیه بهم داد بود کنجکاوانه کتاب رو باز کردم و با دیدن صفحه اول به متنی که نوشته بود خیره شدم .
سمیه با دست خطی خرچنگ قورباغه ای برام جمله ای نوشته بود و شمارش رو پایین درج کرده بود .
لبخندی زدم و شروع کردم به خوندن .
به ساعت نگاهی کردم حدودا یک ساعتی میشد که در حال کتاب خوندن بودم ، با دستم اشک هام رو پس زدم و بلند شدم و به سمت موبایلم رفتم .
یه مداحی دانلود کردم و با صدای بلندی پلی کردم .
لیلای منی ، مجنون توام .
لیلای منی ، مجنون توام .
هرشب تو حرم ، مهمون توام .
من با تو باشم ، آروم میگیرم .
با یادآوری اینکه اولین بار این مداحی رو توی ماشین آراد شنیده بودم هق هقم بلند شد .
با صدای بلندی اسمش رو فریاد زدم .
آراد لعنتی ، باهام چی کار کردی ؟!
چرا اینجوری نابودم کردی !
این رسم عاشقیه ، نامرد !
خب تو غلط کردی وقتی دوسم نداشتی توی چشمام زل زدی و لبخند زدی .
تحمل ندارم روزی رو ببینم که دست دختر دیگه ای توی دستته !
با گریه فریاد زدم .
برو آراد ، برو که خیلی دوست دارم ، برو که بدون تو نمی تونم نفس بکشم ، خداحافظ آراد .
نمی تونم تحمل کنم که کس دیگه ای کنارت باشه ، دوست دارم من و تو با هم بشیم " ما " ولی وقتی که اینقدر نامردی برو با یه من دیگه " ما " شو ...
هق هقم به شدت اوج گرفت و با دستام به گلوم چنگ میزدم .
خدایا خسته شدم ، خدایا خسته شدم به ولای علی خسته شدم .
مقصر خودم بودم ، خودم !
وقتی می دونستم نمیشه چرا بهش دل بستم !
با دستم به قفسه سینم کوبیدم .
د آخه لامصب این همه سال عاشق نشدی نتونستی دو هفته دندون رو جگر بزاری ؟!
موبایل رو گوشه ای پرتاب کردم و با صدایی بلند اسم آراد رو فریاد زدم .
دوست دارم نامرد ، دوست دارم .
ادامه دارد ...
دختــرانزینبــے
• 💛🌻💛🌻💛 •