eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
971 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دلتنگےهاۍشبونـہ ..
آقا ولی بعضیا روز ولادتت دارن اشک میریزنا :)💔
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور دست گذاشتم رو منطق و به حرف دلم گوش کردمو پیاده شدم .. چادرم رو سفت گرفتم و با این پام با کمک حیدر رفتیم نشستیم رو صندلے .. چون جمعیت زیاد بود نمیتونستیم بریم جلو مجبور بودیم منتظر بمونیم تا جمعیت کمتر بشه بعد .. داداش چندبارۍ رفت جلو اما منو مامان و بابا همچنان رو صندلے نشسته بودم .. بعد از اتمام مراسم تک تک میرفتن براۍ گفتن تسلیت و امید دادن .. قرار بر این شد ما هم بریم .. آروم آروم با فاصله پشت مامانو بابا قدم برداشتم .. چندبار منصرف شدمو خواستم برگردم اما نمیشد .. سر به زیر داشتم میرفتم که دیدم مجتبے رو خاک ها نشسته .. یه لحظه قلبم لرزید لباس هاۍ سیاهش کلا خاکے شده بود ¡ و چشاش .. همونجا وایستادم نمیتونستم برم جلو توان نداشتم .. داشتم به مامان اینا نگاه میکردم که دیدم رسیدن به مجتبے که از رو خاک ها بلند شد دستے به چشاش کشید و دست رو سینه گذاشته رو به بابا اینا یه چیزایے گفت .. صداشون خیلے ضعیف میومد که میگفت :_خیلے زحمت کشیدین .. واقعا ممنونم ان شاءالله بتونم تو شادۍ هاتون براتون جبران کنم .. و بعد هم بابا یه چیزایے گفت و خواستن برن که من به زور هم که شد خودمو راضے کردم برم جلو .. مامان اومد طرفم و آروم گفت :_مامان جان تسلیت بگو بیا بریم کار داریم .. آروم سرمو تکون دادم و به سمتش قدم برداشتم با استرس رسیدم پیشش ؛ کنار مزار مادرش نشسته بود و داشت زیر لب یه چیزایے میگفت که آروم لب زدم : +سلام .. سرشو بلند کردو یه نگاه بهم انداخت .. چشاش درشت شد و همینطور بهم زل زده بود ؛ طولے نکشید که به خودش اومد و تندۍ بلند شد .. و دستپاچه گفت :_سلام علیکم ببخشید من .. متوجه نشدم شمایین .. آخه خیلے .. به اینجا که رسید ساکت شد ؛ لبمو به دندون گرفتم تا نفهمه دارم میخندم .. هر چند فهمیدو سر بلند کرد و لبخند زد .. خوشحال شدم که حداقل بعد از این همه سختے که این چند وقت کشیده خندید .. یکم مکث بینمون طولانے شد .. دیدم داره خیلے وضع خراب میشه گفتم :+ام اومدم تسلیت بگم .. امیدوارم غم آخرتون باشه .. زیر لب آروم گفت :_ممنونم .. تعجب آور بود اما من سر به زیر ادامه دادم :+مزاحمتون نمیشم .. فقط .. مکث کردم که گفت :_بفرمایید +میتونم مائده جون رو ببینم ؟ سرشو تکون دادو :_بله بله حاما فقط الان بخاطر حالش نیاوردیمش ، اگر امکان داره بیاید منزل البته اگر میخواید ببینیدشون .! ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •
هدایت شده از دلتنگےهاۍشبونـہ ..
رضا نریمانیa84a40e9-1db8-4e0a-b15a-583e8bdd2879.mp3
زمان: حجم: 7.51M
تولدتولدمبارڪ‌‌تولدِ دوبارھ‌زندگیم 💚✨ 🌱
https://eitaa.com/joinchat/3298295975C7c3d40d2b5 دلتنگے‌هاۍ‌شبونه.. بدجور‌شبا‌دلتنگه!.. پیشنهاد‌عضویت‌شدیداً ..!
شبتون شهدایی🙂
اللهم ارزقنا قبر شش گوشــه...((:
الهی آرزوهاتون با مصلحت خدا یڪی باشن ...!:)🕊 ــــــــــــــــــــــــــــــ∞ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
سللام😍😂 عیدڪم‌مبروڪ🎊😁
♥♥:♥♥ [اللهم‌عجل‌الولیڪ‌الفرج]🤲
ای کاش در جهانِ دگر زاده می‌شدیم... جای من و تو در دل این روزگار نیست!🚶🏿‍♂