『 دختࢪاݩ زینبـے 』
شاهِگلوبریده!(:💔
یہ سلامے هم از راھ دور بہ اربابمون ...🌿
💔
دردِ عشقی دردلم دارم، نمےداند کسی
همچو ابری اشک میبارم، نمیداند کسی
داغِ هجرانیکه در این سینه دارم روز و شب
میدهد هر لحظه آزارم.... نمیداند کسی
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#اللهمالرزقناحرم
#ما_ملت_امام_حسینیم
#امام_زمان
هدایت شده از ‹شـوق وِصـٰال ❥!›
سالروز شهادت شهید حجت الله رحیمی ...!
شهیدِ راهیان نور ... :)
.
.
.
💔🌿...
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
سالروز شهادت شهید حجت الله رحیمی ...! شهیدِ راهیان نور ... :) . . . 💔🌿...
شهید رحیمی در حالیکه تنها 6 روز تا تولد 22 سالگیاش باقی مانده بود در ساعت 7:45 صبح مورخه 1390/12/18در خرمشهر مقابل پادگان دژ زمانی که مشغول هدایت اتوبوس کاروان راهیان نور بسیج دانشجویی استان لرستان به سمت یادمان عملیات والفجر 8 در منطقه اروند کنار آبادان بود بر اثر برخورد یکی از اتوبوسهای راهیان نور به وی از ناحیه پهلو مانند مادرش حضرت زهرا و کبود شدن صورت دعوت حق را لبیک گفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
شادی روح شهدا صلوات ...🌿
منغلامقمࢪمغیرقمـࢪهیچمگو🌹
پیشمنجزسخنشہدوشکرهیچمگو🤭
#حضࢪتدلبـࢪ♥️🍒
#جانمفداےرهبࢪ✨
@dokhtaranzeinabi00
•○🌸🎬○•
همیشهمےگفت:🙂
توزندگے،آدمےموفقترهڪه
دربرابرعصبانیتدیگرانصبورباشه.
وڪاربیمنطقانجامندھ . . .🔪
واینرمزموفقیتاوندربرخوردهاشبود
#شھیدابراهیمهادے🌱
@dokhtaranzeinabi00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-میشہدست ِماروهمبگیرید؟:)
↯🖤🕯↯
یادمردانخطرڪردهبخیࢪ
یادیارانسفرڪردهبخیࢪ🕊
یادمردانےکہچونشیرانروز
حملهفتحوظفرڪردهبخیࢪ🕊
#شہیدابراهیمهمٺ🏷
@dokhtaranzeinabi00
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
↯🖤🕯↯ یادمردانخطرڪردهبخیࢪ یادیارانسفرڪردهبخیࢪ🕊 یادمردانےکہچونشیرانروز حملهفتحوظفرڪرده
باتأخیـر
شھادتتونمبارڪهمتجان💔🥀
~💔😓~
اینگناههاۍکوچیک
مثلهمونسنگریزههاییهڪھ؛
توڪفشگیرمیڪنہو
نمیزارهدرسٺراهبرۍ!🚶🏻♀
#بدون_تعارف🌼
#ٺلنگࢪانہ☔️
@dokhtaranzeinabi00
[•♡🌹🖇☘♡•]
عطࢪگݪنࢪگس•
بوےتوࢪامیدهد•
ڪےمیایےیوسفزهرا...シ︎🌸
✨🌹اللہمعجݪلولیڬالفـرج🌹✨
@dokhtaranzeinabi00
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[•♡🌹🖇☘♡•]
🌺حرم نگو بهشتمــه، تموم سرنوشتمـــه
#امام_رضا♥️
@dokhtaranzeinabi00
[•♡🌹🖇☘♡•]
اجازهنمیدادپشتسرِکسیحرفبزنیم
میگفت: اگرمشکلیهسترویِکاغذبنویس
وبهآنشخصبرسان..📬
#شهید_سیدمجتبی_علمدار❣¡•
@dokhtaranzeinabi00
[•♡🌹🖇☘♡•]
شهیدنظامی
میرهتلفنبزنه،چشمشبهنامحرممیوفته
فقطسهروزگریهمیکنه....!
میگه
-خدایامننفهمـیدم
چشممبهناموسمردمافتاده...
#اینجوریشهیدشدن!
@dokhtaranzeinabi00
[•♡🌹🖇☘♡•]
وَنُنَزِّلُ مِنَ 🌸الْقُرْآنِ 🌸
مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ ...
پيامبر(ص) می فرمایند: درجات🌸 بهشت🍀 به تعداد آيههاي قرآن است ...
چون صاحب قرآن داخل بهشت شود، به وی میگويند بخوان و بالا برو كه هر آيهای را درجهای است.💎
پس برتر از درجه حافظ قرآن درجهای نيست.☺️🌱
#طهورا_جان
@dokhtaranzeinabi00
هدایت شده از پشـتجبــهہ
❨به گـوشــیم رفقــا↯❩
https://harfeto.timefriend.net/16466821760111
هـر چی میخــواید بـھ صـورت ناشـناس بـھ گـوشمون برسـونید ^^!..🌿
حرفے ..☺️
انتقادی .. 🤕
پیشنهادی ! 🙃
جوابتـون رو اینجـا میدیـم ⇩
@jebhe00
دینسبدِمیوهنیستکهمثلا
موزروبرداری؛ولیخیاررونه!
روزهبگیری؛ولینمازنخونی،
ذکربگی؛ولیترکِغیبتنه..
دین،یهبرنامهیکاملبرایِزندگیه،
نهیهبرنامهیِمنتخبِعشقی!
#حقزیاد 👌🏻🌿
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت88
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
یکم که بیشتر دقت کردم دیدن بیشتر کسانے که اینجا دفن بودند ..
شهداۍ گمنام بودند !
یه لحظه نمیدونم چرا بغض کردم ..
با اینکه هیچے ازشون نمیدونستم ..
فقط تنها چیزۍ که از اونها میدونستم این بود که هویتشون معلوم نبود !
با کمک حیدر وارد شدیم
اینجا خیلے بزرگ بود ..
کنار هر قبرۍ هم یک فانوس بود یه نگاه به داداش انداختم که دیدم چشاش پر اشکه ..
رومو برگردوندم که باعث نشه غرورش له بشه ..
اینجا .. اینجا واقعا عالے بود ..
حس و حالے که اینجا داشت رو تا حالا تجربه نکرده بودم ¡
حیدر اومد دستمو بگیره که کمکم کنه که نزاشتم
سوالے نگام کرد که گفتم :
+داداش تو برو من .. من میخوام برم سر قبر چند تا از این شهدا .. خب !
سرۍ به نشانه تایید تکون دادو به یه طرف دیگه اۍ که شهدا دفن بودند رفت ..
داشتم آروم آروم قدم برمیداشتم ..
نگاهام بین قبر ها بود ..
دنبال یکے میگشتم که نمیدونستم کیه !
یکے که همین الان فکر میکنم دیوانه وار دوستش دارم و باید باهاش یه دل سیر صحبت کنمو اشک بریزم ..
نگاهم بین این شهدا میپیچید که احساس کردم یکے از پشت صدام میکنه ..
تندۍ برگشتمو یه نگاه به پشت انداختم ..
کسے نبود اما اون صدا هے میپیچید ..
داشت گریه ام میگرفت ..
صداش آشنا بود ..
صدایے که حس میکردم همیشه باهامه ..
همونجا نشستم بدون اینکه به این فکر کنم شاید چادرم و لباسام کثیف بشه یا کسے منو ببینه یا ..
اینا تموم این چیزایے بود که براۍ آیـه قبلے مهم بود ..
اما نمیدونم چرا دیگه این چیزا برام مهم نبود ..
فقط سعے میکردم تمام افکارۍ که تو ذهنم هست رو بزارم کنار تا بتونم حرف این شخص ناشناس رو بفهمم ..
سرمو گرفتم تو دستم ..
یه لحظه احساس کردم یکے رو به روم وایستاده ..
سرمو آروم و با استرس و دلهره بلند کردم ، دندون هام میخورد به هم .. تنم میلرزید ..
یه نگاه بهش کردم ..
دیدم یه چهره نورانے داره ..
اومدم لب باز کنم اما انگار لال شده بودم ..
اشک همینطور از صورتم میریخت ..
نفس نفس میزدم
که صداش باعث شد آروم شم :_سلام .. چرا اینطورۍ میکنے ! آروم باش ..
مگه منتظرم نبودۍ ؟
حدس میزدم یکے از این شهدا باشه
چون از نورانے بودنش معلوم بود یه آدم عادۍ نیست !
نفس نفس زنان گفتم :+ت..و .. تو صورتت .. صورتت معلوم نیست ..
چرا ؟
صداۍ لبخندش میومد .. اما چیزۍ نگفت ..
یه بغض عجیبے داشتم ..
که ..
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •