eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور یکم که بیشتر دقت کردم دیدن بیشتر کسانے که اینجا دفن بودند .. شهداۍ گمنام بودند ! یه لحظه نمیدونم چرا بغض کردم .. با اینکه هیچے ازشون نمیدونستم .. فقط تنها چیزۍ که از اونها میدونستم این بود که هویتشون معلوم نبود ! با کمک حیدر وارد شدیم اینجا خیلے بزرگ بود .. کنار هر قبرۍ هم یک فانوس بود یه نگاه به داداش انداختم که دیدم چشاش پر اشکه .. رومو برگردوندم که باعث نشه غرورش له بشه .. اینجا .. اینجا واقعا عالے بود .. حس و حالے که اینجا داشت رو تا حالا تجربه نکرده بودم ¡ حیدر اومد دستمو بگیره که کمکم کنه که نزاشتم سوالے نگام کرد که گفتم : +داداش تو برو من .. من میخوام برم سر قبر چند تا از این شهدا .. خب ! سرۍ به نشانه تایید تکون دادو به یه طرف دیگه اۍ که شهدا دفن بودند رفت .. داشتم آروم آروم قدم برمیداشتم .. نگاهام بین قبر ها بود .. دنبال یکے میگشتم که نمیدونستم کیه ! یکے که همین الان فکر میکنم دیوانه وار دوستش دارم و باید باهاش یه دل سیر صحبت کنمو اشک بریزم .. نگاهم بین این شهدا میپیچید که احساس کردم یکے از پشت صدام میکنه .. تندۍ برگشتمو یه نگاه به پشت انداختم .. کسے نبود اما اون صدا هے میپیچید .. داشت گریه ام میگرفت .. صداش آشنا بود .. صدایے که حس میکردم همیشه باهامه .. همونجا نشستم بدون اینکه به این فکر کنم شاید چادرم و لباسام کثیف بشه یا کسے منو ببینه یا .. اینا تموم این چیزایے بود که براۍ آیـه قبلے مهم بود .. اما نمیدونم چرا دیگه این چیزا برام مهم نبود .. فقط سعے میکردم تمام افکارۍ که تو ذهنم هست رو بزارم کنار تا بتونم حرف این شخص ناشناس رو بفهمم .. سرمو گرفتم تو دستم .. یه لحظه احساس کردم یکے رو به روم وایستاده .. سرمو آروم و با استرس و دلهره بلند کردم ، دندون هام میخورد به هم .. تنم میلرزید .. یه نگاه بهش کردم .. دیدم یه چهره نورانے داره .. اومدم لب باز کنم اما انگار لال شده بودم .. اشک همینطور از صورتم میریخت .. نفس نفس میزدم که صداش باعث شد آروم شم :_سلام .. چرا اینطورۍ میکنے ! آروم باش .. مگه منتظرم نبودۍ ؟ حدس میزدم یکے از این شهدا باشه چون از نورانے بودنش معلوم بود یه آدم عادۍ نیست ! نفس نفس زنان گفتم :+ت..و .. تو صورتت .. صورتت معلوم نیست .. چرا ؟ صداۍ لبخندش میومد .. اما چیزۍ نگفت .. یه بغض عجیبے داشتم .. که .. ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم ♥️...
💔 چگونه سیر شود چشمم از تماشایت؟ که جاودانه ترین لحظه ی تماشایی...
کی شود دریا به پوز #سگ نجس🖐🏼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[عشق⁦❣️⁩یعنی:به تو رسیدن..!] یعنی نفس کشیدن تو خاک سرزمینت..💔 [عشق⁦❣️⁩یعنی:تموم سالو همیشه بی قرارم برای اربعینت..!]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگه دختری عکساشو نمیذاره تو پیج یا پروفایلش... دلیلش این نیست که زشته ؛ یا تیپ نداره! شاید چیزی داره که خیلیا ندارن‌‌‌ツ مثلا : حــــــــــیا💚 ☺️🌱
هدایت شده از ‹شـوق وِصـٰال ❥!›
مخترع ِدوربین ِعکـاسے اگـر‌ میدانست‌ ساعت‌ ها‌ حـرف‌ زدن‌‌ با‌یڪ عکس ِبےجان چہ‌بر‌سر‌آدم‌مـے‌آورد . . . هیچ‌گاه‌ .. دست‌ بہ‌این‌ چـنین‌ اختراعےنمےزد💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 🔻خورده پیوند با چفیه و سربند، دلی که بی تابه مثل اروند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جاے شهید رحیمی خالی ڪه.. میگفت: جنگ نرم مثل خمپاره 60 هست، نه صدا داره نه سوت ، فقط وقتی متوجه میشی که دیگه رفیقت نه به مساجد میاد نه هیأت
ღـیدانه[🌹🥀] داشت شهید میشد نفسهای آخرش بود... بهش گفتم حاجی بیا یه کم آب بخور گفت: میخوای منو شرمنده کنی؟! آبو بذار واسه مجروحین!! شهدا اینجوری بودنا...(:💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رفقای عزیز امشب پارتگذاری داریم اما شاید آخر شب ارسال شود 🌿 شرمنده این روز ها درگیریم 🌹
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور نفس نفس زنان گفتم :+ت..و .. تو صورتت .. صورتت معلوم نیست .. چرا ؟ صداۍ لبخندش میومد .. اما چیزۍ نگفت .. یه بغض عجیبے داشتم .. که ادامه داد : _حجاب خیلے بهتون میاد .. بهت زده بهش خیره شدم ؛ دستے رو سرم کشیدم .. چادرم رو ، رو سرم سفت کردم ! خواستم بلند شم که گفت :_بشین .. پاتون شکسته .. آب دهنمو قورت دادم .. گفتم :+شما از کجا میدونین ! شما که پای منو ندیدین .. _من اومدم بهت کمک کنم ؛ فقط اومدم بهت بگم خدا حواسش بهت هست ، این روزا خیلے خوشحاله ؛ آقا امام زمان ﴿عج﴾ هم خوشحالن .. خیلے .. با لکنت گفتم :+چـ..ـرا ؟ _بخاطر اینکه شمارو دارن تو چادر میبینن .. خیلے خوشحالن ، اما .. +اما چے ؟ _اینکه این چادر رو براۍ خدا نزاشتین ! براۍ خوشحال کردن دل یک کسے که .. کسے که بنده خداست .. اینکار رو کردین .. نتونستم چیزۍ بگم ؛ حرفاش درست بود اما من نمیدونستم چطورۍ باید با خدا صحبت کنم ¡ نمیدونستم باید چطورۍ ازش بخوام بهم کمک کنه ! کلافه بلند شدم .. داشتم دنبال حیدر میگشتم تا بگم بیاد این آقا رو ببینه .. یکم باهاش صحبت کنه .. رومو کردم سمت چپ ؛ اما حیدر نبود برگشتم که دیدم این آقا نیست مثل دیوونه ها کل این مکان مقدسو زیرو رو کردم اما نبود که نبود .. ای کاش بیشتر باهاش صحبت میکردم ای کاش میتونستم اسمشو ازش بپرسم ..ای کاش اینطورۍ نمیترسیدم ای کاش !.. داشتم آروم آروم قدم برمیداشتم که ناخودآگاه بالا سر یه قبرۍ وایستادم .. احساس میکردم صاحب این قبر شخصے بود که تازه دیدم .. نشستم کنار قبرش .. اشک هام راه خودشونو پیدا کرده بودن .. سرمو گذاشتم رو قبرش .. تا میتونستم اشک ریختم ؛ سرم به شدت درد میکردو نفسم بالا نمیومد . اما چرا ؟ یه مدت این چیزا که برام مهم نبود ! یه مدت که فکر میکردم کسانے که براۍ چند تا شهید گریه میکنن دیوانه ان ! پس چرا خودم الان اینطورۍ شدم ؟ همونطور که سرم رو قبر مزارش بود صداۍ یه آقایے رو شنیدم :_شـ..ما .. هم ! سر بلند کردم واۍ خداۍ من ! مجتبے بود " چشاش اشکے بود دلم هرۍ ریخت اینجا چیکار میکرد ! چیزۍ نگفتم و بلند شدم :+سلام .. سرش رو تکون دادو :_سلام علیکم .. مطمئنم این شهید با شما هم یک کارۍ کرده .. که اینطورۍ سر مزارشون ضجه میزنید .. نگاش کردم ، اما اون سرش پایین بود سرمو انداختم پایین .. باید یاد بگیرم تمام کارهایے که میکنم فقط براۍ رضاۍ خدا باشه ! سر بلند کردو به پشت سرم خیره شد :_میتونم یه سوال بپرسم ؟ با بغض گفتم :_بفرمایید ؟ _شما با کے صحبت میکردین ؟ ناخود سریع سرمو بلند کردم .. یعنے مجتبے خیلے وقته اینجاست ؟ یعنے دیده من با اون آقا دارم صحبت میکنم ! اصلا.. اصلا اون آقا رو دیده ؟ نمیدونستم چے بگم که .. ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •
بسم الرب الشهدا و الصدیقین💔...
هدایت شده از روایت‌دلتنگۍ:)
و آه از این دوری لاکردار که تا لب چشمه آب میبرد و سیراب نمیکند💔
•🌸📷‌• صبحے‌کہ‌دلم درپۍِدیدارتوباشد آن‌صبح‌دلآرام‌ترین صبح‌جهان‌است(:💙✨ • . . السلام‌علیڪ‌یاخلیفة‌الله‌فےارضھ..✋🏻- 🌼⃟🖇¦↫💕✨