• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت105
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
حیدر دست گذاشت تو جیبش و سوویچ رو در آورد ..
ازش گرفتمو رفتم نشستم تو ماشین ..
مجتبے و حیدر داشتن با هم حرف میزدن ..
که یهو مجتبے به داخل ماشین نگاه کرد ..
استرس گرفتمو ضبط ماشین رو روشن کردم که دیدم مداحیه !
کم کم رفتم جلو تا ببینم کدومش قشنگتره ..!
رسیدم به یه مداحے که همین که صداشو شنیدم اشکم در اومد ..
گذاشتم بمونه .. مثل روضه بود ..
میگفت نزن که مادرم جوونه ¡..
مادر ؟..
منظورش حضرت فاطمه بود !
یعنے ..
"نامرد نزن که بی گناهه ..
نزن عزادار باباشه ..
نزن دلش اسیر آهه
...
نزن مادرم من پا به ماهه"
با شنیدن این چند جمله سرم تیر کشید ..
انگار تو این روزا فقط منتظر یه چیز بودم که اشکم رو در بیاره ..
منتظر این بودم که بتونم خودمو یه جورۍ خالے کنم ..
اشک هاۍ گرمم راحت راه خودشون رو پیدا کردن ..
تقریبا تو این دو روز خیلے اذیت شدم ..
خیلے ..
سرمو گرفتم تو دستم که داداش اومد نشست :_آیـه .. چیشده ؟ حالت خوبه ؟!
+چیزۍ نشده ، فقط یکم خسته ام .. الان هم که داره شب میشه ؛ اگه میشه زودتر بریم خونه !
سرۍ به نشانه تایید تکون دادو حرکت کرد ..
…
رسیدیم خونه با کمک مامان رفتم بالا تو اتاقم ..
نمیخواستم به چیزۍ فکر کنم .. رفتم رو تختم و دراز کشیدم ..
طولے نکشید که خوابم برد ..
…
صبح با صدا زدن هاۍ مکرر داداش بلند شدم ..
یه درد عجیبے رو تو معده ام احساس کردم !
یادمه دیشب انقدر خسته بودم که براۍ شام هر چے صدام زدن بیدار نشدم ..
به هر سختے بود بلند شدم
همون اول کار رفتم سراغ صبحونه ..
امروز دانشگاه هم داشتم ، پس باید صبحانه رو کامل میخوردم تا ضعف نکنم ..
رفتم تو آشپزخونه که دیدم مامان و بابا نشستن دارن صبحانه میخورن
داداش هم پشت سر من وارد شد ..
+سلام .. صبحتون بخیر
مامان و بابا یه نگاه کردنو :_سلام عزیزم صبح تو هم بخیر .. بیا بشین صبحانه بخور تا دیرت نشده ..
زیر لب گفتم :+چشم
داداش از پشت سر موهامو کشید که گفتم :+عه داداش چیکار میکنے ..
خندیدو اومد زیر گوشم گفت :_فکر نکن حواسم بهت نیستا .. چند روزه اون آیـه خانم قبلے نیستے ..
رفت نشست کنار بابا و ادامه داد :_قبلا ها وقتے اذیتت میکردم تا تلافے نمیکردۍ دست بردار نبودۍ !..
بابا یه نگاه بهم کردو :_اذیت نکن بچه امو .. خواهرت دیگه خانم شده ، تو کے میخواۍ مرد بشے معلوم نیست ..
_عه بابا ببین خودتون دارین میگین بچه ام پس بچه اس دیگه !
بابا اخمے مصنوعے کردو :_به هر حال بچه پدر و مادرش که هست ! چه بخواد ده سالش باشه یا پنجاه سال ..
یه نگاه به من کردو :_بیا باباجان بیا بشین صبحانتو بخور چرا وایستادۍ مارو نگاه میکنے دخترم !
رفتم سمت راست کنار بابا نشستم ..
یه نگاه بهم کردو :_چقدر زود بزرگ شدۍ ..
لبخندۍ زدم که مامان یه لقمه داد بهم ..
…
بعد از خوردن صبحانه به اصرار مامان ، داداش منو رسوند دانشگاه ..
باز هم سعے کردم زیاد تو چشم مجتبے نباشم و یا حداقل اگر دیدمش سرمو بندازم پایین ..
وارد شدم دیروز عاطفه گفته بود که نمیاد ..
تنها بودم و همین اعصابم رو بهم ریخته بود ..
آروم آروم با این پام وارد کلاس شدم .. که ..
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •
هدایت شده از 『 دختࢪاݩ زینبـے 』
• #ثواتیهویی🌱 •
همینالان
یکهویی،یکصلوات
برایامامحسن[ع]میفرستی؟🚶🏽♂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تخریب حاج قاسم در فیلم کره ای ..!
نشرحداکثری!
منتظر انتقام سخت فارس زبان ها در آینده باشید 🔥..
#ماساکتنمینشینیم✊🏻..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چقدر آروم میشم با هربار دیدن این کلیپ ..💔
شهید آسیّد مسعود رشیدی ..🌼
شادی روحشون صلواتی ختم کنید ..🌸
#آیہگرافے🖇
.
| وَلَن تَجِدَ مِن دُونِہِ مُلتَحَداً |
وهرگزجزاوپناهۍنخواهیدیافت... :)
.
..
.
فکر کردن بـھ گناااه مثِل دود میمونه !
آدمـو نمیسوزونه . . ولـے درو دیوار دل ُ سیاه میکنـھ و ادمو خفہ .
+ مُواظبافکارتباشمومن :)
.
#تلنگرانه
حاج قاسم میگفت🌱
حتیاگه یـه درصد احتمـالبِـدیکه
یـه نفر یه روزیبرگـرده و توبہکنـه...
حـقنداریراجبشقضاوتڪنۍ!🙃
قضاوت فقط ڪار خداست!
فلذا حواسمـون باشه🚶♂
#حاج_قاسم
♥️🌿⇨• @dokhtaranzeinabi00 •
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
_
استان قدس!
مدیریت استان قدس
حراست
اگاهی
و...
سلاح سرد رو چطوری اورده داخل!؟
شهادت روحانی در حرم مطهر؛ سوم رمضان
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
_
آقاۍامامرضا !
میشہبغلمڪنی ؟!💔
#امامرضایۍ🥀
@dokhtaranzeinabi00