eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
°بسمـــــہ رب شهدا°
[﷽♥️] Ꮺــیدانہ🥀📿 • • . اونقدر سینه میزد بهش گفتن کم خودتو اذیت کن! می گفت: این سینه نمیسوزه.. موقع شهادت همه جاش ترکش بود جز سینه‌اش•••!🙂💔 شهید حمید سیاهکالی مرادی...) @dokhtaranzeinabi00
_ ⤦ مادرشهید: ازهمان‌سال‌های‌کودکی‌نمازمی‌خواندو روزه‌می‌گرفت... صبح‌هاکه‌خواهرهایش‌را برای‌ نماز صدامی‌کردم، می‌دیدم‌محسن‌زودتربلندمی‌شود. پدرش‌هم‌باصدای‌بلند قرآن‌ می‌خواند. می‌گفت:بذارصدای‌قرآن‌توگوش‌بچه‌هابپیچه... ماه‌رمضان سحرهاصدایش‌نمی‌زدم، که‌روزه‌نگیرد. اماوقتی‌می‌دیدم‌بی‌سحری‌ تاافطار گرسنه‌وتشنه‌می‌ماند، مجبورمی‌شدم‌صدایش‌کنم. نه‌که‌نخواهم‌روزه‌بگیرد،می‌دیدم‌ازخواهربرادرهایش ضعیف‌تراست،دلم‌می‌سوخت. می‌گفتم:بذاربه‌تکلیف‌برسی،بعد...‌. بزرگ‌که‌شد،زیادروزه‌می‌گرفت. نذرمی‌کرد.نمازش‌راهمیشه‌اول‌وقت‌می‌خواند. ❤️ @dokhtaranzeinabi00
گناهڪـارۍڪہ‌بعد‌از‌گنـاه بہ‌ترس‌و‌اضطراب‌میوفتہ بہ‌نجـات‌نزدیڪتره تا ڪسۍڪہ‌اهل‌عبـادتہ،‌‌ امـا‌از‌گناه‌نمۍترسہ ! ‌بہ‌هم‌ریختگۍ‌بعد‌از‌گنـاه، ‌نشونہ‌یہ‌وجدان‌بیداره🌿..! @dokhtaranzeinabi00
| اساس ارتش ِ مـٰا شهادت استـ🌱|
• واقعیتۍ از زبان عکس‌ها .
💔 - گفت: مگه امام زمان(عج) امام‌جمعه است؟! + نه! امامِ‌ زمانه! - پس چرا فقط جمعه ها به یادش می‌اُفتید ؟!.. + سکوت ••ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ••♥️🎋
+یاایهاالذین آمنوا؟✨ _جانم؟ +ماه رمضون تموم شدا🕠 نمیخوای آدم شی ؟!:)📿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رهبر انقلاب: نفَس معلّم نفَس طیّب است و هر فضایی که معلّمین در آن فضا حضور داشته باشند، انسان اطمینان دارد که رحمت الهی و برکات الهی ان‌شاءالله در آن فضا و در آن مکان خواهد بود. 🌷
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
__
! ‏اول‌مطمئن‌شیدعشقه،هورمون‌نیست ، تنوع‌نیست،تنهایی‌نیست،فرار نیست، توهم‌نیست،بعدمطرحش‌کنید(: اونم‌ازراه‌درست!🖐🏻
/: والاخداگفته‌شما‌ازدواج‌کنید،مَن‌روزی رومی‌رسونم‌.ولی‌نگفته‌هزینه‌چشم‌و هم‌چشمیا‌ورسوم‌مزخرف‌تونم‌میدم‌که. 🌱|@dokhtaranzeinabi00
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
💔🚶🏾‍♂
بیخیال‌هر‌لغت‌نامه بدان عشق معنایی‌ندارد جُز حُـسین...:)💔
"💭💔" مشترڪ‌گرامی‌بستہ‌‌ۍسی‌روزه‌ شما‌رو‌بہ‌اتمام‌است...🥀 🍂 @dokhtaranzeinabi00
وقسـم‌بہ‌نگاهـٺ . .🖐🏽
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
وقسـم‌بہ‌نگاهـٺ . .🖐🏽
•🌚🔐• دَرخون‌مـٰاسٺ‌غیࢪَت‌سَـردارعَلقَمـہ هیھـٰاٺ‌اگرحُ‌ـسِین‌زمـٰان‌رارهـٰاڪنیم(:🌱 ☁️ 💚 @dokhtaranzeinabi00
گمراه‌نشود‌آنکہ‌تپشہایِ‌دلش، ‌‌حبّ‌علیست...!(:🔗
🍃 بگذارید‌بگویندگداییم‌‌گدا غم‌نداریم‌‌سپردند‌گدارابہ‌حسن📿 @dokhtaranzeinabi00
! وقتی‌یہ‌جاداره‌جوشکارۍ‌میشه‌سرتو میندازی‌پایین‌ونمیبینۍ‌چون‌بھت‌آسیب‌میزنه‌ ولی؛چراجلونامحرم‌ سرتونمیندازۍپایین؟! اون‌که‌آسیبش‌بیشتره.. !!⁉️ @dokhtaranzeinabi00
سلام‌‌خوبین؟🦋🌿 حݪوݪ‌ماه‌شوال‌و؏ـید‌سعید‌فطر‌مباࢪڪ😍🌸🧡
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور _هے من یه چے میگم تو یه چے دیگه بگو .. سعے میکردم بحث رو عوض کنم +خب چه خبر از این طرفا .. تو که روستا مادربزرگت اینا نمیرفتے چیشد یهو ؟ _من که انقدر کار سرم ریخته بود به اینجا اومدن فکر هم نمیکردم فقط بخاطر آیـه مجبور شدم بیام .. دوباره آیـه !.. چرا هر وقت میخوام فراموشش کنم یه چیزۍ باعث میشه نشه ..¡ با تردید پرسیدم :+یعنے اینجا کار داشتے ؟ _نه با آیـه اومدیم یه سرۍ به محل بزنیم و رفیقشو ببینه .. استرس و اضطراب افتاد به جونم .. یعنے آیـه خانم هم اینجا بودن ؟ پس کجاست ؟ چرا همراه حیدر نبود ! تو همین افکار بودم که با صداۍ حیدر به خودم اومدم :_خب تو چیکارم داشتے ؟ همه فکر و ذهنم درگیر شده بودو کلا هنگ کرده بود .. دید چیزۍ نمیگمو به یه جا خیره شدم حیدر هم نگاهمو دنبال کرد دیدم آیـه خانم آروم آروم داره میاد سمتمون .. آیـه خانمه !.. استرس شدید گرفتم دستام یخ کرده بود .. حال خودم رو متوجه نمیشدم و این کلافه ام میکرد گنگ گفتم :+چے ؟ با این حرفم آیـه خانم رسید پیش ما .. با همون چادر و حجاب جدیدش .. که واقعا خیلے بهش میومد ! سلام کرد که به سختے جوابش رو دادم سر به زیر بود .. منم نخواستم بلند شم که معذب بشه حیدر یه طور خاصے نگام کردو :_مجتبے !.. میگم چیکارم داشتے ؟ +آها .. من .. راستش .. بلند شدم ؛ تحمل کردن اون جو برام سخت بود نتونستم حرفم رو بزنم .. +حیدر جان برادر ، من برم یه آبے به صورتم بزنم میام برات توضیح میدم با تعجب سرۍ به نشانه تایید تکون داد که رفتم به سمت سرویس بهداشتے .. یه نگاه به خودم تو آینه انداختم چرا اینطورۍ شدم ..؟! چرا انقدر آشفته ام !.. …… ﴿آیـھ﴾ اون شب تا صبح با زهره نشستیم صحبت کردیم زهره از خانواده اش اجازه گرفت تا امشبو پیشم باشه .. هر چند خانواده اش تا منو ندیدن راضے نشده بودن که امشب زهره بیاد پیشم براشون گفتم که کے هستم ، نوه کے هستمو اینا که بالاخره راضے شدن به زهره اجازه بدن .. داداش مظلومم هم بخاطر اینکه ما راحت باشیم رفت تو ماشین که استراحت کنه .. از سیر تا پیاز زندگیمو براش تعریف کردم از قضیه تو رستوران ، داستان اون آقایے که دیدم ، قضیه متحول شدن و باحجاب شدنم .. چند تا از عکس هاۍ وقتے چادرۍ نبودم تو گوشیم بود زهره وقتے اونارو دید باور نمیکرد که این منم ؛ میگفت اصلا امکان نداره .. فکر میکرد من مثل قدیم تا این سن همونطور مثل کودکے متدین و محجبه بودم صبح زود با اصرار هاۍ زیاد داداش مجبور شدیم برگردیم ، اما خیلے دلم میخواست بیشتر پیش زهره بمونم شماره اشو ازش گرفتمو بهش قول دادم که باز برمیگردم تا دوباره ببینمش .. با صداۍ بوق ماشین داداش از بغل زهره اومدم بیرونو ازش خداحافظے کردم سوار ماشین شدیم تا برگردیم که گوشے داداش به صدا دراومد یه نگاه بهش انداختمو گفتم :+کیه داداش این وقت صبح ؟ با تردید گفت :_مجتبے !.. یعنے چیکار داره ؟! دست و پامو باز گم کردمو .. ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
میگفت‌ : چادر دست و پا گیره راست می‌گفت..! دست منو خیلی جاها گرفـت :))🌿
فکر کنم نبودن مدیر بهتر بود ! آخه اعضا ثابت بودند .. چرا وقتی محبت میکنن رمان میزارن شما شروع میکنید به ترک کردن ! ای کاش یکم قدر میدونستیم ما بخاطر راحتی شما تبادل در کانال قرار نمیدیم باز شما ...