#شهادت 🕊
آغازِ خوشبختےاست
خوشبختے اے ڪھ..
پایٰان نَدارد[♥️]
شھید ڪھ بشوے
خوشبختاَبَدے؛میشوے..(:🌱
#شهیدانه
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
#بـدونتعـارف...🖐🏼
رفیق!
حالتکہبدمیشہوگرفتھمیشی
نیوفتبہجونپروفایلت!'
پشتهمهیعوضکنی...
پاشوبروبایسریکارمنجملھ⇩🚶♂
نماز،قرآن،رازونیاز،درددلباامامزمان
حالدلتروعوضکن♥️(:
#امام_زمان
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
#تلنگر🖐🏻..
خواهر من یه نامحرم میبینی دست و پاتو گم نکن ..
سرتو بنداز پایین ..
بگو نمیخوام آقام ازم ناراحت بشه💔..
زیر لب ذکر بگو تا از اونجا بره ..📿
اون موقعِ که سر بلند از امتحان خدا میای بیرون :)♥️
#حتیتوجمعفامیلواقوامت🕊
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
_
.
بھشگفتم
چندوقتیہبخاطراعتقاداتممسخــرممیکنن
گفت:
بــرااونــایۍڪہاعتقاداتتونومسخــرهمیکنن
دعــاکنیدخدابہعشقحسیندچــارشونکنہ(:
#عزیزمحسین💛🌱
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
کــاشمیشدوسطدسترساندن
بهضریح..
مثلحجــاجِمنا
درحرمتمیمُردیم💔(:
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت155
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
تلخ خندیدمو :+شما درست میگید ، اما حاج خانم من نامزد دارم ..
با تعجب بهم خیره شدو :_واقعا نامزد دارۍ ؟!
لبخندۍ زدمو :+بله حاج خانم ..
یه نگاه به دور و اطراف انداختو :_پس چرا تا حالا تو رو باهاش ندیدم ؟
همیشه تنها میاۍ ؟!
+نه حاج خانم ، ما تازه ازدواج کردیم .. ایشون هم فعلا چند روزۍ هست که نیستن و الا با ایشون میومدم ..
سرشو به نشانه تاییدتکون داد ، انگار خجالت کشیده بود ..
بعد از مکث کوتاهے گفت :_ببخشید دخترم من اصلا فکرشو نمیکردم ازدواج کرده باشے ..
آخه نه حلقه ازدواج دستته نه چهره ماهت به ازدواج کرده ها میخوره ..
خلاصه ببخشید ..
لبخند تلخے زدمو فقط گفتم :+خواهش میکنم ..
با اجازتون ..
آروم آروم به طرف مزار شهید گمنام قدم برداشتم ..
دعا میکردم کسے بالا سر مزارشون نباشه که بتونم راحت باهاش صحبت کنمو .. خودمو خالے کنم !..
وقتے نزدیک شدم یه نگاه انداختم که الحمدالله کسے نبود ..
رفتم نشستم کنارش ..
تا میتونستم باهاش صحبت کردم ..
از غم هاۍ تو دلم ..
اما از ته دلم خوشحال بودم که همسرۍ رو نصیبم کرده که دغدغه اش چیزهاییه که کمتر کسے تو موقعیتش قرار میگیره ..
کار مجتبے سخت بود .. خیلے سخت ..
در زمانے که مادرش زنده بود فقط و فقط بخاطر خوشحال کردن دل مامانش میرفته دانشگاه !
آخه کے اینکارو میکنه ؟!..
گوشیمو برداشتمو وارد گالریم شدم ..
عکسے که با هم تو جمکران انداخته بودیم نگاه کردم ..
لباش میخندید اما ته چهره اش یه غمے بود ..
آروم عکس هارو پشت هم رد میکردم که رسیدم به عکسے که از دست و انگشترمون گرفته بودم !
یه نگاه به دستم انداختم ..
چرا انگشترم تو دستم نیست !
یه لحظه ته دلم خالے شد که نکنه گمش کرده باشم ¡
کیفم رو باز کردمو بالا پایینش کردم که دیدم تو جعبه ایه که مجتبے همراه با اون بهم داده ..
خیالم راحت شد ..
انداختمش تو دستمو براۍ مدتے فقط بهش خیره شدم ..
شاید تازه میتونستم حال خانواده شهدارو وقتے پاره تنشون براۍ دفاع از کشور میرفت رو درک کنم ..
یکم که گذشت یه نگاه به ساعت گوشے انداختم ..
ساعت نزدیک دوازده بود ..
گل نرگس رو روۍ قبر گذاشتمو بلند شدم ..
اول قصد کردم که پیاده برم اما تصمیم گرفتم ماشین بگیرم تا زودتر برسم به خونه ..
…
توۍ یکے از پارک هاۍ نزدیک به خونه عاطفه منتظرش نشسته بودم که دیدم ز دور داره میاد ..
وقتے نزدیک شد بلند شدمو سلام کردم ..
اومد بغلمو یه نگاه به سرتا پام انداختو :_مبارکِ خوشگل خانم !..
ان شاءالله خوشبخت بشے عزیز دلم ..
لبخند خشکے زدمو :+ممنونم عزیزم ..
متوجه سرد برخورد کردنم شد ..
با دست به نیمکت اشاره کرد ؛ با هم نشستیم ..
مشغول صحبت شد ..
_خب چه خبرا ؟
+هیچے والا .. هستیم فعلا ..
_خب حال آقات خوبه ؟ تو رو رسوندو رفت ؟!
+خوبه ممنون .. نه خودم اومدم .. یه مدتِ که نیست ..
_عه کجاست ؟!
لبمو به دندون گرفتمو :+ماموریتِ ..
با چشاۍ گشاد شده گفت :_اول زندگے رفتن ماموریت ؟!
شونه اۍ بالا انداختمو :+آره دیگه ..
ابروهاشو به نشانه تعجب بالا داد و گفت :_سخت نیست ؟
لبخندۍ زدمو گفتم :+شیرینیش به همینه ..
زیر لب یه اوهومے گفت که گفتم :+خب تو چه خبر ؟
ازدواج نکردۍ ؟!
لبخندۍ زدو :_نه ولے ..
ساکت شد که گفتم :+ولے چے ؟!
_احتمالا تا دو ماه دیگه چرا ..
+واقعا ؟ مبارکه عزیزم .. حالا کیه اون بخت برگشته ؟
یه طور خاصے نگام کردو :_عه آیـه .. بخت برگشته کجاس .. باید منت هم بکشه که اومده منو میگیره ..
خندیدمو :+خب کیه ؟!
_یکے از بچه هاۍ دانشگاست ..
زیر لب آهایے گفتم خواست حرفے بزنه که گوشیم به صدا در اومد ..
یه نگاه به نوشته کردم
از خوشحالے نمیدونستم چیکار کنم ..
مجتبے بود !..
اما الان ؟ تو این موقعیت که نمیتونستم جواب بدم !..
اگر هم جواب ندم حتما نگران میشه ...
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •
هدایت شده از 『 دختࢪاݩ زینبـے 』
قبلفعالیتڪانالیهچند،دقیقہبیشتر
طولنمیکشہبجاشبہحرفرهبرت
احترامگذاشتےرفیق🙂🌱
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میشـودنیمہشبیگـوشہبیـنالحرمیـن
مـنفقطاشڪبریزمتوتمـاشابڪنـے؟!🥺💔
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
••💛📿••
#ثوابیهویی😌🌸
میتونینبراےآقاسهڪارانجامبدین؟
¹-براشوندوبارصلواتبفرستین🕊
²-سهباربراشوناللهمعجللولیڪالفرج
³-اینپیاموحداقلبه۱کانال،گروه یابیشتربفرستید(هرچےڪرمتونهدیگه)😇❤️
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
⌝ولاینکشفمنهاالاّماکشفت⌞
وهیچاندوهےبرطرفنشود
مگرتوآنراازدلبرانے . . .シ♥️
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
بانوجــٰان
دَرپوشِـشِمِشڪۍِحَرِیـرَتصَـدرَنگ
دِلاَنگِیـزنَھٰـاناسـت🕊
دَرحُجبوَحِجابِفـٰاطِمِۍاَتزِیبـٰایۍِ
صَـدنَـقشِجَھٰـاناسـت...!♥️
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
_
بسیج ٺنها ٺآ آن ࢪوز پیࢪوز است ڪھ در یڪ دست بسیجۍ«قࢪآن» و دࢪ دست دیگࢪش«سلاح» بآشد ♥️✌️🏻
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
«💕🌙»
مـن حـتۍ وقـتۍ ڪه
حـوصلہ خـودم را نـدارم
حـوصلہ؎ تـو رو دارم رفـیق❤️🍓
#رفیق
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
#تلنگر ⚠️
خواهرگرامی!👇🏻
نامحرمغریبهوآشنانداره!!❌
یهوقتباپسرایفامیلبه
بهانههاییمثلاینکه:
مثلداداشمه
ازبچگی باهمبزرگشدیم
صمیمینشی ها !..🙃
نامحرم نامحرمه ..
حواست باشه !🌱
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
♥️
بین کنایه ھا✨
بگوبازمزمھ🌱
میپوشمش فقط به عشق فاطمھ♥️✌️🏻
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿