eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
°•☂️🌂°• استورے هممون شده "حلول ماه رمضان مبارڪ" خواستم‌ بگم تو ماه رمضون فقط نباید روزه بگیریما باید خودمونم تغییر بدیم ...🌿 --------•࿇[🌤⚡]࿇•--------
‌ |📲|پرفایل مذهبی مخصوص خانمای گل☺️
4_5850689898985554115.mp3
24.11M
⭕️دعای وداع با 🥀 و استقبال 🌷از ماه مبارک :‌ 👤با نوای میثم مطیعی 🤲التماس دعای فــرج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جهاد مغنیه |‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
... 🕊 دلت که گرفت... با رفیقی درد و دل کن که آسمانی باشد...، این زمینی ها؛ در کار خود مانده اند! ♥️✨
ازش‌پرسیدم: . این‌همہ‌بہ‌فقیرا‌کمک‌میکنی ‌چیزی‌برای‌خودت‌باقی‌میمونه؟ ! . خیلی‌آروم‌گفت: من‌کاره‌ای‌نیستم،من‌فقط‌وسیله‌هستم، روزی‌دهنده‌خداست... . 🌱
🌸🍃 حاج ‌آقا چیکار کنم سمت گناه نرم؟ اول باید ببینے عامل گناه چیہ؟ زمینہ‌ا‌ش رو از بین ببری ! اما بهترین راه حل اینہ کہ خودت رو بہ کار خدا مشغول کنے ... آدم بیکار بیشتر تو معرض گناهہ !!
. . به‌همسرش‌گفتند: مبلغی‌داعش‌میخواهد تا‌جنازه‌همسرت‌را‌ بدهد.. آیا‌راضی‌هستی‌معامله‌کنیم؟ گفت‌: *آن‌چیز‌که‌در‌راه‌خدا* *داده‌ام‌را‌پس‌نمیگیرم!💔* ❥-شهیدهادے‌کجباف🌹🌿
🌸کانال کنیِ بخش دارها زمان جنگ رسم بود که سازمان های دولتی، مدیرها و کارمندهای خود را به جبهه اعزام می کردند. سال 1365 در فاو مستقر بودیم. بی سیم خبر داد. بخشدار «میاندرود» و «کیاسر»، سهمیه ی مدیرهایی هستند که این دفعه قرار است چند هفته مهمان محور، توی خط باشند. تا اسم مدیر و معاون تو دهان بی سیم چی چرخید، ذهن ام درگیر شد. دنبال این بودم، سر به سر آنها بگذارم و مثل بیشتر وقت ها که میزبان مدیرها هستیم، ترس و وحشت را به جانشان بیندازم. همه ی این سر به سر گذاشتن ها با قصد و نیت انجام می شد. بنای مردم آزاری نبود. هدف این بود که وقتی برگشتند، بدانند رزمنده ها و بچه های مردم توی جبهه به چه سختی زندگی می کنند. با خودم کلنجار می رفتم تا فکر بکری به ذهنم برسد؛ فکری که «نه سیخ را بسوزاند و نه کباب را». دست به کار شدم. قلم، کاغذ گرفتم و شروع کردم به نامه نوشتن. نامه را که نوشتم، دادم دست پیک محور تا آن را به دست بخش دارها برساند. از قصد، در نامه را هم باز گذاشتم تا وقتی نامه را دیدند، متن آن را به راحتی بخوانند. نشانی دو مدیر را هم به پیک دادم و تاکید کردم که به آنها بگوید، نامه را به دست فرمانده گردان امام محمد باقر (ع) برسانند. مطمئن بودم که آنها به محض دیدن نامه ، کنجکاویشان گل می کند و تا ته نامه را می خوانند؛ همان چیزی که دوست داشتم اتفاق بیفتد. متن نامه این بود: - آقای بلباسی! بخش دار کیاسر و سورک، خدمت می رسند. با همه ی وجود از آنها پذیرایی کنید! در ضمن یک قایق موتوری هم در اختیارشان قرار بدهید تا به این طرف ساحل بیایند. فراموش نشود، شان مسوولان محترم رعایت شود. پیش بند نامه،نامه ی محرمانه ی دیگری، مهر و موم شده، به دست پیک دادم و گفتم: - بعد از این که نامه ی اول را به دست بخشدارها دادی، تند برو طرف چادر فرمانده گردان و این نامه را به آقای بلباسی برسان! تاکید کردم که غیر از بلباسی، به دست کس دیگری ندهد. پیک رفت. از قرار معلوم، بخش دارها، نامه ی باز شده را که دیدند، آن را خواندند. وقتی مطمئن شدند، فرمانده ی محور توی نامه برای آنها، چه عزت و احترامی قائل شده، حسابی خوشحال شدند. همان طور که در نامه تاکید شد، بچه های گردان امام محمد باقر (ع) با سلام و صلوات، آن ها را سوار قایق کردند و آوردند این طرف ساحل، یعنی فاو. توی نامه ی دوم که محرمانه بود، از بلباسی خواستم، هر چه سریع تر، به محض باز شدن پای دو مدیر به فاو، آن ها را ببرد کانال کنی؛ درست جایی که عراقی ها بر آن مسلط اند و گرای آن را دارند. بخش دارها، کلی خوشحال شدند که چه احترامی دارد به آن ها می شود، غافل از این که قرار است، چند ساعت دیگر، مثل رزمنده های دیگر، داخل کیسه های شن، خاک بریزند و بعد هم آن ها را کول کنند و از داخل کانال به مقصد برسانند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا