eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴داستان واقعی.... شاید خیلیا بدونین.. شاید ندونین.. یه روز یه پسر 19ساله 👱... که خیلیم پاک ☺️ بوده ساعت دوازده شب 🕛.. باموتور🏍 توی تهران پارس بوده.. داشته راه خودشو 🏍 میرفته.. که یهو میبینه یه 🚘ماشین با چندتا 👥👥 پسر.. دارن دوتا 👩🏻👩🏻 دخترو به زور 😨 سوار ماشین میکنن.. تو ذهنش فقط یه ☝️چیز اومد... 👈ناموس.. 👈ناموس 👌 کشورم ایران.. میاد پایین... 😡 تنهاس.. درگیر میشه.. 🗣 لامصبا چند نفر به یه نفر.. 👊✋💪 توی درگیری دخترا 👩🏻👩🏻سریع فرار میکنن و دور میشن.. میمونه علی و...هرزه های شهر.. 😰 تو اوج درگیری بود که یه چاقو 🔪صاف میشینه رو شاهرگ گردنش..😢 میوفته زمین.. پسرا درمیرن.. 🏃 کوچه خلوت..شاهرگ..تنها...دوازده شب.. 😭 علی تا پنج صبح اونجا میمونه .. پیرهن سفیدش😖 سرخه سرخه.. مگه انسان چقد خون داره.. 😔 ریش قشنگش هم سرخه.. سرخ و خیس..😒 اما خدا رحیمه.. یکی علی رو پیدا میکنه و میبره بیمارستان... اما هیچ بیمارستانی قبولش نمیکنه..😳 تا اینکه بالاخره .. یکی قبول میکنه و .. عمل میشه...😐 زنده میمونه😊.. اما فقط دوسال بعد از اون قضیه.. دوسال با زجر...بیمارستان🏥...خونه..🏠 بیمارستان..خونه.. میمونه تا تعریف کنه...چه اتفاقی افتاده..😐 میگن یکی ازآشناهاش میکشتش کنار.. بش میگه علی...اخه به تو چه؟ 😠چرا جلو رفتی؟ 😟 میدونی چی گفت؟ 🤔 👌گفت حاجی فک کردم 😊 دختر شماست... ازناموس 😌شما دفاع کردم.. 👈جوون پر پر شده مملکتمون.... علی نوزده ساله به هزارتا ارزو رفت.. 👉 رفت که تو خواهرم.. 👩🏻 اگه اون دنیا انگشتشو به طرفت گرفت... 👈 گفت خداااااا... من از این گله دارم... 😡 داری جوابشو بدی...؟؟
مردی را به جرم قتل نزد "کوروش کبیر" آوردند. پسران مقتول خواهان اجرای "حکم اعدام" شدند. ﻗﺎﺗﻞ ﺍﺯ ﮐﻮﺭﻭﺵ کبیر ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻧﺠﺎﻡ کاری ﻣﻬﻢ برای ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ۳ﺭﻭﺯ "ﻣﻬﻠﺖ" ﺗﻘﺎﺿﺎ ﮐﺮﺩ. ﺷﺎﻩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺿﻤﺎﻧﺖ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ؟ ﻗﺎﺗﻞ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ نگاه ﮐﺮﺩ ﻭ گفت: ﺍﯾﻦ "ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ بزرگ" ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ "ﺳﭙﻬﺴﺎﻻﺭ" ﺁﺭﺍﺩ! ﺁﯾﺎ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ ﺭﺍﺿﻤﺎﻧﺖ ﻣﯿﮑﻨﯽ؟ ﺁﺭﺍﺩگفت: ﺑﻠﻪ ﺳﺮﻭﺭﻡ. ﮔﻔﺖ: ﺗﻮ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻧﻤﯿﺸﻨﺎﺳﯽ ﻭ ﺍﮔﺮ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﺪ، ﺣﮑﻢ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺗﻮ ﺍﺟﺮﺍ میکنیم! ﺁﺭﺍﺩ گفت: "ﺿﻤﺎﻧﺘﺶ ﻣﯿﮑﻨﻢ." ﻗﺎﺗﻞ ﺭﻓﺖ و ۳ ﺭﻭﺯ ﻣﻬﻠﺖ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺍﺗﻤﺎﻡ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩﻡ ﻧﮕﺮﺍﻥ ﺁﺭﺍﺩ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﮑﻢ ﺑﺮﺍﻭ ﺍﺟﺮﺍ ﻧﺸﻮﺩ. اﻧﺪﮐﯽ پیش ﺍﺯ ﻏﺮﻭﺏ ﺁﻓﺘﺎﺏ آن مرد "ﺑﺮﮔﺸﺖ." ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭﺧﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، خود را تسلیم ﺩﺳﺘﺎﻥ "ﺟﻼﺩ" کرد. کورش ﺑﺰﺭﮒ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺑﺮﮔﺸﺘﯽ ﺩﺭﺣﺎﻟﯿﮑﻪ ﻣﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺘﯽ ﻓﺮﺍﺭ ﮐﻨﯽ؟ پاسخ ﺩﺍﺩ: ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ "ﻭﻓﺎﯼ ﺑﻪ ﻋﻬﺪ" ﺍﺯ ﺑﯿﻦ "ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ" ﺭفته است !!!! پادشاه ﺍﺯ ﺁﺭﺍﺩ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﭼﺮﺍ ﺍﻭ ﺭﺍ به قیمت جانت ﺿﻤﺎﻧﺖ ﮐﺮﺩﯼ؟ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ: ﺗﺮﺳﯿﺪﻡ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ "مهرورزی ﻭ ﻧﯿﮑﯽ" ﺍﺯ ﺑﯿﻦ "ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ" ﺭفته است !! ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﭘﺴﺮﺍﻥ ﻣﻘﺘﻮﻝ ﻧﯿﺰ "ﻣﺘﺄﺛﺮ" ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: "ﻣﺎ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺬﺷﺘﯿﻢ." " ﺯﯾﺮﺍ می ترﺳﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﻨﺪ ﺑﺨﺸﺶ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺭفته است." به یاد داشته باشید "ما از نژاد همین بزرگانیم"
خیلی قشنگه😍 مخصوصا دخترااااااااااا🌹☺️ لطفا بخووووووووونید😊 ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️ داداشم منو تو خیابون دید..😱 با جمع دخترا بودیم و حجابم خیلی جالب نبود... 😬 با یه نگاه تند بهم فهموند برو خونه تا بیام..😰 خیلی ترسیده بودم.. الان میاد حسابی تنبیهم میکنه.. 😰 نزدیک غروب رسید خونه.. وضو گرفت دو رکعت نماز خوند😐 بعد از نماز گفت "بیا اینجا" حالا منم ترسیده بودممممم😖 گفت "آبجی بشین" نشستم بی‌مقدمه شروع کرد روضه حضرت زهرا رو خوند؛ حسابی گریه کرد... منم گریه‌ام گرفت😭 بعد گفت "آبجی میدونی حضرت زهرا چرا روزای آخر صورتشو از امام علی میپوشوند؟؟ نمیخواست علی بفهمه خانمش سیلی خورده و دق نکنه... آخه غیرت اللهِ😔 میدونی بی‌بی حتی پشت در هم نزاشت چادر از سرش بیفته!😣 میدونی چرا امام حسن زود پیر شد؟؟ بخاطر اینکه تو کوچه همراه مادرش بود ولی نتونست کاری براش بکنه😔 ... آبجی حالا اگه میخوای منو دق مرگ نکنی😑 تو خیابون که راه میری مواظب روسری و چادرت باش یدفعه ناخودآگاه نره عقب و موهات بیفته بیرون😌 من نمیتونم فردای قیامت جواب حضرت زهرا رو بدما😫" ♥️ سرمو پایین انداختم و شروع کردم به گریه کردن.. 😭 سرم رو بوسید💕 و گفت "آبجی قسَمت میدم بعد از من مواظب چادرت باش☺️" از برخوردش خیلی تعجب کردم.. احساس شرمندگی میکردم🙁 گفتم "داداش ایشاالله سایه‌ت همیشه بالا سرم هست".. و پیشونیشو بوسیدم...💘 گذشت تا سه روز بعد که خبر آوردن داداشت تو عملیات والفجر به شهادت رسیده 😭😭😭😭 یه مدت بعد، لباساشو که آوردن دیدم جای تیر مونده رو پیشونی بندش...💥 روی سربند یا فاطمه الزهرا.س.🥀 󾬢󾬢 حالا دیگه سالهاست هر وقت تو خیابون یه زن بی‌حجاب میبینم... اشکم جاری میشه.. 😢 پیش خودم میگم حتما اینا داداش ندارن که....😞😞😞
👇 شدیم نسلی که: معلوم نیس چه مرگشه...😕 یه گوشی تو دست📲 چندتا اهنگ♪♪♪ ادّعای داغون بودن👈😞 همه شکست عشقی خورده💔 یه سری بیست چهاری کلش به دست...🎮 زیر ۲۰ سال همه درگیر گل و ....🤔 ریه ها داغون....😷 معرفت ها الکی...💔💔 همش نقش، همش حرف...🗣👥 پای عمل همه میکشن کنار....😶😶 موقع بدبختی ها یاد خدا میفتیم😕😑 دریغ از اینکه تو خوشی هامونم ب یادش باشیم چی ازمون ساختن؟؟؟ یه نسل نا امید به آینده....!😒 پاشید جمع کنید مسخره بازیاتونو...😦 پسره متولد ۷۴ شد مدافع حرم😐 چند ماه بعد یه روبان مشکی کنار عکسش بود..🖊 فرق ما با این ادم چیه؟؟؟؟🤔 چطور اون میتونه بجای کلش از اعتقاداتش دفاع کنه!؟ بجای زدن رل فور اور و سینگل فور اور تو پروفایلش مرد و مردونه تو شناسنامش زدن: در دفاع از حرم شد.....! نسلی شدیم ک بی اعتقادی شده کلاس! فکر میکنیم با فحش دادن میره بالا....!🚩🚩🚩🏳 غیرت و ناموس هم ک فقط ادعاش مونده....😑 چند سال پیش تو همین مملکت هم سن های من و تو رفتن واسه ناموس ملت، واسه امنیت منو تو جون دادن.... سه تا شهید دادیم فقط و فقط برای برگردوندن جنازه ی یه دختر.... اما الان چی...؟؟؟؟ پسرا مملکتمون به جای غیرت ، زیر پست دخترا.... عکس های برهنه شون رو لایک میکنن و تو کامنت ها اراجیف مینویسن دخترامون معنای زیبایی رو گم کردن!!! فکر میکنن هرچی برهنه تر باشن جذاب ترن..😐 ن اینطور نیست....❌❌❌❗️ با این عکس ها فقط چشمای یه سری آدم بوالهوس رو سیر میکنن😶 شدیم نسلی که حتی معتقد هامونم داره پاشون میلرزه بیرون استغفر الله رو لبمونه و سرمون پایین....!😶 ولی تو چت انگار یهو دین خدا عوض میشه....💻📲📱 همون دختری که بیرون نامحرمه، تو چت میشه محرم...😏 راحت با هم حرف میزنیم👥🗣 بجا سنگین و موقر بودن واسه هم عشوه میایم👉👉👉 نه دین این نیست که خشک مقدس باشی...🤔 ولی هرچیزی به جاش عشوه هاتو بزار واسه همسرت...👨‍👩‍👧‍👧 نه یه آدم غریبه ک تو ذهنت باهاش رویاهاتو ساختی...👱❌❌ نه قرار نیست چیزی رو با حرفام به کسی تحمیل کنم💢 فقط یکم تلنگر.....📵⚠️⚠️⚠️⚠️ تا شاید به خودمـون بیایم💠 یکی ۲۰ سالـشه و مدافع حرم➡️➡️➡️➡️➡️ یکی ۲۰ سالشه و درگیر لایــک و کلـش🎮📲 بخدا فرقی با این بــچه ها نـدارین...😶 همــه میتونن.... شـــک نکــن.... فقط بایـد از یه جـا شــروع کنیم🙃📿 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 ـــــــــ ــہـ۸ــہـ۸ـہـ۸ــہـــــــــــــــــ ✨|☆|💛¦⇢ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ❀❥•••
✍از آیت الله بهجت نقل شده که ایشان فرمودند:یک بار که وارد حرم رضا(علیه السلام)می شدم،نابینایی را دیدم که دم در ورودی حرم نشسته است.ناگهان به من الهام شد که از این نابینا بپرسم زمان(علیه السلام)از کدام در وارد حرم شدند؟ باخودم گفتم،عجب الهامی❕بیناها نمی دانند،چشم دارها هم خبر ندارند که ایشان از کجا وارد می شود........ 🔅اما جلو رفتم سلام کردم وپرسیدم:"به نظر شما🤔 زمان(ع)از کدام دروارد حرم رضا می شوند؟ 🔆گفت:ایشان هم اکنون از همین در تشریف بردن❕" 🌱یک نابینا می بیند وبر سر راه آن امام(ع) می نشیند اما بیناها نمی بینند! 🤲اللهم عجل لولیک الفرج🌹
🥀برای‌ امام زمانم چه کنم؟🥀 📌 به نظر شما جوابش چیه؟ ✍ داشتم جدول حل می‌کردم، یک جا گیر کردم: «حَلّٰال مشکلات است؛ سه حرفی» 👨‍💼 پدرم گفت: معلومه، «پول» گفتم: نه، جور در نمیاد. 🧕 مادرم گفت: پس بنویس «طلا» گفتم: نه، بازم نمیشه. 🧖‍♀ تازه‌عروس مجلس گفت: «عشق» گفتم: اینم نمی‌شه. 💁‍♂ دامادمون گفت: «وام» گفتم: نه. 👮‍♂ داداشم که تازه از سربازی اومده گفت: «کار» گفتم: نُچ. 👵 مادربزرگم گفت: ننه، بنویس «عُمْر» گفتم: نه، نمی‌خوره هرکسی درمانِ دردِ خودش را می‌گفت، یقین داشتم در جواب این سؤال، ▪️ پابرهنه می‌گوید «کفش» ▪️ نابینا می‌گوید «نور» ▪️ ناشنوا می‌گوید «صدا» ▪️ لال می‌گوید «حرف» و... 🔺 اما هیچ‌کدام جواب کاملی نبود. 💐 جواب «فَرَج» بود و ما هنوز باورمان نشده: تا نیایی گِره از کارِ بشر وا نشود... 📎 ؛
❣🌱 📘زاویه دید‼️ 🌹حکیمی از شخصی پرسید: روزگار چگونه است؟ شخص باناراحتی گفت: چه بگویم، امروز ازگرسنگی مجبورشدم کوزه سفالی که یادگارسیصدساله اجدادیم بود را بفروشم ونانی تهیه کنم... حکیم گفت: خداوند روزی ات راسیصدسال پیش کنارگذاشته و تو اینگونه ناسپاسی می کنی؟!!! ‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✤☫@dokhtaranzeinabi00
یک ماجرای خاص! امروز سوار يه تاكسى شدم🚕 صد متر جلو تر يه خانمى كنار خيابون ايستاده بود راننده ى تاكسى بوق زد و خانم رو سوار كرد چند ثانيه گذشت راننده تاكسى : چقدر رنگِ رژتون قشنگه💄 خانم مسافر: ممنون🙏 راننده تاكسى : لباتون رو برجسته كرده👄 خانم مسافر سايه بون جلوىِ صندلى راننده رو داد پايينُ لباشو رو به آينه غنچه كرد. خانم مسافر: واقعاً؟؟!😌 راننده تاكسى خنديد با دستِ راست دستِ چپِ خانم مسافر رو گرفتُ نگاه كرد.👀 راننده تاكسى : با رنگِ لاكتون سِت كردين؟! واقعاً كه با سليقه اين تبريك ميگم💅 خانم مسافر:واى ممنونم..چه دقتى معلومه كه آدمِ خوش ذوقى هستين😊 تلفنِ همراه من زنگ خورد و اون دو نفر گرمِ حرف زدن بودن..👥 موقع پياده شدن راننده ى تاكسى كارتش رو داد به خانم مسافرُ گفت هرجا خواستى برى،اگه ماشين خواستى زنگ بزن به من..☎️ خانم مسافر كارت رو گرفت يه چشمكِ ريزى هم زد و رفت.😉 اينُ تعريف نكردم كه بخوام بگم خانم مسافر مشكل اخلاقى داشت يا راننده تاكسى...🙃 فقط ميخواستم بگم.. تويه اين چند دقيقه ممکنه کمتر کسی از ما به ذهنش رسيده باشه كه راننده ى تاكسى هم يك خانم بود..😔 🙃''ما با تصوراتی كه تو ذهنِ خودمونِ قضاوت ميكنيم.''🙃