#بچه مذهبیا🧕🏻🧔🏻
هموناکه #هیئت هرشبشونسرهجاشهـ✨
ولیشوخےهایبعدهیئتشونمـبهراهه😅🎈
هموناکهـشماتولباس #سیاهه محرمـدیدیو
گفتیایناافسردن😏🍂
بیاتولباسه #شادیه نیمهشعبانمـببینشون☺️🌸
اونایےکهمیبینےهمشمداحےگوشمیدن
❌افسردهنیستن🙂
فقطوقتیمداحےگوشمیکننیه #امیدے پیدا میکنن....💫
کهبایدنوکریهخاندان #علیو بکنن🌱
کهبایدمنتظر #قائمـ آلمحمد(عج)باشه😍
اونموقعستکهحالشونخوبمیشه♥️
اونپسرایےکهدیدےوقتےدخترمیبینناخممیکنن..
بیاشوخےهاشونباخواهرشونببین🙊😆
دختریکهباچادرشبااخمروگرفته
بداخلاقنیست❌
امانتداره😍
اونپسرایےکهمیگن #شهادت...
شکستعشقینخوردنکهبخوانبهخاطرشبا #شهادت ازایندنیاخلاصبشن..
نه❌
اوندنیابا #رفیقاشون قراردارن..🙌
قرارگذاشتنکسیباجسمیکهسردارهپیشهارباب #نره💔
اوندخترایےکهمیگنهمسرآیندمبایدعاشقشهادت باشهنمیخوانزودازدستشراحتشن...🍃
نه❌
مےخوانبهحضرت #زینب بگن:
بیبیخودمنمیتونمبیامولی #عزیزامو کهمیتونمـ براتفداکنمـ🤗
#مدیر_عاشق_شهادت
✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے
🌷 قسمت #بیست_وهشت
_حلالم کنید.من شما رو خیلی اذیت میکنم. دعا کنید دیگه دفعه ی آخر باشه و شما هم از دستم راحت بشید.😊☝️
من همونجا افتادم روی زمین و فقط اشکهام بود که جاری میشد...😣😭
بابا به محمد نگاه کرد،میخواست چیزی بگه که نگفت.محمد رو چند دقیقه درآغوش گرفت،بعد پیشونی و صورتشو بوسید😔😘 و رفت تو اتاق...
محمد سرشو انداخت پایین و آروم اشک میریخت.😢
چند دقیقه بعد اشکاشو پاک کرد،لبخندی زد و دوباره رفت پیش مامان نشست.😊
مامان فقط نگاهش میکرد ولی محمد به مامان نگاه نمیکرد،چشمهاش پایین بود و پر اشک.😢
نمیدونم چقدر طول کشید.هیچ کدوممون تکان نمیخوردیم.
جو خیلی سنگین بود.
#بایدکاری_میکردم.میدونستم کسی الان چایی نمیخوره ☕️☕️☕️☕️ولی رفتم چند تا چایی ریختم.نفس عمیقی کشیدم.اشکامو پاک کردم.لبخند زورکی زدم.
بسم الله گفتم و رفتم تو هال.باصدای بلند و بالبخند گفتم:
_بسه دیگه اشک ما رو درآوردین.بفرمایید چایی که چایی های زهرا خانوم خوردن داره ها.😃
محمد که منتظر فرصت بود،..
سریع بلند شد،لبخندی زد☺️ و سینی رو ازم گرفت.من و محمد روی مبل نشستیم.به محمد گفتم:
_داداش الان که خواستگاری نیست،سینی رو از من میگیری.🙁😃
محمد لبخند زد.باصدای بلند گفتم:
_آخ جون.😃👏
مامان سؤالی به من نگاه کرد.گفتم:
_وقتی محمد نیست خواستگار حق نداره بیاد.اگه خواستگار بیاد کی سینی چایی رو از من بگیره؟پس نباید خاستگار بیاد.باشه مامان خانوم؟😂😜
محمد خندید و گفت:
_راست میگه مامان.وگرنه همه چایی ها رو میریزه رو پسر مردم،آبرومون میره.😁
مثلا اخم کردم.گفت:
_خب راست میگم دیگه... منم به علامت قهر سرمو برگردوندم.☹️
مامان لبخند زد.گفتم:
_الهی قربون لبخند خوشگل مامان خوشگم بشم،باشه؟🤗☺️
مامان بابغض گفت:
_چی باشه؟😢
-اینکه خواستگار نیاد دیگه.☹️😁
لبخند مامان پر رنگ تر شد و گفت:
_تو هم خوب بلدی از آب گل آلود ماهی بگیری ها.😊
هرسه تامون خندیدیم...😁😃😄
مسخره بازی های من و محمد فضا رو عوض کرده بود.بعد مدتی محمد به ساعتش نگاه کرد.به مامان گفت:
_من دیگه باید برم.مریم و ضحی خونه منتظرن.😊✋
دوباره اشک چشمهای مامان جوشید.😢 محمد بغلش کرد و قربون صدقه ش رفت.بلند شد کتش رو پوشید و رفت تو اتاق با بابا خداحافظی کرد و رفت.
منم دنبالش رفتم توی حیاط...
وقتی متوجه من شد اومد نزدیکم و گفت:
_آفرین.داری بزرگ میشی.حواست به مامان و بابا باشه.😍😊
اشک تو چشمهام جمع شد و بابغض گفتم:
_تو نیستی کی حواسش به من باشه؟😢
لبخند زد و گفت:
_حقته.اگه پررو بازی در نمیاوردی الان سهیل💓 حواسش بهت بود.😁😜
مثلا اخم کردم و گفتم:
_برو ببینم.اصلا لازم نکرده حواست به من باشه.😢😬
رفت سمت در و گفت:
_اشتباه کردم.هنوز خیلی مونده بزرگ بشی.😁😝
خم شدم دمپایی مو👡 😬در بیارم که رفت بیرون و درو بست...
یهو ته دلم خالی شد...
همونجا نشستم.به در بسته نگاه میکردم و اشک میریختم.😭 چند دقیقه طول کشید تا ماشینش روشن شد و حرکت کرد.💨🚙
به حانیه فکرمیکردم.به عکس هایی که بهش نشون دادم...
به #اسلام که باید حفظ بشه.به حضرت #زینب(س)،به امام حسین(ع).متوجه گذر زمان نشدم.
وقتی به خودم اومدم یک ساعت به اذان صبح بود.✨🌌رفتم نماز شب خوندم. بعد نماز صبح سرسجاده گریه میکردم.
-زهرا! زهرا جان!..دخترم😊
-جانم
-چرا روی زمین خوابیدی؟پاشو ظهره.😕
-چشم،بیدارم....ساعت چنده؟😅
-ده
-ده؟!ده صبح؟!!! چرا زودتر بیدارم نکردین؟😱
-آخه دیشب اصلا نخوابیدی،چطور مگه؟کاری داشتی؟
-نه.اصلا نفهمیدم کی خوابم برد.😅
-من میرم صبحانه تو آماده کنم.پاشو بیا
-چشم
سر سجاده م خوابم برده بود.سجاده مو مرتب کردم.
رفتم تو آشپزخونه...
ادامه دارد..
💓💓💓🌷🌷💓💓💓
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
#تلنگر ❌
#خواهرمـ🧕🏻
تو دنیای مجازی📲 هیچ پسری برای #ازدواج💍یا عشق💕، با دختر آشنا نمیشه❌
شاید بتونه علاقه مند بشه. . .
اما عاشق نمیتونه بشه⛔️
و بلکه فقط یک حس زودگذره. . .🍃
پس مراقب باش🙅♀️.
ارزش نداره #حیا و #نجابتت رو ببری زیر سوال😡
یادت باشه☝🏼
طرز #حرف زدنت🗣
نوع #استیکردادنت👩💻
نوع #مطلب فرستادنت📧
دل هیچ پسری رو نلرزونه❌
#برادرمـ🙍♂️
حواست باشه☝🏼
اون عکسهایی📸 که با مدل ها و ژست های مختلف میذاری رو #پروفایلت📲 دل هیچ دخترخانومی رو #نلرزونه❣️،
بعضی دخترها #زودباورن🥀
ممکنه همان دوستت دارمه، اولت را باور کنن و دل بدهند. . .🍂
یادت باشد☝🏼
که شکسته شدن #قلب را خدا میشنود💔
قلب دختر مثل #چسبه🕯،نمیچسبه بچسبه کنده نمیشه💞 کنده هم بشه دیگه نمیچسبه💔
#خواهرمـ🧕🏻
حواست باشد چه عکسی برای پروفایلت انتخاب میکنی🚷
از اون دخترا هایی باش که میگن👑
قلبـ❤️ـم مثل #قبرم جای یه نفره✅
نه از اون دخترایی که میگن #گور بابای بعضی ها پیش بسوی بعدی ها❌ اصلا میدونی که دختر باید اولین مرد زندگیش #باباش🧔🏻 باشه . .
آخریشم #همسرش💍⁉️
#برادرمـ🙎♂️
آن دختری که تو فضای مجازی📲 دل میده اگه یه عکس پروفایل بهتر از تو ببینه میره سمتش🚷
پس مراقب باش✅.
#خواهرم غرور مردی رو نشکن❌
#زینب وار زندگی کن🌸
در آخر #عشق حرمت داره، بیایید کاری نکنیم تا عده ای نسبت به عشق بدبین بشن🍂
مجازی📲 جای عشقبازی نیست📛 چون
#آبرو مثل آبه بریزه زمین دیگه نمیشه جمعش کرد موقع چت📩 به آبروی #خانواده هم فکر کنیم😔
💖سهم ما برای سلامتی و آرامشِ قلبِ امامِ زمان ؛ ترک گناه بزرگِ #دوستی_با_جنس_مخالف
✨🍃🌺🍃✨
💛💛💛
#حدیث_روز
✍امام سجاد علیه السلام:
✨عمه ام #زینب با آن همه مشکلات حتی در شب عاشورا نیز نماز شب را ترک نکرد🌹
📚زینب کبری ،فریادی برای اعصار ص ۲۳
#وفات_حضرت_زینبۜ
#حضرت_زینبۜ
هدایت شده از ‹شـوق وِصـٰال ❥!›
.🍃🌸🍃
.
#امالبنیـن نگاهی به #عبـاس ڪرد
و نگاهۍ به فرزندان زهـرا ...
آرام در گوش عباسش خواند
« یادت باشـد عزیز مادر
هیچگاه #حسـن و #حسیـن را برادر صدا نکن
خطابت فقط این باشـد: #آقاۍمـن !
و #زینب و #امڪلثوم را خواهر نخوان
چنین خطابشان ڪن: #بانوۍمن !
مبادا جلوتر از آنها قدم بردارے، مگـر در مواقع خطـر !
مبادا زودتر از آنها بنشینی !
مبادا جلوی آنها آب بنوشی !
مبادا بی اذن آنها لب گشایی !
چرا ڪه تـو تنها آفریده شدۍ
تا آرامشِ قلب #حسن شوی و
تڪیهگاهِ #حسیـن ...
تو تنها آمدهاۍ براے اینڪه
آب دل #زینـب را تڪان ندهد !
و #امکلثـوم دل نگران غربت برادرانش نباشد ...
یادت باشد عبـاسم
ڪه اینان تافتههاۍجدابافتهۍعالمند
روسفیـدمڪن نزد #مادرسادات
عبـاسِامالبنیـن !»
•♥️•