eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
960 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
سردار اباذری: شهید عباس دانشگر جوانی کاملا بود و علاوه بر آشنایی با های مختلف در شبکه های اجتماعی مختلف هم حضور داشت و در آنها به مبارزه با دشمنان اسلام می پرداخت. او نمونه بارز یک .مومن.انقلابی بود چراکه علاوه بر ایمان و اعتقادات قوی، به ویژگی هایی نظیر بودن، و .ادعایی شناخته می شد. 🌷 🌷
میگفت خسته نشدۍ از این همه رفاقت با شهدا..؟! گفتم چرا بشم..؟ تازه دارم راه🛣 درست رو میرم... گفت سخت نیست دارۍ مثہ شهدا رفتار میکنے..! گفتم خیلۍ سخته ،مثه نگه داشتن آتیش🔥 تو دسته ولی تازه دارم معنی ♥️ رو میفهمم... گفت باشہ اصلا هرچۍ تو بگے ولی آخر این چیه...؟! گفتم : لیاقت نوکری (س) مهر تایید 🌸 برگشت گفت میشہ منم با شهدا دوست بشم...؟! منم این رفاقتـو میخوام... حالا باید چیکار کنم مثہ بشم اخرهم شهید شم...؟! گفتم یہ شرط داره ، گفت چہ شرطۍ؟ گفتم: بہ‌شرط رعایت... گفت باشہ هرچند سختہ‌ولے میخوام زندگے کنم تا مثہ شهدا بمیرم...🌙 حمیدسیاهکالی مرادی 🌹 ــــــــــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــــــــــــــــــ
『🌹🕊』 بهش میگُفتن واسہ چے bmv رو ول ڪردی اومدی مدافع حرمـ شدے؟!🤔 نونت ڪم بود! آبت ڪم بود! میگُفت: عشقمـ♡ ڪم بود… :)🎈 °•
ای دل تا کِی دودلی، حُر باش و یار حسین ... هشت روز مانده بود به اربعین۱۳۹۳ شب ساعت یازده بود که مجید سراسیمه آمد خانه ! گفت وسایلم را جمع کن که عازم کربــــــلا هستم ! گفتم: زودتر میگفتی که به چند تا از فامیل و آشنا خبر می دادیم.... عجله داشت و رفقایش داخلِ ماشین منتظرش بودند. چه رفقایی و چه سفر اربعینی ! تا برسند مرز مهران صدای آهنگ شان و بگو بخندشان بلند بود..! گویا کارناوال شادی راه انداخته بودند. مجید اولین بار که رفت داخلِ حرم حضرت علی علیه‌السلام کمی تغییر کرد و کم حرف شد. هربار هم که می‌رفت حرم دیر بر می‌گشت آن هم با چشم‌های خون..! رفقا مانده بودند که خودِ مجید است یا نقش جدید. پیاده روی که شروع شد، مجید غرق در خودش بود. نه می گفت و نه می خندید پایش که رسید بین الحرمین، از درون شکست .... دیگر دست خودش نبود. ذکر یاحسین یاحسین بود و اشک و ناله. وقتی می خواستند برگردند، به صمیمی ترین دوستش گفت: توی این چند روز از امام‌حسین خواستم که آدمم کند. اگر آدمم کند دیگر هیچ چیز نمی خواهم ... او حرّی دیگر شده بود. فاصله‌ی بین توبه و شهادتش ۱۳ ماه بیشتر نبود .... 📚 کتاب مجید بربری زندگی داستانی حرّ مدافعان‌حرم شهید مجید قربان خانی نویسنده: کبری خدا بخش دهقی ناشر: دار خوین
💔بسم رب الشهدا و الصدیق💔: محمد حسین اهل کردن و کردن بود😁 نامزدی ما هم شیرینی خاصی داشت. 4 ماه دوست‌داشتنی! دائماً حسین‌آقا می‌کرد. مثلاً تماس می‌گرفتم و با حالت دلتنگی‌ می‌پرسیدم «آخر هفته تهران می‌آیی؟» می‌گفت «باید ببینم چه می‌شود!» چند ثانیه بعد، آیفون به صدا در می‌آمد و حسین‌آقا پشت در ایستاده بود!😍 یادم هست یک‌بار دیگر می‌خواستم برای خرید به بروم. . هرچه فکر کردم چه کنم، به نتیجه‌ای نرسیدم! خجالت می‌کشیدم از پدر و مادرم پول بخواهم. نشستم به مطالعه اما تمام فکرم به خرید بود. مشغول ورق‌زدن کتابم بودم که دیدم هزار پول لای آن است!😊 از پدر و مادرم سوال کردم که آنها پول برایم گذاشته‌اند؟ گفتند نه! مامان گفت «احتمالاً کار حسین‌آقاست!» خریدم را انجام دادم و بعداً هرچه تماس گرفتم و از او پرسیدم، طفره می‌رفت. می‌گفت «نمی‌دونم! من؟ من پول بگذارم؟» حتی این مدل کارها را برای خانواده‌ام هم انجام می‌داد عادتی که بعدها هم ترک نشد! :همسر شهید 🕊