سردار اباذری:
شهید عباس دانشگر جوانی کاملا #امروزی بود
و علاوه بر آشنایی با #تکنولوژی های مختلف در شبکه های اجتماعی مختلف هم حضور داشت و در آنها به مبارزه با دشمنان اسلام می پرداخت.
او نمونه بارز یک #جوان.مومن.انقلابی بود چراکه علاوه بر ایمان و اعتقادات قوی، به ویژگی هایی نظیر #انقلابی بودن، #شجاعت و #بی.ادعایی شناخته می شد.
#شهید_عباس_دانشگر 🌷
#شهید_مدافع_حرم
#یاد_شهدا_صلوات 🌷
#داستان_پندآموز
میگفت خسته نشدۍ از این همه رفاقت با شهدا..؟!
گفتم چرا #خستہ بشم..؟
تازه دارم راه🛣 درست رو میرم...
گفت سخت نیست دارۍ مثہ شهدا رفتار میکنے..!
گفتم خیلۍ سخته ،مثه نگه داشتن آتیش🔥 تو دسته ولی تازه دارم معنی #عشـق♥️ رو میفهمم...
گفت باشہ اصلا هرچۍ تو بگے ولی آخر این #رفاقـت چیه...؟!
گفتم : لیاقت نوکری #حضرتزینـب (س)
مهر تایید #عمہسادات🌸
برگشت گفت میشہ منم با شهدا دوست بشم...؟! منم این رفاقتـو میخوام...
حالا باید چیکار کنم مثہ #شهدا بشم اخرهم شهید شم...؟!
گفتم یہ شرط داره ،
گفت چہ شرطۍ؟ گفتم: #شهادت بہشرط رعایت...
گفت باشہ هرچند سختہولے میخوام #شهیدانه زندگے کنم تا مثہ شهدا بمیرم...🌙
#شهید_مدافع_حرم حمیدسیاهکالی مرادی
🌹
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
#شہیدانه『🌹🕊』
بهش میگُفتن
واسہ چے bmv رو ول ڪردی
اومدی مدافع حرمـ شدے؟!🤔
نونت ڪم بود!
آبت ڪم بود!
میگُفت:
عشقمـ♡ ڪم بود… :)🎈
°• #شهید_مدافع_حرم
ای دل تا کِی دودلی،
حُر باش و یار حسین ...
هشت روز مانده بود به اربعین۱۳۹۳
شب ساعت یازده بود
که مجید سراسیمه آمد خانه !
گفت وسایلم را جمع کن
که عازم کربــــــلا هستم !
گفتم: زودتر میگفتی که به چند تا از
فامیل و آشنا خبر می دادیم....
عجله داشت و رفقایش
داخلِ ماشین منتظرش بودند.
چه رفقایی و چه سفر اربعینی !
تا برسند مرز مهران صدای آهنگ شان
و بگو بخندشان بلند بود..!
گویا کارناوال شادی راه انداخته بودند.
مجید اولین بار که رفت
داخلِ حرم حضرت علی علیهالسلام
کمی تغییر کرد و کم حرف شد.
هربار هم که میرفت حرم دیر بر میگشت
آن هم با چشمهای خون..! رفقا مانده بودند
که خودِ مجید است یا نقش جدید.
پیاده روی که شروع شد،
مجید غرق در خودش بود.
نه می گفت و نه می خندید
پایش که رسید بین الحرمین،
از درون شکست ....
دیگر دست خودش نبود.
ذکر یاحسین یاحسین بود و اشک و ناله.
وقتی می خواستند برگردند،
به صمیمی ترین دوستش گفت:
توی این چند روز از امامحسین خواستم
که آدمم کند. اگر آدمم کند
دیگر هیچ چیز نمی خواهم ...
او حرّی دیگر شده بود.
فاصلهی بین توبه و شهادتش
۱۳ ماه بیشتر نبود ....
📚 کتاب مجید بربری
زندگی داستانی حرّ مدافعانحرم
شهید مجید قربان خانی
نویسنده: کبری خدا بخش دهقی
ناشر: دار خوین
#شهید_مدافع_حرم
#مجید_قربانخانی
💔بسم رب الشهدا و الصدیق💔:
محمد حسین اهل #خوشحال کردن و #سورپرایز کردن بود😁
نامزدی ما هم شیرینی خاصی داشت. 4 ماه دوستداشتنی! دائماً حسینآقا #سورپرایزم میکرد. مثلاً تماس میگرفتم و با حالت دلتنگی میپرسیدم «آخر هفته تهران میآیی؟» میگفت «باید ببینم چه میشود!» چند ثانیه بعد، آیفون به صدا در میآمد و حسینآقا پشت در ایستاده بود!😍
یادم هست یکبار دیگر میخواستم برای خرید به #بیرون بروم. #پول #نداشتم. هرچه فکر کردم چه کنم، به نتیجهای نرسیدم! خجالت میکشیدم از پدر و مادرم پول بخواهم. نشستم به مطالعه اما تمام فکرم به خرید بود. مشغول ورقزدن کتابم بودم که دیدم #30 هزار #تومن پول لای آن است!😊
از پدر و مادرم سوال کردم که آنها پول برایم گذاشتهاند؟ گفتند نه! مامان گفت «احتمالاً کار حسینآقاست!» خریدم را انجام دادم و بعداً هرچه تماس گرفتم و از او پرسیدم، طفره میرفت. میگفت «نمیدونم! من؟ من پول بگذارم؟» حتی این مدل کارها را برای خانوادهام هم انجام میداد عادتی که بعدها هم ترک نشد!
#راوی:همسر شهید
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_محمدحسین_حمزه🕊