eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور نگاه کردن بهش باعث میشد تمرکزم رو از دست بدم .. ولے !. تا حالا انقدر واضح و طولانے صداشو نشنیده بودم ! صداش به مداحان هم میخورد .. یعنے براۍ مداحے مناسب بود .. حالا به من چه که مناسب یا نه .. لا اله الا الله .. همین که اون صحبت میکرد منم سعے میکردم گوش بدمو به جزوه هایے که رو به روم بود اضافه کنم .. اما خب واقعا سخت بود اینکه سرم پایین باشه و تمام حواسم به صحبت هاش ! گردنم درد گرفته بود ، سر بلند کردم تا یکم ماساژش بدم که چشم تو چشم شدیم .. چند ثانیه اۍ همینطور زل زده بود که به خودش اومد سرشو انداخت پایینو چند لحظه اۍ ساکت شد .. همه نگاه ها چرخید سمت من .. منم ابروهام رفت تو هم ! خیلے سعے کردم توجه نکنم اما نمیشد .. صداۍ پچ پچ بچه ها اوج گرفت که موندن تو اونجا رو صلاح نمیدونستم ¡ با اجازه استاد از کلاس اومدم بیرون .. اینطورۍ نمیشد .. باید میرفتم اتاق مدیریت تا ببینم میتونم کلاس هامو جدا کنم یا نه .. اگر اینطورۍ پیش میرفت هم من تو گناه غرق میشدم هم اون .. اون چه گناهے داشت ! کم کم داشتم به این نتیجه میرسیدم که اونم شاید .. نه .. امکان نداره حتے یه علاقه کوچیک تو دلش نسبت به من داشته باشه .. این حرکاتش هم فکر میکنم بخاطر اینه که چند وقتیه سرد برخورد میکنم ! به اتاق آقاۍ رحمتے (رئیس دانشگاه) رفتم و بهش گفتم .. اما گفت که کلاس هامون همه پرشده .. دیگه آخراۍ ترم هستشو نمیشه کاریش کرد ..! منم مجبور بودم تحمل کنم .. رفتم روۍ صندلے توۍ محوطه نشستم کیفم رو گذاشتم کنارم .. تقریبا کسے تو محوطه نبود چون همه تو کلاس هاشون بودن .. هندزفیریمو از تو کیفم درآوردم .. اون مداحے دیروز به یادم اومد .. تصمیم گرفتم برم دانلودش کنم ، رفتم تو اینترنت گوشیم و سریعا دانلودش کردم .. شروع کرد به خوندن .. چقدر دلنشین بود ! زیرش رو نگاه کردم نوشته بود :"سیدرضا نریمانی" یعنے اسم مداحشه ؟ تو گوگل این اسم رو سرچ کردم که همونطور که حدس میزدم مداح بود .. واقعا صداۍ قشنگے داشت ؛ چشامو بستمو داخل این مداحے غرق شدم .. یکم که گذشت احساس کردم یکے با فاصله خیلے زیاد رو به رومه .. چشامو باز کردم که دیدم مجتبے هستش ! یه لحظه ترسیدم .. آروم .. هندزفیرۍ رو درآوردم .. قلبم محکم به قفسه سینم میکوبید .. هم خجالت‌زده و هم کلافه بودم .. راستش .. دقیقا نمیدونستم باید چیکار کنم .. اصلا باید چے بگم ..! اصلا برا چے اومده اینجا ¡ چیکارم داره ؟ اصلا چیکار میتونه داشته باشه ؟! _ببخشید مزاحم شدم .. راستش .. اومدم یه چیزۍ رو خدمتتون عرض کنم و .. زود میرم .. یه نگاه به دور و اطراف انداختم ، نمیدونستم چیزۍ که میخواستم بگم درسته یا نه ولے گفتم :+بعد از اون اتفاق تو کلاس .. بنظرم خیلے بهتره فعلا با هم دیده نشیم .. شاید یه فکرایے تو ذهنشون بکنن که در آخر به نفع‌مون نباشه ! _حرف مردم برام مهم نیست ! مردم برا خودشون دارن زندگے میکنن منم برا خودم ... مهم نیست چے درموردم میگن .. الانم .. فقط اومدم حلالیت بگیرمو برم .. با تعجب گفتم :+حلالیت ! براۍ چے ؟ یه نگاه به زمین انداخت .. انگار نمیتونست چیزۍ بگه ..! با تردید گفتم :+آقاۍ کرامتے مشکلے به وجود اومده ؟ همین که جمله‌ام تموم ‌شد گفت :_نه نه .. راستش اون روز که اومدین خونمون .. ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •