• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت164
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
شونه هاشو گرفتم تو دستمو با بغضے که ترکیده بود آروم تکونش دادم :+حیدر تو رو جون آیـه ، حرف بزن ..
مجتبے کجاست ؟!..
حرفے نزد !..
به نفس نفس زدن افتادم ..
نشستم همونجا ..
پاهام سست شدو توان ایستادن نداشتم ..
رو به روم زانو زدو :_آیـه تو رو خدا بلند شو ؛ زشته ..
حالش خوبه .. بخدا حالش از منو تو هم بهتره ..
عاجزانه نگاش کردم :+پس کجاست !
چرا لب وا نمیکنے ، چرا بین جمعیت نمیبینمش حیدر ؟!
_هست ، بخدا هست .. فقط با یه تفاوت ..
+منو ببر پیشش حیدر .. تو رو به هر چیزۍ که میپرستے قسمت میدم منو ببر پیشش ..
با صداۍ لرزونش گفت :_باشه .. آروم باش .. میبرمت .. قول میدم ..
بلند شدو بازوم رو گرفت تا بلندم کنه ..
تمام تنم میلرزید ..
حیدر هم که بخاطر غرورش فقط بےصدا اشک میریخت !..
میدونستم چیزۍ که ازش میترسیدم به سرم اومده ..
میدونستم تنها شدم ..
میدونستم نیمه اۍ از وجودم رفته ..
با حال و روز حیدر همه چیزو میشد فهمید ! ..
حال و روز خودمو متوجه نمیشدم . .
اصلا نمیدونستم چطورۍ دارم با پاهاۍ خودم راه میرم ..
نمیدونستم که ..!
از حرکت ایستاد ؛ سر بلند کردم ..
آه از نهادم بلند شد ..
گریه و خنده با هم قاطے شدو من فقط از داخل سوختم ..
با پاهاۍ سست ..
با دل شکسته ..
با نفسے که به سختے بالا میومد ..
شروع کردم به راه رفتن ..
تا برسم به مجتبام ..
برسم به کسے که اگه نباشه .. اگه نتونم دوباره صداۍ قشنگشو بشنوم ، اگه نتونم چهره ماهشو ببینم حاضرم جونمو بدم تا یه بار دیگه فقط صدام کنه ..
فقط یه بار دیگه بهم بگه دوستت دارم ..
یه بار دیگه مثل قدیم بشینه یه گوشه زل بزنه بهم ..
زل بزنه به نماز خوندنم ..
دوباره گیر الکے بده .. و بزنه زیر خنده !
رسیدم به جایے که خوابیده بود ..
راحت خوابیده بود ..
نشستم ..
چقدر راحت خوابیدۍ آقام !
نمیگے دلم برات تنگ شده ؟
نمیگے طاقت دوریتو ندارم ..
نمیگے نمیتونم بدون تو به این زندگے مزخرف ادامه بدم ..
خوب به حرفام گوش دادۍ ..
میگم چقدر حس آرامش داشتے ..
اصلا میدونستم یه آدم عادۍ نیستے ..
کجایے بےمعرفت . .
مگه قول نداده بودۍ زود زود زود برگردۍ ..؟
مگه بهم نگفتے سه روز دیگه ایرانے
اینجوری ؟!
من بدون تو چیکار کنم ..
من بدون تو چطورۍ نفس بکشم قربونت برم ..
خیلے نامردۍ ..
قول داده بودۍ سالم برگردۍ ..
قول داده بودۍ میاۍ با هم زندگے جدیدمون رو شروع میکنیم ..
پس کجایے تو ..
کجایے ؟ چرا نمیتونم چهره اتو ببینم ..
چرا نیستے یه بار دیگه بهم بگے آیـه خانمم گریه نکن ..
دلم برا قربون صدقه هات تنگ شده آقام ..
دلم لک زده برا مداحے خوندناۍ سر شبت . .
با اون صدایے که بیشتر عاشقم میکرد ..
راحت شدۍ ..
بخدا راحت شدۍ ..
رسیدۍ به آرزوت ..
من چیکار کنم تو این دنیا . .
چطورۍ تو دنیایے که یه نفرش که جزوۍ از قلبمه نباشه زندگے کنم ..
مجتبے امیدوار بودم ، به اینکه برگردۍ ..
به اینکه دوباره با هم زندگے کنیم ..
یادته !
یادته گفتے چهار تا بچه دوست دارۍ !
چرا نیستے پس ..
چرا نیستے با هم بچه هامون رو بزرگ کنیم ؟
آقام .. چرا نیستے یه بار دیگه دستمو بگیرۍ ..
چرا نیستے که دوباره اشکامو پاک کنے . .
تو فقط برگرد قول میدم همسر خوبے باشم ..
قول میدم اذیتت نکنم ..
قول میدم دیگه گریه نکنم ..
باشه ؟!
آقا مجتبے !
چرا جوابمو نمیدۍ . .؟
مگه نمیشنوۍ صدامو ..
مگه نمیبینے زار زدنمو ..
دوست نداشتے صدام پیشِ نامحرم بره بالا !..
خب بلند شو ببین دست خودم نیست ..
بلند شو جلومو بگیر ..
بلند شو ..
جون آیـه بلند شو بگو خوابه ..
اصلا بزن تو صورتم بگو خانمم بلند شو دارۍ خواب میبینے ، چیزیم نیست ..
مجتبے بلند شو ..
قرارمون این نبود ..
ببین .. ببین برات چے خریدم ..
خودت بهم گفتے قراره زودتر بیاۍ ..
گفتے مژدگونے میخواۍ ..!
بلند شو ببین چے گرفتم برات ..
همون چیزۍ که دوست داشتیه ها ..
پس چرا حرفے نمیزنے !..
نکنه بهم دروغ گفته باشن ..
نکنه خودت نباشے تو تابوت !
به پشت نگاهے انداختم رو به داداش که گریه میکرد گفتم :+دارین شوخے میکنین دیگه آره !
خب باشه باحال بود .. به مجتبے بگید برگرده ..
بهش بگید این شوخے هارو با من نکنه من قلبم نازکه ..
اصلا خودشم میدونه ..
چرا نگام میکنے .؟!
برو بهش بگو بیاد دیگه ..
اومد سمتمو منو گرفت تو بغلش ..
با دست پسش زدم ..
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •