eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور +دارین شوخے میکنین دیگه آره ! خب باشه باحال بود .. به مجتبے بگید برگرده .. بهش بگید این شوخے هارو با من نکنه من قلبم نازکه .. اصلا خودشم میدونه .. چرا نگام میکنے .؟! برو بهش بگو بیاد دیگه .. اومد سمتمو منو گرفت تو بغلش .. با دست پسش زدم .. +چرا اینجورۍ میکنے داداش .. بهش بگو بیاد .. بگو دلم براش تنگ شده .. اصلا بزار خودم براش زنگ میزنم .. جواب بده آقایے .. جواب بده .. نمیخوام باور کنم .. نمیخوام .. و بوق هاۍ آزادۍ که باعث شد نفس کشیدن برام سخت تر بشه .. بازش کنین اینو .. کسے چیزۍ نگفت .. +با توام حیدر .. در تابوت رو باز کن .. میخوام با چشاۍ خودم ببینم .. _آیـه آروم با.. +حیدر به روح مامان جون قسم میخورم .. اگه بازش نکنے هم خودمو راحت میکنم هم شمارو .. یه نگاه به رفقاش انداختو دست به کار شد .. مجتباۍ من زنده اس .. اینا خودشون اشتباه گرفتنش .. اون کسے نیست که بزنه زیر قولش . . مجتبے یا قول نمیداد یا اگر میداد پاش وامیستاد . . حتے به قیمت جونش ..! مجتبے زنده اس .. آره .. آره زنده اس .. سرمو بلند کردم .. با دیدن چیزۍ که رو به روم بود حس کردم قلبم از حرکت وایستاده .. زل زدم به چهره معصومش .. لبخندۍ زدم .. الهے قربون چشات برم .. چقدر دلم برا دیدن چهره ات تنگ شده بود .. چرا صورتت کبوده آقام ..؟ چرا الان میخوابے .. الان مگه وقت خوابه ..؟ رفتم جلوتر دستاشو گرفتم تو دستم .. دستت چرا سرده ؟! مگه نگفتم لباس بیشتر بپوش سرما نخورۍ ! میخواۍ برم پالتومو بیارم برات ؟ چشاتو باز کن .. فقط براۍ یه بار دیگه .. براۍ یه بار دیگه اجازه بده ببینمت .. تو اینجورۍ نبودۍ .. تو نمیزدۍ زیر قولت .. پس چیشد ؟! چرا بدون من رفتے ، ها ..؟ ببین این گل هارو .. ببین براتو گرفتمشون .. ببین .. ببین چقدر برام عزیزۍ .. ببین حالمو .. چرا چشاتو وا نمیکنے . . بسمه بخدا بسمه .. تو چمیدونے من قبلا براۍ رسیدن به تو چیا که نکشیدم .. بسم نیست ؟ قرار شد سال هاۍ سال پیش هم باشیم .. قرار نبود انقدر زود ترکم کنے .. انقدرهام بد نبودم .. انقدرهام بد نبودم که اینجورۍ برۍ .. انقدر زود ! دقیقه زیادۍ نگذشته بود .. احساس کردم کسے کنارم نشسته .. حیدر بود :_آبجے من .. الهے قربونت برم .. پاشو میخوان ببرنش .. پاشو .. +مگه خودش پا نداره که میخوان ببرنش .. بزارید خودش الان بلند میشه . . مجتبے بلند شو بریم خونه امون .. پاشو بریم ببین خونه امون رو چیکار کردم .. پاشو بریم انقدر قشنگش کردم ؛ همونجورۍ که دوست داشتے .. پاشو دیگه .. _پاشو آیـه .. بلند شو بریم .. بوسه اۍ به دست سردش زدم .. به پیشونیش .. به چشمایے که دیگه قرار نبود ببینم .. به لب هایے که دیگه قرار نبود با اون صداش ، اسممو صدا بزنه ..! به صورتے که خیلے کبود بود .. الان درکت میکنم که چرا خبر شهادت رفیقاتو بهت میدادن یا فشار زیادۍ روت بود نمیتونستے حرکت کنے .. الان میفهمم .. ببین پاهامو سست شده .. ببین توان ایستادن نداره .. حیدر بلندم کرد . . اما من نمیخواستم برم .. من هنوز حرف دارم با مجتبے .. من هنوز باید باهاش حرف بزنم .. باید بیشتر ببینمش .. ببین دارن میبرنت .. پاشو دیگه .. به منم اجازه نمیدن بیشتر پیشت باشم پاشو جلوشونو بگیر پاشو اجازه نده اذیتم کنن .. پاشو ، پس غیرتت کجاست آقاۍ من ؟! پاشو که تک و تنها موندم .. پاشو که هیچ کسیو ندارم .. پاشو آقا مجتبے ..! … چشامو به سختے باز کردم ، خیلے میسوخت .. انگار کسے سوزن رو فرو میکرده تو چشام .. یکم جا به جا شدم .. نگاهمو بین اتاق چرخوندم ، صداۍ ناله و شیون خانم ها واضح میومد و من نمیخواستم چیزۍ که شاید دقایقے پیش براش زجه میزدم رو باور کنم ! سرمو که بلند کردم ؛ داداش رو دیدم که بالا سرم نشسته و سرشو تو دستاش گرفته .. نشستمو :+مجتبے اومده آره ؟! _بیدار شدۍ ؟ .. یکم دیگه استراحت کن .. صداش بغض داشت و چشماش قرمز بود .. +همه چے خواب بود دیگه آره ؟! شروع کرد به گریه کردن .. دستمو گذاشتم رو قلبمو ماساژش دادم .. بدجورۍ درد میکرد !.. ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •