eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور بعد از این حرفم نفس عمیقے کشیدم تا از اضطرابم کم بشه که گفت : _چے .. چے گفتین ! اول فکر کردم ناراحت شدم اما مشخص بود بهشون شوک وارد شده ، .. البته حق هم داشتند .. سعے کردم خیلے خونسرد بگم :+خانم جلالے یک مسئله‌اۍ هست لازم دونستم قبل از هر چیزۍ بهتون بگم .. ببخشید رک صخبت میکنم اگر اشکال نداشته باشه میخواستم بگم من علاقه‌اۍ نسبت به شما در دلم نیست و میخوام کاملا سنتے پیش برم اما میدونم علاقه بعد از ازدواج هم صورت میگیره من ... تا این جمله رو گفتم یک خانم اومد و کنار میز وایستاد . سر بلند کردم که دیدم خانم عبدیه ! بلند شدم تعجب کردم ، با غضب بهم نگاه کرد که سرمو انداختم پایین که ناگهان ... …… ﴿ آیـھ ﴾ رفتم پشت میزۍ که مجتبے نشسته بود حرفاش به راحتے شنیده میشد نمیخواستم گوش بدم هر چند خیلے دوست داشتم ببینم چے میگه ، اومدم برگردم که با حرفے که زد باعث شد سرجام بایستم شنیدم که گفت میخواد بره خواستگاریش ! عصبے شدم نمیدونم چرا ناراحت شدم هر چند ، چند روزۍ بیشتر نبود که مجتبے رو دیده و شناخته بودم ولے خیلے روش حساس بودم یعنے میتونم بگم حداقل الان تو این حس نمیتونم خودمو درک کنم جمله بعدۍ رو که زد دووم نیاوردم و همین باعث شد برم جلو .. ولے اۍ کاش نمیرفتم .. رفتم جلو و کنار میز وایستادم عاطفه سرشو آورد بالا که دیدم اشک تو چشم‌هاشه .. با دیدن اشکش جریحه‌دار تر شدم مجتبے هم با دیدنم با تعجب بلند شد هیچے دست خودم نبود گفتم :+ت..و ..تو چطور .... دیگه دووم نیاوردم و دستم با شدت رفت سمت صورتش ... باورم نمیشد من .. من بهش سیلے زده بودم یک قدم رفتم عقب طفلکے دستش رو صورتش بود ، از بس شدت زیاد بود صورتش به طرف دیگه پرت شد ... همه نگاه‌ها کشیده شد سمت ما یه نگاه زیر چشمے به جمع کردمو یه نگاه هم به عاطفه که با ترس و اضطراب به من و گاهے به مجتبے نگاه میکرد .. نگاش کردم که دیدم با دستش آروم صورتش رو ماساژ میده ؛ حتے یه نگاه هم بهم نکرد یه جیک هم نکرد از این سکوتش بیشتر میترسیدم کاشکے داد میزد کاشکے آبروم رو میبرد کاشکے یه کارۍ میکرد اما ساکت نمیشد یک قطره اشک همزمان هم از چشم من چکید هم مجتبے .. که گفتم :+من دست .. دسته خودم نبود من آقا مجتب.. نراشت ادامه بدم :_ممنون مبهوت بهش نگاه کردم که گفت ... ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •