• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت42
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
﴿ مجتبے ﴾
:_مجتبے ! دستت چرا بسته ؟ چیشده ؟! تصادف کردۍ ها ؟ نباید به من بگے ؟ ببینمت چرا جواب نمیدۍ ..
نگاش کردمو :+واۍ رضا چخبره همه رو خبردار کردۍ پسر ، یه خراش کوچیکه دکتر ها هم اینو اینطورۍ باند پیچے کردن چیزۍ نشده که !
با نگرانے نگام کرد و اومد نشست کنارم خیلی مظلومانه به دستم نگاه کرد و گفت :_پس بزار ببینمش !..
دستمو گذاشتم رو سرمو یکم ماساژ دادم :+رضا.. داداش گلم اینجا که نمیشه ¡ نمیبینے چقدر رفت و آمده ؟ باز رفتیم خونه خب ؟!
حالا مارو میبرۍ گلزار شهدا !
چون سمت راست دستم نشسته بود صورتم رو نمیدید .. اگه اینو میدید چے میگفتم ؟
میگفتم همون خانمے که میخواستے استخدامش کنے روم دست بلند کرده !
_باشه پس پاشو حالا چرا گلزار شهدا ؟
+داداش میدونے من هر جمعه میرم دیگه باز چرا داره ؟
با تعجب گفت :_واقعا امروز جمعه است ؟!!
بلند شدم و :+اوهوم پاشو که باید بعدش برم پیش مامان اینا یه سر باید بهشون بزنم ..
بلند شد ، هم قدم با هم رفتیم و سوار ماشین شدیم ..
در حال سوار شدن سویچ از دستش افتاد ؛ سرش پایین بود که گفت :_امشب با آقا علے اینا جلسه داریم خبر دارۍ که ؟ باید حتما بیاۍ !
با تعجب گفتم :+واقعا !مگه این جمعهاس ؟
همانطور که سر بلند کرد و حرف بزنه با دیدن صورتم ساکت شد و دهنش همانطور باز موند که :+چیه چرا اینجورۍ نگام میکنے ؟
_تو تو چرا صورتت قرمزه ؟... اصلا تو چرا اینجورۍ هستے اگر برات اتفاقے افتاده بگو .. چرا پنهونش میکنے ..
+اتفاق که زیاد افتاده فقط باید منتظر باشے تا تو یه فرصت مناسب بهت بگم ..
_تا نگے چرا صورتت قرمزه جایے نمیبرمت .. بابا این جاۍ انگشته ! کسے بهت سیلے زده ؟ها !
دیگه جوش آوردم اولین بار بود که در برابر صحبت هاۍ آقا رضا اینطورۍ میشدم .. اصلا دوست نداشتم در مورد این موضوع دیگه صحبتے بشه
دستے به صورتے که بخاطر روشن بودنش خیلے بد خودنمایے میکرد کشیدمو گفتم :+آره داداشم آره همون خانم چے بود فامیلیش .. عبدۍ که میخواستے استخدامش کنے اون اینکارو کرده ..
چشمهاش درشت شد :_تو اونو کجا دیدۍ ؟
+گفتم که قضیهاش مفصله بعدا میگم برات الان هم زودتر روشن کن بریم .. سرۍ تکون داد و ماشین رو روشن کرد
رفتیم همون گلزار شهدایے که من از بچگے اونجا بزرگ شدم کار هر روز جمعهام بود که به اونجا برم
و با شهیدۍ که مثل برادرم بود و گمنام هم بود درد و دل کنم ، رفتم سر مزارش نشستم نمیدونم چرا دلم گرفته بود باید خودمو خالے میکردم ..
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •