eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور سرۍ تکون دادو :_منظورم به آینده در نزدیک بود ان شاءالله .. +هعی .. باش مامان خداحافظ +خدانگهدارت .. مراقب خودت باش .. از خونه اومدم بیرون و به طرف دانشگاه حرکت کردم ... تو راه همش درگیریه فکرۍ داشتم ، ولے نمیدونستم چم شده ؛ این چند ماهے که تو دانشگاه درس خوندم حتے یک بار هم مجتبے رو ندیدم ! اصلا انگار تمام کار ها و کلاس هاش رو طورۍ تنظیم کرد که منو نبینه .. یادمه دیشب با پریشونے از خواب بلند شدم ¡ ولے خوابم رو یادم نمیاد ! خیلے به مغزم فشار آوردم اما بےفایده بود .. رسیدم به در دانشگاه .. دانشگاه یه بوۍ خاصے میداد .. یک بویے مثل بوۍ بهشت ! البته نمیدونم بهشت چه بویے داره ولے این بو منو یاد بوۍ بهشت میندازه ! وارد حیاط شدم و به سمت کلاسم حرکت کردم امروز چهار ساعت کلاس داشتم .. هر ساعت با یه دبیر .. رو صندلے همیشگیم نشستم و منتظر استاد شدم .. هنوز همه بچه ها نیومده بودند سرمو گذاشتم رو میز و نگاهم به تخته بود که استاد وارد شد .. بلند شدم که چند نفرۍ پشت سر استاد وارد شدند ! مجتبـ...ـے ¡¡ اون مجتبے بود که پشت سر استاد وارد کلاس شد ، تعجب کردم ؛ با یکے از رفقاش همینطور که وارد کلاس میشدند میخندید .. نگاهم به طرفش بود .. امـ..ـا چرا اومد ؟ یعنے .. یعنے نمیدونه من تو این کلاسم ؟ بهتر بزار ندونه ، ولے چقدر از نظر چهره پخته تر شده ! لباسش کرمے رنگ و یقه دیپلمات .. به صورت سفید رنگش میومد .. سرش همچنان پایین بود و با دست پشت رفیقش رو آروم به طرف میز هایے که یک گوشه بود هل میداد و همراه باهاش پچ پچ کنان میخندید .. آدم از این همه حجب و حیاش به وجد میومد ، چطور میتونست سرش کل روز پایین باشه ! با یادآورۍ اینکه فکر کردن به نامحرم گناهه اومدم چشم ازش بردارم که استاد بلند گفت :_خانم عبدۍ بازدیدتون تموم شد ؟ با این حرف استاد همه زدن زیر خنده .. یا خدا .. یعنے فهمیدن دارم اینو نگاه میکنم ؟ یه نگاه به مجتبے کردم که سر به زیر به رفیقش لبخند میزد با خجالت سرمو انداختم پایین که ادامه داد :_بشینید خانم .. نشستم استاد در حال درس دادن بود تقریبا نیمے از کلاس گذشته بود که خوابے که دیشب دیده بودم یادم اومد .. ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •