• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° #آیٰـھِ #قسمت6 ✍️بھ قلمِ #خـادم‌الــمهدۍ|میـم . علےجانپور تو افکار خودم بودم که گوشیم زنگ خورد :_الو آیـه ؟ +جانم عزیزم _از بابام اجازه گرفتم گفت برید ولی تا دو ساعت دیگه باید خونه باشم ! ذوق زده گفتم :+باشه گلم قول میدم تا یک ساعت و نیم دیگه خونه باشے خوبه ؟ از پشت تلفن خندید و گفت :_ از دست تو .. باشه .. تندۍ گفتم :+پس من میام دم در خونه‌اتون با هم بریم ! _باشه عزیزم پس فعلا .. گوشے رو قطع کردم و برای گرفتن ماشین لب خیابون رفتم . تعداد ماشین هایے که رد میشدند خیلی کم بود منم مونده بودم چیکار کنم ¡°-° دستمو بلند کردم که یه ماشین وایستاد ماشینش مدل بالا بود یه نگاه زیر چشمے به داخل ماشین کردم اما چون شیشه دودۍ بود چیزۍ دست گیرم نشد .. بعد از دو ، سه ثانیه شیشه رو آورد پایین که دیدم خیلے جوونه . رومو کردم سمت خیابون و دوباره دست بلند کردم که صدام زد : _خانومے کجا میخواۍ برۍ ؟ بگو خودمون میرسونیمت ! عصبے نگاهمو بهش دوختم و با عصبانیت گفتم :+لازم نکرده برو به زندگیت بِرِس بی حیا .. عصبے خندید و سر دو ثانیه از ماشین پیاده شد که از ترس یک قدم عقب رفتم . قلبم اومد تو دهنم ولی نخواستم خودمو ضعیف نشون بدم با تمام جونے که داشتم گفتم :+مگه با تو نیستم گفتم برو به زندگیت برس من منتظر کسے هستم .. _انقدر حرص نخور خوشگله یه وقتے صورتت چروک میشه ؛ و بعد زد زیر خنده خدایا کمکم کن ؛ واۍ کسے تو این خیابون خراب شده نیست به دادم برسه ! همانطور که داشت میخندید به طرفم هجوم آورد که یه آقایے از سمت چپ اومد جلوش وایستاد و گفت :_کجا آقا پسر چرا انقدر عجله دارۍ ؟ _برو کنار بچه بزار باد بیاد به تو مربوط نیست زنمه .. _عه زنتونه باشه پس بزار از خودشون بپرسیم ! فکر نمیکنے بهتر قانع میشم ؟.. روشو کرد سمتم و پرسید :_چه اتفاقے افتاده خانم .. شما ایشون رو میشناسید ؟ مِن مِن کنان گفتم : ... ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •