eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
969 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور پوزخندۍ زد که نمیدونم معنیش چے بود ؟! میدونستم دارم خودمو کوچیک میکنم ..اما تحمل دیدن این حالش براۍ منے که دلم رو باخته بودم سخت بود !!.. بدون برنامه ریزۍ لب باز کردم :+آقا مجتبے ... انتظار نداشت حرفے بزنم ! یک نگاه گذرایے کرد اما چیزۍ نگفت که ادامه دادم :+الان فکر میکنید با این کارهاتون مادر و خواهرتون برمیگردن ‌؟ با این حرفم حیدر با عصبانیت بدون اینکه چیزۍ بگه به طرف در ورودۍ بیمارستان حرکت کرد .. یه نگاه به ورود حیدر به بیمارستان کردم و چشم ازش گرفتم ، فکر کنم نمیخواست عصبانیتش فوران کنه و آبروم بره .. چون تنها چیزۍ که از بچگی میترسیدم غیرتے شدن حیدر بود چون هیچ چیزۍ نمیتونست جلوشو بگیره .. نگاهمو دوختم به مجتبے ؛ که حالا با اون چشماۍ وَرَم کرده و به شدت قرمزش قرآنشو که تو جیبش بود در آورد ¡ بازم بدون توجه به من شروع کرد به قرآن خوندن .. واقعا این قرآنے که الان دستشه از کے بود که انقدر بهش وابسته بود .. تقریبا در همه روز هایے که تا حالا دیدمش دستشه ! حتما براش مهمه .. یا خیلے به قرآن علاقه داره یا .. یا هدیه اس !.. کلافه شده بودم تقریبا با توپ پر گفتم :+ از تحقیر کردن خوشت میاد مگه نه ؟ انتظار هر سوالے رو داشت الا این .. چون از چهره داغون و مبهمش معلوم بود . یکم تو صندلیش جا به جا شد و با همون بغضے که بعد از شنیدن خبر فوت خانواده اش تو گلوش مونده بود گفت :_چے باعث شده که .. که شما اینطورۍ فکر میکنید ؟! +بدم میاد از جمع بستن .. این همه بی توجه‌اۍ اصلا برات مهم نیست دیگران بخاطر تو ... بخـ..ـاطر تو دارن جونشونو میدن ! میدونے چرا بعضے ها ازت متنفرن ؟! سوالے نگام کرد هه چه عجب +بخاطر اینکه خیلے دوست دارن مثل تو باشن خیلے دوست دارن مثل تو انقدر صبور و خونسرد باشن .. چیزۍ نگفت و همین صحبت نکردنش باعث میشد بیشتر عصبے بشم :+از صحبت کردن بدت میاد ؟ بازم سکوت کرد :+چرا حرف نمیزنے ! نکنه بخاطر ظاهرمه ؟ همیشه آدما رو از رو ظاهرشون قضاوت میکنے ؟! کلافه زیر لب گفت :_لا الا اله الله .. خانم محترم .. بخدا درست نیست ؛ سوالاتتون الان .. تو این موقعیت ! فکر نمیکنید وقت مناسبے نیست ؟ شما که حالو روز منو میبینید ؟! +آره میبینم .. اما من میشناسمت میدونم راحت میتونے با این قضیه کنار بیاۍ اشکے که در حال چکیدن از چشمش بود رو با دست پس زد و پیاده شد :_من .. اونطورۍ که شما فکر میکنید نیستم من .. ببخشید .. بعد از گفتن این حرف به طرف بیمارستان رفت .. مثلا اونده بودۍ دلدارۍ بدۍ ! الان چیکار کردۍ ؟؟ بدترش کردۍ .. دیگه حتے نمیخواد اسمتو جلوش بیارن .. اصلا .. اصلا چرا اینطورۍ شد ؟ کیفم رو محکم تر گرفتم و وارد بیمارستان شدم .. ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •