• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت96
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
_راستش حال آقاجون زیاد خوب نیست الان مائده زنگ زده .. خود مائده هم که از احوالاتش نگم که خیلے داغونه ..
الان قراره برم خونه آقاجون رو ببرم بیمارستان ؛ مائده هم که تو خونه تنهاست
میترسم خونه تنها بمونه شاید حالش بد بشه !
_چه کارۍ از دست من برمیاد ؟
مجتبے با تردید گفت :_اگه امکان داره آیـه خانم برن پیش مائده تا من کارهاۍ آقاجون رو برسم ..!
طورۍ پیش داداش وانمود کردم که انگار نشنیدم که داداش بهش گفت :_من با آیـه صحبت میکنم اگر قبول کرد چشم ..
_خیلے ممنون ..
_خواهش میکنم ، خدانگهدار
_یاعلے
بعد از قطع کردن تماس رو کرد سمت منو :_آبجے ..
+جانم !
_میتونے یه سر برۍ خونه آقاۍ کرامتے اینا ؟..
+چرا مگه ؟ چیزۍ شده ؟
_نه چیز خاصے نیست فقط حال پدرشون زیاد خوب نیست ، مائ.. خواهر..شون هم که تنهان از تو خواستن که برۍ اونجا ..!
حس کردم اسم خواهر مجتبے که میاد داداش دست و پاشو گم میکنه !
یا شایدم من اشتباه میکنم ..
بد نبود برم مائده رو ببینم .. هم براۍ تسلیت .. هم شاید بتونم یکم روحیه اش رو عوض کنم یا متقاعدش کنم بشینه درساشو بخونه ..
سرۍ به نشانه تایید تکون دادم
رو به حیدر گفتم :+داداش ..!
چله ترک گناه رو بهم یاد ندادۍ ؟
آروم گفت :_باشه براۍ بعد ...
وقتے که بتونم کامل برات توضیح بدم ..
قانع شدم .. بهش گفتم :+داداش قرص دارۍ ؟
نگام کردو گفت :_چه قرصے ؟!
+سرم خیلے درد میکنه .. خیلے ..
فکر نکنم بتونم امروز دووم بیارم ..
لبخندۍ زدو :_لوس نشو دیگه ، چرا قرص بخورۍ ؟ چند تا ذکر بگو ؛ همینطور که ذکر میگے سرتو ماساژ بده .. خوب میشے ..
تعجب کردم :+چه ذکرۍ ؟
_هر ذکرۍ که تا حالا یاد گرفتے و بلدۍ ..
مثلا : لا اله الا الله
یا رب العالمین
استغفرالله ربی و اتوب و الیه
و .. خیلے چیزهاۍ دیگه ..
+اوهوم چشم ..
شروع کردم به کارۍ که حیدر گفت بود انجام بدم ..
واقعا تاثیر داشت ، تعجب کردم که انقدر زود درد سرم آروم شد فقط کافیه ایمان داشته باشے کافیه اعتقاد داشته باشے به اینکه خدا هر کارۍ رو که میکنه حتما صلاحه ..
حتما لازمه این کار انجام بشه . . .
به طرف خونه مجتبے اینا حرکت کردیم ..
البته من که نمیدونستم خونشون کجاست ؟
چون تا حالا نرفته بودم ..
حتے نمیدونستم تو کدوم شهر و کدوم خیابون و کوچه اس ؟!
فکر میکردم راه طولانیه اما اشتباه فکر میکردم چون طولے نکشید که رسیدیم ..
با صداۍ داداش که میگفت رسیدیم به خودم اومدم که گفت :_شاید منم همراه مجتبے برم پس مواظب باشید .. اتفاقے براۍ هیچ کدومتون نیوفته .. خب !
خندیدمو :+عه داداششش مگه ما بچه ایم ؟
حرفا میزنیا !
لبخندۍ زدو :_قربون خنده هات ، کلا گفتم عزیزم ...
نفس عمیقے کشیدمو :+چشم داداشے چشم ..
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •