• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت99
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
رفتم پشت در ..
مجتبے هنوز نرفته بود و داشت به حرکات من نگاه میکرد آروم در زدم :+مائده خانم ..
مهمون نمیخواۍ ؟
طولے نکشید که در اتاق آروم باز شد و یه دختر خانمے تقریبا هم قد من ، با چهره دخترونه نمایان شد ..
لبخندۍ زدمو دستامو باز کردم
به زور هم که بود خندیدو یه نگاه به پشت سرم انداختو اومد بغلم ..
زیر گوشش لب زدم :+شما چقدر خوشگلے !
لبخندۍ زدو گفت :_واقعا ؟
سرۍ به نشانه تایید تکون دادم که گفت :_اما .. شما که خوشگل ترۍ ؟ ..
+نه نه .. شما ..
از لجبازۍ که داشتیم هر دو با هم خندیدیم ..
خوشحال بودم از اینکه حداقل اول کار یکم خندید ، امیدوار بودم که بتونم روحیه اش رو عوض کنم ¡
همینطور داشتم نگاش میکردم که گفت :_بفرمایید داخل ..
با اشاره مائده وارد اتاقش شدم
دهنم باز موند ..
+واۍ دختر عالیه ..
سوالے نگام کرد :_چے عالیه ؟
+اتاقت چه قشنگه ! مثل یه مکان فرهنگے میمونه ..
لبخندۍ زد که ادامه دادم:+اینا عکس هاۍ کیه ؟
سرشو بلند کرد که جواب بده اما همون لحظه صداۍ مجتبے باعث شد ساکت بشه :_عکس هاۍ شهداست ..
برگشتمو یه نگاه به مجتبے انداختم ..
+آها بله !..
مائده جون باز بعدا باید همشون رو برام معرفے کنیا !..
خندیدو گفت :_من درست نمیشناسمشون !
اطلاعات کامل رو داداشم داره ..
اخم مصنوعے کردمو :+پس .. چرا عکساشون رو زدۍ به اتاقت ؟
_اومم اینجا اتاق من نیست اینجا اتاق مجتبے هستش ...
چقدر ضایع شدم !
با تعجب به در و دیوار اتاق نگاه انداختم چقدر همه چیز تمیزو ردیف چیده شده بود !
پسرا هم مگه انقدر تمیز ان ؟
شونه اۍ براۍ خودم بالا انداختم ..
رو به مائده گفتم :+اوهوم .. پس .. اتاق تو کجاست ؟
_اتاق من !
راستش داریم اتاقمو رنگ میکنیم ..
منم مجبورم تو این چند روز وسایلمو بیارم اتاق داداشم .. نصف وسایل اینجا واسه منه ..
+آها پس خوبه ..
میخواستم به حرف زدن ادامه بدم که مجتبے اجازه نداد ، کلافه برگشتم سمتش ..
_آبجے ما داریم میریم .. مواظب خودتون باشید هر کسے هم زنگ خونه رو زد جواب ندید ..
اگر کارۍ داشته باشن برام زنگ میزنن خب !
مائده به نشانه تایید سرشو تکون دادو :_چشم ..
مجتبے خندیدو آروم طورۍ که راحت میتونستم بشنوم گفت :_اون لباساتو هم عوض کن ..
مائده یه نگاه به خودش انداختو :_عه داداشش چه اشکالے داره ؟
_هیچے .. فعلا ..
رو به من گفت :_ببخشید میشه چند لحظه تشریف بیارید ..
به خودم اشاره کردمو :+مـ..ـن ؟..
عا باشه حتما ..
به مائده گفتم :+الان میام ..
سرۍ تکون دادو :_اوهوم باشه ..
رفت کنار در یک اتاقے وایستاد منم رسیدم اونجا ..
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •