eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
969 دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور رفتم پشت در .. مجتبے هنوز نرفته بود و داشت به حرکات من نگاه میکرد آروم در زدم :+مائده خانم .. مهمون نمیخواۍ ؟ طولے نکشید که در اتاق آروم باز شد و یه دختر خانمے تقریبا هم قد من ، با چهره دخترونه نمایان شد .. لبخندۍ زدمو دستامو باز کردم به زور هم که بود خندیدو یه نگاه به پشت سرم انداختو اومد بغلم .. زیر گوشش لب زدم :+شما چقدر خوشگلے ! لبخندۍ زدو گفت :_واقعا ؟ سرۍ به نشانه تایید تکون دادم که گفت :_اما .. شما که خوشگل ترۍ ؟ .. +نه نه .. شما .. از لجبازۍ که داشتیم هر دو با هم خندیدیم .. خوشحال بودم از اینکه حداقل اول کار یکم خندید ، امیدوار بودم که بتونم روحیه اش رو عوض کنم ¡ همینطور داشتم نگاش میکردم که گفت :_بفرمایید داخل .. با اشاره مائده وارد اتاقش شدم دهنم باز موند .. +واۍ دختر عالیه .. سوالے نگام کرد :_چے عالیه ؟ +اتاقت چه قشنگه ! مثل یه مکان فرهنگے میمونه .. لبخندۍ زد که ادامه دادم:+اینا عکس هاۍ کیه ؟ سرشو بلند کرد که جواب بده اما همون لحظه صداۍ مجتبے باعث شد ساکت بشه :_عکس هاۍ شهداست .. برگشتمو یه نگاه به مجتبے انداختم .. +آها بله !.. مائده جون باز بعدا باید همشون رو برام معرفے کنیا !.. خندیدو گفت :_من درست نمیشناسمشون ! اطلاعات کامل رو داداشم داره .. اخم مصنوعے کردمو :+پس .. چرا عکساشون رو زدۍ به اتاقت ؟ _اومم اینجا اتاق من نیست اینجا اتاق مجتبے هستش ... چقدر ضایع شدم ! با تعجب به در و دیوار اتاق نگاه انداختم چقدر همه چیز تمیزو ردیف چیده شده بود ! پسرا هم مگه انقدر تمیز ان ؟ شونه اۍ براۍ خودم بالا انداختم .. رو به مائده گفتم :+اوهوم .. پس .. اتاق تو کجاست ؟ _اتاق من ! راستش داریم اتاقمو رنگ میکنیم .. منم مجبورم تو این چند روز وسایلمو بیارم اتاق داداشم .. نصف وسایل اینجا واسه منه .. +آها پس خوبه .. میخواستم به حرف زدن ادامه بدم که مجتبے اجازه نداد ، کلافه برگشتم سمتش .. _آبجے ما داریم میریم .. مواظب خودتون باشید هر کسے هم زنگ خونه رو زد جواب ندید .. اگر کارۍ داشته باشن برام زنگ میزنن خب ! مائده به نشانه تایید سرشو تکون دادو :_چشم .. مجتبے خندیدو آروم طورۍ که راحت میتونستم بشنوم گفت :_اون لباساتو هم عوض کن .. مائده یه نگاه به خودش انداختو :_عه داداشش چه اشکالے داره ؟ _هیچے .. فعلا .. رو به من گفت :_ببخشید میشه چند لحظه تشریف بیارید .. به خودم اشاره کردمو :+مـ..ـن ؟.. عا باشه حتما .. به مائده گفتم :+الان میام .. سرۍ تکون دادو :_اوهوم باشه .. رفت کنار در یک اتاقے وایستاد منم رسیدم اونجا .. ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •