eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1.1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... بعد از یک ساعت رانندگی به خونه کاملیا رسیدم ، حسابی متروکه شده بود به طوری که اول شک کردم خونه کاملیا هست یا نه. از ماشین پیاده شدم و درهاش رو کاملا قفل کردم . چند تا پسر بچه داشتند توی کوچه فوتبال بازی می کردند به سمتشون رفتم و با صدای بلندی گفتم : - آهای ... یه لحظه یاد آراد افتادم . من نباید دیگه از ادبیات قدیمیم استفاده کنم . به همین خاطر ، رو به پسر بچه بوری گفتم : - پسر خوشگله . میشه چند لحظه بیای اینجا ؟ پسره توپ فوتبال رو از روی زمین برداشت و به سمتم اومد . با صدای خنده داری گفت : + چی کارم داری خانوم خوشگله . تک خنده ای کردم و گفتم : - تو که خیلی خوشگل تر از منی . ببین خوشگله این ماشین منه ، من میرم تو این خونه . حواست به ماشینم باشه ، زیادم طرف این ماشین نیاین و توپ بازی نکنید . متوجه شدی ! + حله چشم قشنگ. از شیرین زبونیش خندم گرفت و دستی توی موهاش کشیدم و به سمت در حیاط خونه کاملیا حرکت کردم . با کلید ماشین چند باری محکم توی در زدم . آیفون برداشته شد و کسی با صدای خماری گفت : + کیه ؟ - منم مروا . + وایسا اومدم . - آنالی تویی ؟ + پ ن پ عممه ! وایسا اومدم . صدای گذاشته شدن آیفون اومد . خدای من ! چرا صداش اینجوری بود ! بعد از گذشت چند دقیقه منتظر موندن در حیاط باز شد . با تعجب نگاهی به آنالی کردم و هین بلندی کشیدم . دهنم تا آخر باز شد و با تعجب بهش زل زدم . + چته ؟ بیا تو تا آبرومون رو نبردی . آنالی چنگی به مانتوم زد و هلم داد داخل خونه . در حیاط رو هم محکم بست . دستم رو محکم از دستش جدا کردم و با صدای بلندی گفتم : - چه غلطی کردی ! ا ... این چه وضعیه ؟! آنالی به سمتم حمله ور شد و مچ دو تا دستام رو گرفت : + خفه شو مروا خفه شو ! صداتو برای من بالا نبر که همین جا چالت میکنم ! با همه ی توانم دستام رو از دستش جدا کردم که روی زمین افتاد . به سمتش رفتم و در حالی که روی زمین افتاده بود کنارش زانو زدم و با داد گفتم : - آنالی چه غلطی کردی تو ؟! بنال آنالی ! بنال بنال بنال ! با خودت چی کار کردی دختره نفهم ! آنالی شروع کرد به گریه کردن و با داد گفت ‌: + ‌بدبخت شدم مروا ‌! مروا بدبخت شدم ! دستش رو ، روی زانوهام گذاشت و از روی زمین بلند شد . ادامه دارد ... 🍃💚🍃💚🍃 دختــران‌زینبــے