eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃💚🍃 به قلم آیناز غفاری نژاد کپی به شرط گذاشتن نام نویسنده... [[[[[ از زبان آراد ]]]]] ساعت دو و نیم شب بود ، حسابی خسته شده بودم از ظهر تا حالا با بچه ها مشغول کار کردن بودیم . بعد از تفحص شهدا یه بار هم مروا رو ندیدم . معلوم نیست باز کجا سِیر می کنه . نکنه دوباره یه گوشه افتاده غش کرده ! از طرز فکر کردنم حسابی خندم گرفت اما با یاد آوردی سیلی که بهش زدم خندم خیلی زود از بین رفت . اون سیلی رو زدم که به خودش بیاد . ای لعنت بهت آراد لعنت ! غرورشو جلوی همه شکوندی ، خوردش کردی ! چه جوری میخوای دوباره نگاهش کنی ؟! قبل از اونم بهانه بنی اسرائیلی آوردی که خوابش توهمی بیش نبوده . کلافه دستی توی موهام کشیدم و به سمت چادر حرکت کردم که با صدای جیغ و داد با تعجب به عقب برگشتم. آیه داشت بدو بدو به سمتم می اومد و کلمات نامفهومی رو می گفت که فقط تونستم کلمه مروا رو تشخیص بدم ، به سمتش دویدم. نشست زمین . منم جلوش دو زانو نشستم تا بفهمم چی میگه ... + چی شده ؟ چته دختر ! صداتو بیار پایین همه خوابن ! نفسش بالا نمی اومد ، خواستم براش آب بیارم که پامو گرفت و مانع رفتنم شد . + چی کار می کنی آیه ؟! با گریه گفت : × م ...مروا . آراد مروا فرار کرده ! نیستش . و دوباره شروع کرد به زار زدن . توی شوک بودم ، یعنی چی فرار کرده ؟! مگه داریم ، مگه میشه ؟! اون که بچه نیست ! کنار آیه زانو زدم و با دستام شونه های لرزونش رو گرفتم . + آیه ، درست بگو ببینم چی شده ؟! یعنی چی فرار کرده ؟ نفسش رو کلافه بیرون فرستاد . × ببین آراد تو کار خیلی زشتی انجام دادی که جلوی جمع اونو زدی ! اصلا حق همچین کاری رو نداشتی . منم بودم به غرورم بر می خورد ! دوباره خواست گریه کنه که مانعش زدم و خواستم حرفش رو ادامه بده . × وقتی تو بهش سیلی زدی مژده رفت دنبالش به مژده گفته بود می خواد استراحت کنه. دیگه من ندیدمش تا موقعی که شهدا رو آوردن . با یه وضعی از چادر بیرون زد و هراسون می پرسید چی شده . وقتی بهش گفتیم شهدا پیدا شدن حالش خیلی بد شد . بعدش ... بعدش گفت میره کفش بپوشه و رفت و دیگه نیومد . آراد دیگه من ندیدمش ! آراد مروا رفت . آراد تقصیر توعه . و باز هق هقش رو از سر گرفت . ای وای ، خدای من ! این دختره رسما خل شده . + خیلی خب گریه نکن آیه . آیه میگم گریه نکن ! بلند شو بیا ببینم کجا رفته ، بچه که نیست ! آیه رو با هزار زحمت به سمت چادر فرستادم . شماره بنیامین رو گرفتم. + الو . کجایی ؟ - داداش داریم میایم . + بنیامین زود بیا ، مرتضی رو هم بیار . خانم فرهمند غیبش زده . - یعنی چی غیبش زده ! + نمی دونم بنیامین ، نمی دونم . فرار کرده ! - فرار ؟! الله اکبر . خدای من ! اخه این چه وضعشه؟ باشه داداش اومدم. بعد از قطع کردن تماس، به سمت چادر خواهرا راه افتادم . همه خانوما بیرون نشسته بودند و توی گوش هم پچ پچ می کردن . به سمت خانم محمدی رفتم . + خانم محمدی یک لحظه . × بله ، آقای حجتی . + چه خبر شده ؟! خانم فرهمند فرار کرده ؟! × اینجور به نظر می رسه . بعد از تفحص شهدا دیگه ندیدمش . همه وسایل هاش اینجا هستند حتی کفشش هم اینجاست . + ممنونم. بعد از رفتن خانم محمدی رفتم تو فکر . یعنی کجا می تونه رفته باشه ! ‌بدون کفش رفته ! خیلی عجیبه خیلی ... از دور نور ماشینی رو دیدم حدس میزدم بنیامین و مرتضی باشن و درست هم حدس زده بودم. ادامه دارد ... 🌳^^! @dokhtaranzeinabi00 🍃💚🍃💚🍃