✨هُــــــوَالْمَـــــــحبــــــوب✨
🌷 #هــــــــرچـــــــےٺـــــــــوبخواے
🌷 قسمت #شصت_وسه
از جمعیت مردها که اومدیم بیرون،...
سرمو گذاشتم رو شونه علی و گریه میکردم.😭😣علی هم سعی میکرد آرومم کنه.دیگه شونه هام هم میلرزید...
توان ایستان نداشتم.روی زانو هام افتادم...
علی رو به روی من نشست.نگاهم میکرد و اشک میریخت.دیگه طاقت نیاورد...
به اسماء و مریم اشاره کرد که بیان منو ببرن.😣 کمکم کردن بلند بشم ولی علی هنوز همونجا نشسته بود.😞
اون روز با دفن کردن امین،زهرا رو هم دفن کردن....
روزی که قرار بود روز عروسی ما باشه،روز عروسی امین🕊 و مرگ زهرا بود.😣
چهل روز از شهادت امین گذشت ولی من هنوز نفس میکشم...😔
گرچه روزها برام تکرار تاریخه ولی خدا رو شکر میکنم که کمکم کرد.اگه #کمک_خدا نبود،بارها و بارها پام میلغزید😔 و #ایمانم بر باد میرفت.😥
از قفسه کتاب هام،📚کتابی رو برداشتم که مطالعه کنم،..
چشمم به پاکتی💌 افتاد که امین روز آخر بهم داده بود.نمیدونم چرا زودتر به یادش نیفتادم. بازش کردم.📩سند ماشین🔖 و خونه ش بود که به نام من کرده بود.با یه کاغذ که توش نوشته بود:
✍زهرای عزیزم.سلام
تو #عزیزترین کسی هستی که تو زندگیم داشتم. #دل_کندن از تو برام خیلی سخته.خیلی سعی کردم به تو علاقه مند نشم.خیلی تلاش کردم بهت دلبسته نشم ولی تو اونقدر خوبی که اصلا نفهمیدم کی اینقدر عاشقت شدم.
تو امانت بودی پیش من.من تمام تلاشمو کردم که مراقبت باشم.نمیخواستم بخاطر من آسیبی ببینی.من همیشه برای سلامتی و طول عمر و خوشبختی تو دعا میکنم.بخاطر من خودتو اذیت نکن.تا هر وقت که بخوای من کنارت هستم ولی زهرا جان زندگی کن،ازدواج کن،مادر باش.من اینجوری راضی ترم.بعد من اذیت میشی ولی #قوی_باش،مثل همیشه.حلالم کن.✍
من خونه رو نمیخواستم...😒
سند شو دادم به خاله ش هر کاری خواستن بکنن ولی اونا قبول نکردن.به عمه ش دادم،قبول نکردن.تصمیم گرفتم به اسم خود امین #وقف کنم. اما ماشین رو میخواستم.😔❤️🚙حتی اگه به نامم نمیکرد پولشو میدادم و میخریدمش. اون ماشین پر از خاطرات شیرین من و امین بود.
با خودم بردمش خونه...
تو مسیر چند بار کنار خیابان نگه داشتم و گریه کردم.🚙😭گاهی میرفتم تو ماشین و حسابی گریه میکردم.اون روزها من هر روز با ماشین امین میرفتم سر مزار امین و پدرومادرش.بعد میرفتم جاهایی که حتی برای یکبار با امین رفته بودم.حتی گاهی به عمه و خاله ی امین هم سر میزدم.
صبح تا شب بیرون بودم و شب که برمیگشتم خونه،میرفتم تو اتاقم.دلم برای پدرومادرم تنگ شده بود ولی شرمنده بودم و نمیتونستم تو چشمهاشون نگاه کنم.😞😓باباومامان هم مراعات منو میکردن.با اینکه خودشون دلشون خون بود ولی به من چیزی نمیگفتن.
سه ماه بعد علی وقتی منو تو کوچه تو ماشین امین دید،عصبانی شد...😠
از ماشین پیاده م کرد و برد داخل.باباومامان هم بودن.داد میزد و سویچ ماشین رو میخواست.🗣من با اشک نگاهش میکردم.😢
از عصبانیت سرخ شده بود.😡دستشو سمت من دراز کرده بود و سویچ رو میخواست.همون موقع محمد هم رسید.با عجله اومد تو و به علی گفت:
_چرا داد میزنی؟!!!😠
علی با عصبانیت گفت:
_ماشین امین دست زهرا چکار میکنه؟😡
محمد تعجب کرد و به من گفت:
_آره؟؟!!! 😳ماشین امین دست توئه؟؟!!!!😳
من مثل بچه ای که تنها داراییش یه اسباب بازیه و میخوان ازش بگیرن با التماس نگاهشون میکردم.😢🙏علی هنوز دستش سمت من دراز بود و سویچ رو میخواست.بابا گفت:
_بسه دیگه راحتش بذارید.😐
علی باتعجب به بابا نگاه کرد و گفت:
_ولی آخه شما میدونید....😥😳
بابا نگاهش کرد.علی فهمید که نباید دیگه چیزی بگه،ساکت شد.ولی دوباره بدون اینکه به بابا نگاه کنه گفت:
_اگه یه بار دیگه زبونم لال قلبش...😡
بابا پرید وسط حرفش و گفت:... 😠
ادامه دارد..
💓💓💓🌷🌷💓💓💓
اولین اثــر از؛
✍ #بانـــومهدی_یارمنتظرقائم
💞☘💞☘💞☘🍂
☘⚡️☘⚡️☘🍁
💞☘💞☘🍂
☘⚡️☘🍁
💞🍀🍂
☘🍁
🍂
⚡️✨بسم الله الرحمن الرحیم✨⚡️
#سه_دقیقه_در_قیامت
#پارت_هشتم
اینجا بود که یاد حدیث امام صادق علیه السلام افتادم : حرمت مؤمن از کعبه بالاتر است.
در لابه لای صفحات اعمال خودم به یک ماجرای دیگر از آزار مؤمنین برخوردم،کسی از دوستانم بود که خیلی با هم شوخی داشتیم و همدیگر را سرکار می گذاشتیم.
یکبار در یک جمع رسمی با او شوخی کردم و بدجوری ضایعش کردم.
موقع خداحافظی از او عذرخواهی کردم او هم چیزی نگفت.
روز آخر که می خواستم برای عمل جراحی به بیمارستان بروم دوباره به او زنگ زدم و گفتم:
فلانی به تو خیلی بد کردم تو را یک بار ضایع کردم .بعد در مورد عمل جراحی گفتم تا گفت :
حلال کردم،انشاالله که سالمبرمیگردی.
آن روز در نامه عمل همان ماجرا را دیدم.
جوان پشت میز گفت :
این دوست شما همین دیشب از شما راضی شد، اگر رضایتش را نمی گرفتی باید تمام اعمال خوب خودت را می دادی تا رضایتش را کسب کنی.
مگر شوخی است آبروی یک مومن را بردی!!
می خواستم همانجا زارزار گریه کنم.برای یک شوخی بی مورد دو سال عبادت هایم را دادم. برای یک غیبت بیمورد بهترین اعمال خوب من محو میشد ...
چقدر حساب خدا دقیق است،چقدر کارهای ناشایست را به حساب شوخی انجام دادیم و حالا باید افسوس بخوریم ...
در این زمان جوان پشت میز گفت:
شخصی اینجاست که چهار سال منتظر شماست، این شخص اعمال خوبی داشته و باید به بهشت برزخی برود اما معطل شماست.
با تعجب گفتم : از کی حرف میزنی؟
ناگهان یکی از پیرمرد های مسجد مان را دیدم که در مقابل هم و در کنار همان جوان ایستاد.
خیلی ابراز ارادت کردوگفت:کجایی،چند سال منتظر تو هستم.
بعد از کمی صحبت پیرمرد ادامه داد: زمانی که شما در مسجد و بسیج مشغول فعالیت فرهنگی بودید تهمتی را در جمع به شما زدم،برای همین آمدم که حلالم کنید.
آن صحنه برایم یادآوری شد که مشغول فعالیت در مسجد بودم،کارهای فرهنگی بسیج و ...
این پیرمرد و چند نفر دیگر در گوشه ای نشسته بودند و پشت سر من حرف می زدند که واقعیت نداشت.
به من تهمت بدی زد و نیت ما را زیر سوال برد ...
آدم خوبی بود ، اما من نامه اعمالم خیلی خالی شده بود.
به جوان پشت میز گفتم :
درسته ایشان آدم خوبی بوده اما من همینطوری از ایشان نمی گذرم ،دست من خالیست هرچه می توانی ازش بگیر.
تازه معنای آیه سی و هفت سوره عبس را فهمیدم :
"هر کسی در روز جزا برای خودش گرفتاری دارد و همان گرفتاری خودش برایش بس است و مجال این نیست که به فکر کس دیگری باشد."
جوان هم رو به من کرد و گفت:این بنده خدا یک #وقف انجام داده که خیلی با برکت بوده و ثواب زیادی برایش میآید.
یک حسینیه را در شهرستان شما خالصانه برای رضای خدا ساخته که مردم از آنجا استفاده می کنند.
اگر بخواهی ثواب کل حسینیه اش را از اومی گیرم و در نامه عمل شما می گذارم تو او را ببخشی.
با خودم گفتم : ثواب ساخت یک حسینیه به خاطر یک تهمت؟؟خیلی خوبه.
بنده خدا پیرمرد خیلی ناراحت و افسرده شد اما چارهای نداشتیم.
ثواب یک وقف بزرگ را به خاطر یک تهمت داد و رفت به سمت بهشت برزخی.
تمام حواس من در آن لحظه به این بود که وقتی کسی به خاطر تهمت به یک نوجوان یک چنین خیراتی را از دست می دهد پس ما که هر روز و هر شب پشت سر دیگران مشغول قضاوت کردن و حرف زدن هستیم چه عاقبتی خواهیم داشت..
ما که به راحتی پشت سر افراد جامعه و دوستان و آشنایان خود هر چه می خواهیم می گوییم ...
باز جوان پشت میز به عظمت آبروی مومن اشاره کرد و آیه نوزده سوره نور را خواند :
کسانی که دوست دارند زشتیها در میان مردم با ایمان رواج یابد برای آنان در دنیا و آخرت عذاب دردناکی است.
امام صادق علیه السلام در تفسیر آیه میفرمایند :
هرکس آنچه را درباره مومنی ببیند یا بشنود برای دیگران بازگو کند از مصادیق این آیه است.
ایستاده بودم و مات و مبهوت به کتاب اعمالم نگاه میکردم.
یکی آمد و دو سال نمازهای من را برد. دیگری آمد و قسمتی از کارهای خیر مرا برداشت.
بعدی ...
بلا تشبیه شبیه یک گوسفند که هیچ اراده ای ندارد و فقط نگاه می کند من هم نگاه میکردم. چون هیچ گونه دفاعی در مقابل دیگران نمی شد کرد.
در دنیا انسان در دادگاه از خود دفاع میکند و خود را تا حدودی از اتهامات تبرئه میکند.
اما اینجا مگر میشود چیزی گفت؟ حتی آنچه در فکر انسان بوده برای همه نمایان است چه برسد به اعمال...
ادامه دارد ...
🍂
🍀🍁
💞☘🍂
🍀⚡️🍀🍁
💞☘💞☘🍂
☘⚡️☘⚡️☘🍁
💞☘💞☘💞☘🍂