هدایت شده از 『 دختࢪاݩ زینبـے 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهیهیچکسداغحرم نبینه:)💔
قشنگه خب خیلی :) ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقای قرائتی : دخترِ میگه
این دو سانت موی منو ول کن 😜
#طنز_حلال
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
هدایت شده از 『 دختࢪاݩ زینبـے 』
[♥️•🌸]
رفقا چیزۍ به روز اعلام نتایج نرسیده لطفا همین الان گوشے هاتون رو بردارید و با شماره گیرۍ کد ↯
*780*310#
راۍ خودتون رو براۍ آقاۍ احسان یاسین ثبت کنید ..
یه تقلب کوچیک😉⇩
میتونید با چند تا گوشے بهشون راۍ بدید که ان شاءالله مقام اول رو به دست بیارن ..
من که با شش تا شماره دادم ..
شما چند تا !°😁
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
علی ابن ابی طالب فقط سر را تکان می داد!
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت160
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
نفسمو رها کردمو بدون هیچ مقدمه چینے گفتم :+حیدر رفته سوریه ..
_چے ؟
درست سر جام ایستادمو :+میگم حیدر رفته سوریه ..
به خودش اومدو رفت تو خونه ..
خواستم از پله ها برم بالا که حس کردم سرم گیج میره که ناگهان خوردم زمینو پشت هم چند تا پله رو تو همون حالت تا زمین طے کردم ..
با صداۍ بلند مائده که میگفت :_یا امام حسین ..
سرمو بلند کردم که احساس کردم دارم بالا میارم ..
همونجا دراز کشیدم که صداۍ نزدیک شدم پاۍ مائده میومد ..
نشست کنارمو پشت هم اسممو صدا میزد ..
دستمو به نشانه اینکه حالم خوبه بلند کردم ؛ اما جون نداشتم حرف بزنم ..
این چند مدت فشار زیادۍ بهم وارد شده بود ..
و من با این سنم واقعا طاقت نداشتم !
بعد از اینکه حالم بهتر شد ، یه نگاه به چهره نگران و پر از اضطراب مائده انداختمو لبخندۍ زدم تا خیالش راحت بشه ..
با کمکش بلند شدمو آروم آروم از پله ها رفتم بالا ..
مستقیم رفتم اتاق مجتبے ..
و به صدا زدن هاۍ مکرر مائده توجهے نکردم ..¡
دراز کشیدم رو تختش ..
دقایق زیادۍ طول نکشیده بود که خوابم برد ..
…
وقتے بیدار شدم هوا کاملا تاریک بود ..
چشامو کامل باز کردم که دیدم یه نفر تو چهارچوب در وایستاده ..
دقت که کردم دیدم آقاجونِ ..
لبخندۍ زدمو خودمو جمع و جور کردم ..
_سلام دخترم ، خوبے ؟!
+سلام آقاجون ، به خوبے شما .. ممنون
اومد نشست رو صندلے که رو به روم بود ..
_مائده برام گفت که حالت بد شد ، میخواۍ بریم دکتر باباجان !
تلخندۍ زدمو :+نه آقاجون ، من خوبم ..
فقط یه لحظه سرم گیج رفت ..
زل زد تو چشام که باعث شد یه نگاهے به خودم بندازم ..
بدون حرفے بلند شدو رفت ..
مبهوت به رفتنشون نگاه کردم که با خروج آقاجون مائده وارد شد ..
نشست رو همون صندلے . .
لبشو به دندون گرفتو :_میگم آیـه !..
همونطور که بلند میشدم :+هوم .؟.
_میخواۍ بریم یه سونوگرافے بدۍ !
چشام درشت شدو نشستم رو تخت :+چیکار کنم ؟!
_سونوگرافے ..
+سونوگرافے برا چے ؟
سرخ شدو حرفے نزد ..
خیره شدم بهش و سرمو تکون دادم :+مائده .. میگم سونوگرافے برا چے ؟
_ببین هول نشیا .. ولے دقیقا تمام حالت کسایے رو دارۍ که .. که یه نےنے کوچولو تو راه دارن ..
سعے میکردم جلو خندم رو بگیرم ..
بلند شدم که اصلا دست خودم نبود ، زدم زیر خنده ..
+چے میگے تو ..
بهت زده نگام کردو :_چرا میخندۍ ؟
+شوخے میکنے دیگه آره ؟!
_نه خیلیم جدۍ دارم میگم ..
دست گذاشتم رو دهنم تا صداۍ خندم بلند نشه . .
چه خوش خیال بودن !..
بچه کجا بود ..
تخت رو ردیف کردمو :+بلند شو ، فکر کنم خواب دیدۍ ..
شام چے درست کنم ؟!
کلافه بلند شدو شونه اۍ بالا انداخت :_نمیدونم ؛ تو چیزۍ هوس نکردۍ ؟!
خندیدمو رو کردم سمت سقف :+خدایا خودت نجاتم بده ، از دست این خواهر شوهر ..
چپ چپ نگاش کردم که خندید . .
رفتم تو آشپزخونه و دست به کار شدم این چند روز تا مجتبے برگرده خوب بود که خودمو با اینجور کارها سرگرم کنم ..
بعد از درست کردن غذا رفتم سر وقت گوشیم ..
یه پیامک از طرف مجتبے داشتم ..!
قلبم شروع کرد به مرتب زدن . .
سریع رفتمو بازش کردم نوشته بود《سلام عزیز دل مجتبے .. من شاید تا روزۍ که قراره برگردم نتونم باهات تماس بگیرم یا حتے پیام بدم !
احتمالا تا سه روز دیگه ایرانم ..
حیدر هم قراره برسه پیش من ..
ما باهم میایم ، انقدر هم بےقرارۍ نکن خانم من ..
مواظب خودت هم باش ..
یاعلےمدد》
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱الهی غدیری بمانیم
غدیری بمیرم...
#عید_غدیر
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
یک جمله زیبا از حضرت علے ﴿؏﴾ :↯
نه سفیدۍ بیانگر زیبایے است و نه سیاهے نشانه زشتے ..🌚
کفن سفید اما ترساننده است و کعبه سیاه اما محبوب و دوست داشنتے است .. 🕋
انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش .. 🧕🏻
قبل از اینکه سرت را بالا ببرۍ و نداشته هایت را به پیش خدا گلایه کنے ⛓
نظرۍ به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش ¡..📿
انسان بزرگ نمیشود ، جز به وسیلهۍ فكرش ، شریف نمیشود ، جز به واسطهۍ رفتارش و قابل احترام نمیگردد ، جز به سبب اعمال نیكش ..''😊
تقدیم به كسانے که شایستهۍ احترامند ♥️🌸
عیدتون مبارک 🎉..
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
1_1115250500.mp3
4.13M
اینمازاونشورهاییکهحالآدمجامیاد😅
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
«♥️🍓»
جُمـ؏ـہهـٰایۍڪِھنَبودۍبـِھتَفریـحزَدیم
مـٰافَقَـطدَرغَـمهِجـرـآنِتـوتَسبیحزَدیم..!シ
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیشنهاددانلود
#استادتقوۍ
بازم هیچے نگفت ، یکم زبون نریخت ، یه هدیه اۍ ، تشرۍ ؛ اخمے ؛ لبخندۍ ، پیامکے ....
هیچے اصلا !..💔
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
هدایت شده از پشـتجبــهہ
••|کـانالدختــ🧕🏻ـرانزینبـــ♥️ـے|••
حرفیداشتیددرخدمتم ↯🌸
payamenashenas.ir/Hova
جوابش رو اینجا ببین '♥️😌' ↯
@jebhe00
هدایت شده از انرژی بی نهایت(سید مصطفی حسینی)
🌺 با سلام خدمت شما بزرگواران
❤️ هدیه عید بزرگ غدیر از طرف سید مصطفی حسینی (مسئول کانال انرژی بی نهایت)
🌹 از همه شما عزیزان التماس دعا دارم
💥 با کلیک بر روی لینک زیر هدیه خودتون رو دریافت کنید
https://pay.eitaa.com/v/?link=uR8Xv
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
🌺 با سلام خدمت شما بزرگواران ❤️ هدیه عید بزرگ غدیر از طرف سید مصطفی حسینی (مسئول کانال انرژی بی نه
رفقا این واقعیت داره ..
اگر دریافت کردید لطفا برای سلامتیشون سه صلوات بفرستید ♥️:)..
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 •
°•○●﷽●○•°
#آیٰـھِ
#قسمت161
✍️بھ قلمِ #خـادمالــمهدۍ|میـم . علےجانپور
سریع رفتم و پیام رو بازش کردم ، نوشته بود《سلام عزیز دل مجتبے .. من شاید تا روزۍ که قراره برگردم نتونم باهات تماس بگیرم یا حتے پیام بدم !
احتمالا تا سه روز دیگه ایرانم ..
حیدر هم قراره برسه پیش من ..
ما باهم میایم ، انقدر هم بےقرارۍ نکن خانم من ..
مواظب خودت هم باش ..
یاعلےمدد》
لبخندۍ زدمو گوشے رو خاموش کردم ..
رفتم سراغ پنجره اۍ که تقریبا کنار تخت بود و دید کاملے به حیاط خونه داشت . .
هر بار لحظه ورود مجتبے از این در به خونه رو تصور میکردمو از خوشحالےِ اینکه تا سه روز دیگه میبینمش تو پوست خودم نمیگنجیدم ..
محو تاریکےِ مطلق حیاط بودم که مائده از پشت صدام زد
_عزیزم بیا شام ..
برگشتمو لبخندۍ زدم :+باشه الان میام ..
سر سفره ؛ نگاه هاۍ پشت هم آقاجون و مائده اذیتم میکرد !
براۍ اینکه نجات پیدا کنم گفتم :+راستے آقاجون ..
مجتبے پیام داده که احتمالا تا سه روز دیگه میرسه ¡
_چشمت روشن دخترم ..
آروم لب زدم :+ممنون ..
…
انقدر خوشحال بودم که یک جا نمیتونستم وایستم .!
مجتبے تا یک ساعت دیگه پروازش مینشست ..
بابا اینا و تقریبا کل خانواده مجتبے اینا منتظر بودن که برسه ..!
منم که چادر به سر طول اتاق رو طے میکردمو دستامو تو هم جمع میکردم ..
در کنار خوشحال بودنم حس و حال عجیبے داشتم . .
هم دلشوره هم ..
حدود دو ساعت پیش رفتم خونه خودمون و اونجورۍ که مجتبے دوست داشت درستش کردم ..
پرچم هاۍ یازهرا رو روۍ پرده خونه ها چسبوندم توۍ اتاق عکسایے که انداخته بودیم رو گذاشتمو گلبرگ هایے رو ریختم تا یه روحے بگیره ..
از اتاق رفتم بیرون که مائده رو با لب خندون دیدم ..
رفتم سمتش که گفت :_نگاش کن توروخدا ..
دارۍ میمیرۍ دختر ..
خندیدمو :+خیلے هم خوبم .. از این بهتر نمیشم ..
خندیدو :_راستے داداشت داره با بابات صحبت میکنه ..
احتمالا رسیدن ایران ..!
چشام درشت شدو :+واقعا ؟!
سرشو به نشانه تایید تکون داد که رفتم تو اتاقو کادویے که براۍ مجتبے خریده بودن رو از تو کمد برداشتم ..
چفیه و انگشترۍ که خیلے دوستش داشت ¡..
قبل رفتنش به سوریه میگفت بعد از اینکه اومدم حتما برا خودمو و خانمم سِتِشو میخرم ..!
گذاشتم تو جعبه کادو و گذاشمتش نزدیکے تا یادم باشه و همون اول بدم بهش ..
دوباره رفتم بیرون که دیدم همه نگاه ها چرخیده سمت من ..!
یه نگاه به جمع انداختمو رفتم سمت بابام که دیدم داره خیلے آروم گریه میکنه !..
ته دلم خالے شد و با ترس و استرس با صداۍ تقریبا بلند گفتم :+بابا چیشده ؟!
نگام کردو یه نگاه نگران به مامان ..
مامان هم بلند شدو رفت تو حیاط ..!
به رفتنش نگاه کردم ..
مبهوت به بابا نگاه میکردم که ببینم چیشده ..
نشستم رو زمینو :+بابا میگم چیشده ؟!
مِن مِن کنان گفت :_چیزۍ نشده باباجون .. یکے از فامیلاۍ مامانت فوت کرده . .
نفس عمیقے کشیدمو :+خب کے ؟..
بابا اومد حرفے بزنه که مائده صدام زد ..
_آیـه بیا گوشیت داره زنگ میخوره ..
زودۍ بلند شدمو به هواۍ اینکه مجتباست دویدم سمت گوشیم ..
اما خب زهره بود !..
وصلش کردمو :+سلام زهره جونم
_سلام عزیز دلم .. همسرت برگشته ؟!
+احتمالا آره ، تا برسه که میمیرمو زنده میشم حالا شاید رفتم فرودگاه ..
_اوهوم باشه ؛ باز باهات تماس میگیرم ..
لبخندۍ زدمو بعد از خداحافظے قطع کردم ..
چادر مشکیم رو سرم کردمو کادو رو گرفتم تو دستمو کیفم رو انداختم رو دوشم ..
از اتاق رفتم بیرون ، خواستم برم که بابام اومد سمتم :_آیـه کجا برۍ ؟!
+دارم میرم فرودگاه ..
_براۍ چے .. خب .. خب الان میرسن دیگه ..
+نه من طاقت ندارم وایستم میخوام برم اونجا ..
بابا اومد حرفے بزنه که :+ببخشید ، خداحافظ ..
زودۍ از خونه زدم بیرون و با گرفتن یه آژانس نفس راحتے کشیدم ..
تو راه انقدر ذوق داشتم که براۍ چند دقیقه صدا زدن هاۍ مکرر راننده رو متوجه نشدم ..!
به خودم اومدمو :+بله !
_همینجا نگه دارم یا برم داخل !..
یه نگاه به بیرون انداختم ..
رسیدیم !..
چه زود ..
+خیلے ممنون ؛ همینجا خوبه ..
هزینه رو پرداخت کردمو پیاده شدم ..
نفس عمیقے کشیدمو ..
ادامـه داࢪد ...
ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌
پـرش به پـارت اول ↯
http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825
لینـک کانـالمونِ ↯
https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8
• 💚🌿💚🌿💚🌿 •
هدایت شده از 『 دختࢪاݩ زینبـے 』
قبلفعالیتڪانالیهچند،دقیقہبیشتر
طولنمیکشہبجاشبہحرفرهبرت
احترامگذاشتےرفیق🙂🌱
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
_باز یه کربلا بده :)💔..
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
◸🔗🌿◿
خواهرمـ
چادرامانٺحضرتزهرابراےتوسٺ
📓↫#حجاب🧕🏻
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿
~🕊
حواستون باشه
وقتی دم از شهدا میزنی !
همه تو رو با شهدا میشناسند ؛
اگه خطا کنی
پای شهدا هم وسطه
پس مسئولیت داری !..
#تلنگࢪ💥
ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ⁰⁰🌿