زیارت مجازۍ حرم امیرالمؤمنین🌿'!
• https://www.imamali.net/vtour/
التماس دعا رفقا🌸
اگر شهادت نصيبمان شد
آن را دودستي ميگيريم...🌙
و خدا كند زانوهايمان سست نشود
شهادت چيزي نيست
كه نصيب هركس بشود
[هركس كه شهيد مي شود
به كمال رسيده است]
شهداي شما نمردهاند
بلكه زندهاند و..
ناظر اعمال شما هستند
#شهید_حسام_اسماعیلی_فرد
#پارت_پنجاه_سوم
#تنها_میان_داعش⛓📖
#رمان
ظاهراً خمپارهای خانه همسایه را با خاک
یکی کرده و این فقط گرد و غبارش بود که خانه ما را پُر کرد. نالهای از حیاط کناری شنیده میشد، زنعمو پابرهنه
از اتاق بیرون دوید تا کمکشان کند و من تا خواستم بلند
شوم صدای پیامک گوشی دلم را به زمین کوبید. نگاهم
پیش از دستم به سمت گوشی کشیده شد، قلبم به انتظار
خبری از تپش افتاد و با چشمان پریشانم دیدم حیدر پیامی
فرستاده است. نبض نفسهایم به تندی میزد و دستانم
طوری میلرزید که باز کردن پیامش جانم را گرفت و او
تنها یک جمله نوشته بود :《نرجس نمیتونم جواب بدم.》
نه فقط دست و دلم که نگاهم میلرزید و هنوز گیج
پیامش بودم که پیامی دیگر رسید :《میتونی کمکم کنی
نرجس؟》 ناله همسایه و همهمه مردم گوشم را کر کرده
و باورم نمیشد حیدر هنوز نفس میکشد و حالا از من
کمک میخواهد که با همه احساس پریشانیام به سمتش
کشیدم :《جانم؟》 حدود هشتاد روز بود نگاه عاشقش را
ندیده بودم، چهل شب بیشتر میشد که لحن گرمش را
نشنیده بودم و اشتیاقم برای چشیدن این فرصت عاشقانه
در یک جمله جا نمیشد که با کلماتم به نفس نفس افتادم
:《حیدر حالت خوبه؟ کجایی؟ چرا تلفن رو جواب نمیدی؟》انگشتانم برای نوشتن روی گوشی میدوید و چشمانم از
شدت اشتیاق طوری میبارید که نگاهم از آب پُر شده و
به سختی میدیدم. دیگر همه رنجها فراموشم شده و فقط
میخواستم با همه هستی ام به فدای حیدر شوم که پیام
داد :《من خودم رو تا نزدیک آمرلی رسوندم، ولی دیگه
نمیتونم!》 نگاهم تا آخر پیامش نرسیده، دلم برای رفتن
سینه سپر کرد و او بلافاصله نوشت :《نرجس! من فقط به
تو اعتماد دارم! داعش خیلیها رو خریده.》 پیامش دلم را خالی کرد و جان حیدرم در میان بود که مردانه پاسخ دادم
:《من میام حیدر! فقط بگو کجایی؟》که صدای زهرا دلم
را از هوای حیدر بیرون کشید :《یه ساعت تا نماز مونده،
نمیخوابی؟》 نمیخواستم نگرانشان کنم که گوشی را
میان مشتم پنهان کردم، با پشت دستم اشکم را پاک کردم
و پیش از آنکه حرفی بزنم دوباره گوشی در دستم لرزید.
📍🖇نویسنده: فاطمه ولی نژاد🔖
#پارت_پنجاه_چهارم
#تنها_میان_داعش⛓📖
#رمان
دلم پیش اضطرار حیدر بود، باید زودتر پیامش را می-
خواندم و زهرا تازه میخواست درددل کند که به در تکیه
زد و مظلومانه زمزمه کرد :《ام جعفر و بچه اش شهید
شدن!》 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را
دوباره در سرم کوبید. صورت ام جعفر و کودک
شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و
یادم نمیکرفت عباس تنها چند دقیقه پیش از شهادتش
شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد. مصیبت مظلومانه
همسایهای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را
از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بیتاب خواندن
پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد. در تاریکی
صورتش را نمیدیدم اما صدایش از هیجان خبری که در
دلش جا نمیشد، میلرزید و بیمقدمه شروع کرد
:《نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن
سیدعلی خامنه ای گفته آمرلی باید آزاد بشه و حاج قاسم
دستور شروع عملیات رو داده!》 غم ام جعفر و شعف این
خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من
خندید :《بالاخره حیدر هم برمیگرده!》 و همین حال حیدر
شیشه شکیبایی ام را شکسته بود که با نگاهم التماسشان
میکردم تنهایم بگذارند. زهرا متوجه پریشانیام شد، زینب را با خودش برد و من با بیقراری پیام حیدر را خواندم
:《پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.》زمینهای
کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم
نداد :《نرجس! نمیدونم تا صبح زنده میمونم یا نه، فقط
خواستم بدونی جنازهام کجاست.》 و همین جمله از زندگی
سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و
با جملاتم به فدایش رفتم :《حیدر من دارم میام! بخاطر
من تحمل کن!》 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک
داعش پای رفتنم را میبست و زندگی حیدر به همین
رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و
چند تکه نان خشک تمام توشهای بود که میتوانستم
برای حیدر ببرم. نباید دل زنعمو و دخترعموها را خالی
میکردم، بی سر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک
سحر با خائنینی که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده
بود، به چه کسی میشد اعتماد کنم؟ قدمی را که به سمت
در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به
دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس
عروسم، سوغات عباس را در جعبهای پنهان کرده بودم و
حالا همین نارنجک میتوانست دست تنهای دلم را بگیرد.
شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک
دستی ام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه
جا نمیشد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم. در گرمای
نیمه شب تابستان آمرلی، تنم از ترس میلرزید و نفس
حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به خدا سپردم و از
خلوت خانه دل کندم. تاریکی شهری که پس از هشتاد
روز جنگ، یک چراغ روشن به ستونهایش نمانده و تلی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را میترساند و فقط از
امام مجتبی تمنا میکردم به اینهمه تنهاییام رحم
کند. با هر قدم حسرت حضور عباس و عمو آتشم میزد
که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی عشقم
یک تنه از شهر خارج میشدم. هیچکس در سکوت سَحر
گلوله نبود، حتی صدای گلولهای هم شنیده نمیشد و
همین سکوت از هر صدایی ترسناک تر بود. اگر نیروهای
مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردی از
درگیری نبود و میترسیدم خبر زینب هم شایعه جاسوسان
داعش باشد. از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل
حریف ظلمات محض دشتهای کشاورزی نمیشد که
مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه میکردم اثری از
خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده
میشد.
📍🖇نویسنده: فاطمه ولی نژاد🔖
حتما بخونین خیلی قشنگ و دردناکه
!) ﺗﻠﻮﯾﺰﯾﻮﻥ ﺁﻣﺪ : .... ﺧﻮﺍﺏ ﺭﻓﺖ !
(!) ﺯﻧﺎ ﺁﻣﺪ : .... ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺭﻓﺖ
(!) ﺳﻮﺩ ﺁﻣﺪ : .... ﺑﺮﮐﺖ ﺭﻓﺖ !
(!)ﻣُﺪ ﺁﻣﺪ : .... ﺣﯿﺎ ﺭﻓﺖ!
(!) ﻓﺴﺖ ﻓﻮﺩ ﻭ ﭘﺮﺧﻮﺭﯼ ﺁﻣﺪ : ... ﺳﻼﻣﺖ ﺭﻓﺖ !
(!) ﺭﺷﻮﻩ ﺁﻣﺪ : .... ﺣﻖ ﺭﻓﺖ !
(!)ﺩﯾﺮ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﺁﻣﺪ: ... ﻧﻤﺎﺯ ﺻﺒﺢ ﺭﻓﺖ!
(!) ﺍﺳﺮﺍﻑ ﻭ ﻣﺼﺮﻑ ﮔﺮﺍﯾﯽ ﺁﻣﺪ : .... ﻗﻨﺎﻋﺖ ﺭﻓﺖ !
(!) ﻗﻮﻡ ﭘﺮﺳﺘﯽ ﺁﻣﺪ ..: ﺑﺮﺍﺩﺭﯼ ﺭﻓﺖ !
(!) ﻣﺎﻫﻮﺍﺭﻩ ﺁﻣﺪ ...: ﺣﺠﺎﺏ ﺭﻓﺖ !
(!) ﺟﻮﺍﯾﺰ ﺑﺎﻧﮑﯽ ﻭ ﮔﺎﻭﺻﻨﺪﻭﻕ ﺁﻣﺪ ...: ﺯﮐﺎﺕ ﺭﻓﺖ !
(!) ﺗﻠﻔﻦ ﺁﻣﺪ ...: ﺻﻠﻪ ﺭﺣﻢ ﺭﻓﺖ!
ﺍﻧﺪﯾﺸﻪ ﮐﻨﯿﻢ !!!
ﭼﻪ ﻫﺎ ﺁﻣﺪ،ﭼﻪ ﻫﺎ ﺭﻓت
ﺁﯾﺎﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﺑﺎﺩﺳﺘﺖ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﺧﺸﻤﮕﯿﻦ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ
ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ،ﻭﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺑﺴﻢ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﯽ ﺍﺯ ﭘﺎ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ ﻭﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ
ﺧﻮﺍﻧﺪﻥ ﮐﺮﺩﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻭﯾﺶ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ، ﻭ ﺁﯾﺎ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﺍﮔﺮﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺎﻡ ﺭﺍﺑﺮﺍﯼ ﮐﺴﯽ ﺑﻔﺮﺳﺘﯽ
ﭘﺲ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﮐﻮﺷﺶ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺑﺎﺯ ﺩﺍﺭﺩ.
ﺍﻣﯿﺪﻭﺍﺭﻡ ﻫﺮ ﺩﺳﺘﯽ ﮐﻪ. ﺍﯾﻦ ﭘﯿﺎﻡ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺪ ﺁﺗﺶ
😊
ﺟﻬﻨﻢ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﻧﮑﻨﺪ !!!...
بخونین اگه دوست داشتین انتقالش بدین شاید تاثیر داشت,
چرا ما هميشه سر نماز خوابمون مياد؟
ولی تا ساعت سه شب برای ديدن يک فيلم بيداريم؟
چرا هر وقت می خواهيم قرآن بخونيم خيلی خسته ايم؟
اما برای خوندن کتابهای ديگه هميشه سرحاليم؟
چرا اينکه يک پيام در مورد خدا رو رد کنيم انقدر راحته؟
ولی پيام های بيهوده رو به راحتی انتقال می ديم؟
چرا تعداد کسانی که خدا رو عبادت می کنند هر روز کمتر و کمتر ميشه؟
اما تعداد بار ها و کلوب ها رو به افزايشه؟ یعنی ارتباط با خداوند انقدر سخته !!!!!!؟؟؟
در موردش فکر کنيد. اين پيام رو به دوستانتون هم بفرستيد.
99%کسانی اين پيام رو خوندن برای دیگرن نميفرستند!! شما چی ؟
خدافرمودند:اگرمن رادرمقابل دوستانتان ردكنيد,,,
من هم شمارادرقيامت ردخواهم كرد!
اين پيام ارزش فرستادن داره
شايدفقط يه نفر به فكر فرو رفت !!!!!!
??قال رسول الله :
◄ ??قـــبـــر هـــر روز پنـــج مرتبـــه انسان را صـــدا مي زند :
??1- من خانه فقر هستم با خودتان گنج بياوريد
??2- من خانه ترس هستم با خودتان انيس بياوريد
??3- من خانه مارها و عقرب ها هستم با خودتان پادزهر بياوريد
??4- من خانه تاريکي ها هستم با خودتان روشنايي بياوريد
??5- خانه ريگ ها و خاک ها هستم با خودتان فرش (زير انداز) بياوريد
1) گنج : لا اله الا الله
2) انيس : تلاوت قرآن
3) پادزهر: صدقه , خيرات
4) چراغ : نماز نماز شب
5) فرش : عمل صالح
اللهم صلي علي محمد و آل محمد
اگر جوک بود برای همه می فرستادند ، حالا چی ؟
یک صلوات چند ثانیه وقت آدم را می گیرد⁉️
چند ثانیه⁉️
۵ ثانیه✅
یعنی ۵ ثانیه برای خدایی که تو را آفریده وقت نمیزاری⁉️
برای حضرت محمد (صَلَّی اللـهُ عَلَیْـهِ وَ آلِه) چطور⁉️
فکر نمیکنی که شرمنده شون میشی😕
عذاب سخته، هلاک میشی هااا
انسان جایز الخطا نیست❌
چون که گناه درست نیست
انسان حق گناه ندارد
انسان ممکن الخطاست✅
ممکنه که گناه کنی
باید از فرصت ها استفاده کنیم
همون فیلم ها و جک هایی که نگاه میکنی یا وقتت رو برای یک فیلم چند ساعته میزاری، فکر نمیکنی که یک صلوات ارزشش از اونا بیشتره❗️
واقعا کسی که داره ظلم میکنه
ما ایم
خودمون داریم به خودمون ظلم می کنیم
باید از آقا امام زمان ارواحنا فداه بخواهیم، از خدا بخواهیم
که کمکمان کند
و گرنه خودمون نمیتونیم، با تلاش و دعا
اگه تلاش کنی میتونی
#تلنگر🚨
┏━━━━━━━━🌺🍃🌺🍃🌺━┓
❤️حتما نشر دهید ♻️ باذکر ۳ صلوات ❤️
┗━━🌺🍃🌺🍃🌺━━━━━━━┛
کپی این پیام با ذکر ۳ صلوات آزاد ✅
حروف اول اسمتون چیه؟
آ 👈🏻 ¹⁰صلوات
ب 👈🏻 ¹⁵صلوات
پ 👈🏻 ⁵ صلوات
ت 👈🏻 ¹⁷ صلوات
ث 👈🏻 ²⁰ صلوات
ج 👈🏻 ²² صلوات
ح 👈🏻 ²⁵ صلوات
خ 👈🏻 ⁹ صلوات
د 👈🏻 ³⁰ صلوات
ر 👈🏻 ³¹ صلوات
ز 👈🏻 ¹⁹ صلوات
س 👈🏻 ³ صلوات
ش 👈🏻 ³² صلوات
ص 👈🏻 ¹⁸ صلوات
ط 👈🏻 ⁹ صلوات
ظ 👈🏻 ³ صلوات
ع 👈🏻 ¹³ صلوات
غ 👈🏻 ¹⁴ صلوات
ف 👈🏻 ² صلوات
ق 👈🏻 ³² صلوات
ک 👈🏻 ¹² صلوات
گ 👈🏻 ²³ صلوات
ل 👈🏻 ¹¹ صلوات
م 👈🏻 ²² صلوات
ن 👈🏻 ²⁶ صلوات
و 👈🏻 ²¹ صلوات
ه 👈🏻 ³¹ صلوات
ی 👈🏻 ³⁷ صلوات
میدونی اگر اینو بفرستی تو
گروه ها و کانال ها چقدر صلوات فرستاده میشه 😇
پس پیش قدم باش
ثوابش رو تقدیم کن به امام زمان(عج)
*#چادرانه*🌹🍃
بـانـــ💖ــو...
چہ خـوب ایـــن
تیرگــــــے را بہ جان میخــرے❤️
تا دنـیایـے
زیر روشـنے چادرت
آرام بمــاند...😌👌
.
.🌺✨. .
#سلام_امام_زمان
غایبۍازنظراماشدہاۍساکندل
بنمارخبهمناۍغایبمشهودبیا...💔
نیستخوشترزشمیمتنفسِباغبهشٺ
گلخوشبوۍمناےجنٺموعودبیا(:🖐🏻↜| #اللهم_عجل_لولیک_فرج
↻<💚👒>••
-
میدونستۍ رفـیق
تو همونی هستۍ ڪه
جایگزینۍبرات
تو دلم نیـست :)👀💚
-
ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ <💚>ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ❥
👒⃟💚|↣ #رفـیقـونہ