eitaa logo
『 دختࢪاݩ زینبـے 』
1هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
3.2هزار ویدیو
430 فایل
بسم‌تعالے^^ [شھدآ،مآروبه‌اون‌خلوتتون‌راهےبدین!💔:) ـ خاک‌پاۍنوکراۍمادر! مجنـون‌شده.. عاشق‌اهل‌بیت¡ ‌سایبرۍکانال↯ @sayberi_313 پشت‌جبهہ↯ @jebhe00 متحدمونہ️‌↯ @Nokar759 @Banoyi_dameshgh @mim_mobtalaa کپے! ‌صلوات‌براآقامون‌ ودعابراۍبنده‌حقیر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از این به بعد به بچه ها سلام کنین ممکنه اینطوری جواب بدن😅👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من زنـدگے را دوست دارم ،ولے نہ آنقدر کہ آلوده‌اش شوم و خویش را فراموش کنم. علے وار زیستن و علے وار شہید شدن، حسین وار زیستن و حسین وار شہید شدن را دوست مےدارم.♥️✨ 🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یک ماجرای خاص! امروز سوار يه تاكسى شدم🚕 صد متر جلو تر يه خانمى كنار خيابون ايستاده بود راننده ى تاكسى بوق زد و خانم رو سوار كرد چند ثانيه گذشت راننده تاكسى : چقدر رنگِ رژتون قشنگه💄 خانم مسافر: ممنون🙏 راننده تاكسى : لباتون رو برجسته كرده👄 خانم مسافر سايه بون جلوىِ صندلى راننده رو داد پايينُ لباشو رو به آينه غنچه كرد. خانم مسافر: واقعاً؟؟!😌 راننده تاكسى خنديد با دستِ راست دستِ چپِ خانم مسافر رو گرفتُ نگاه كرد.👀 راننده تاكسى : با رنگِ لاكتون سِت كردين؟! واقعاً كه با سليقه اين تبريك ميگم💅 خانم مسافر:واى ممنونم..چه دقتى معلومه كه آدمِ خوش ذوقى هستين😊 تلفنِ همراه من زنگ خورد و اون دو نفر گرمِ حرف زدن بودن..👥 موقع پياده شدن راننده ى تاكسى كارتش رو داد به خانم مسافرُ گفت هرجا خواستى برى،اگه ماشين خواستى زنگ بزن به من..☎️ خانم مسافر كارت رو گرفت يه چشمكِ ريزى هم زد و رفت.😉 اينُ تعريف نكردم كه بخوام بگم خانم مسافر مشكل اخلاقى داشت يا راننده تاكسى...🙃 فقط ميخواستم بگم.. تويه اين چند دقيقه ممکنه کمتر کسی از ما به ذهنش رسيده باشه كه راننده ى تاكسى هم يك خانم بود..😔 🙃''ما با تصوراتی كه تو ذهنِ خودمونِ قضاوت ميكنيم.''🙃
• 💚🌿💚🌿💚🌿💚 • °•○●﷽●○•° ✍️بھ قلمِ |میـم . علےجانپور با اجازه فرمانده نشستم که ادامه داد :_اگه همینطورۍ به این حال بدت ادامه بدۍ این خبرۍ که دارم رو نمیگم .. آب دهنمو قورت دادم :+شما بفرمایید .. _برو خونه ، لباساتو جمع کن .. +چـ.. چے ؟ _اسمتو نوشتم .. برا رفتن .. آقا جونت خبر داره ازش اجازه گرفتمو وقتے نبودۍ برات ثبت نام کردم .. به عنوان داوطلبے .. از این به بعدش دیگه نمیشنیدم چے داره میگه .. فقط نفس نفس زنان به بچه ها نگاه میکردم که خوشحال بودن .. نمیدونستم باید چیکار کنم .. چه عکس العملے نشون بدم .. فقط بلند شدمو رفتم سمت نمازخونه پایگاه .. …… ﴿آیـھ﴾ وقتے رسیدیم خونه با یه سلام خوبی به مامان بدو بدو رفتم سمت اتاقم .. نشستم رو تختم ، گوشیمو درآوردم رفتم تو صفحه اینستاگرامم ! تمام عکس هایے که قبلا انداخته بودم داخلش بود .. به کل یادم رفته بود پاکشون کنم همه رو پاک کردم .. یه لحظه شیطونیم گل کرد رفتم تو جستجو زدم مجتبے کرامتے .. تک تک صفحه هارو نگاه میکردم تا شاید خودش باشه .. اما نبود .. تو این همه صفحه یه صفحه اۍ پیدا کردم که مذهبے بود ؛ حدس میزدم خودش باشه اما عکسے از خودش نبود .. تقریبا تمام عکس ها ، عکس هاۍ مردان کم سن و سالے بود که وقتے متن زیر عکس رو خوندم فهمیدم هر کدومشون شهید شدنو رفیق مجتبے بودن .. همونجا دلم براش سوخت چیا که نمیکشه .. نمیدونم چرا ولے .. براش آرزوۍ شهادت کردم .. خیلے هم دعا کردم .. ذکر گفتم .. هر چند اگه شهید میشد این دل وامونده ام نابود میشد اما .. دعا کردم .. میدونستم چقدر داره سختے میکشه .. از اون بغضے که همیشه تو گلوشه خبر داشتم . . عکسے از خودش نبود ؛ هر چقدر گشتم فقط یه فیلم پیدا کردم که مربوط به جشن تولد بود فکر میکردم تولد خودشه اما تولد یکے از رفقاش بود به نام رضا .. فکر کنم بشناسمش .. داشت از یکے فیلم میگرفت که دستاشو رو صورتش گذاشته بود مجتبے بهش میگفت خودتو معرفے کن .. اونم همونطور که دستش رو صورتش بود و سعے میکرد چهره اش معلوم نباشه گفت :_شهید مجید عباسے هستم .. مجتبے هم زد زیر خنده که _هنوز شهید نشدۍ برادر من .. همون لحظه آقا رضا گوشے رو از دستش گرفتو میخواست از مجتبے فیلم بگیره که .. مجتبے اجازه نمیداد .. اه .. فقط یه لحظه چهره اش معلوم شد و تمام . . با اتمام فیلم صداۍ در اتاقم بلند شد داداش بود :_آبجے بیا شام بخوریم .. بعد از خوردن شام از خستگے سر رو بالشت نگذاشته خوابیدم .. براۍ صبحونه هم داداش بیدارم کرد .. چهار نفرۍ نشستیم تا صبحونه بخوریم .. بابا گفت :_خب چه خبر بچه ها کجاها رفتین ؟ من که کلا حواسم به بابا نبود .. حیدر یه نگاه به من انداخت وقتے دید چیزۍ نمیگم گفت :_رفتیم محل قدیمے ، خونه عزیزجون بعدش هم رفتیم جمکران .. _چه عالے برا چے جمکران ؟ _بخاطر مجتبے .. با شنیدن اسمش به خودم اومدم .. _مجتبے ! خب چیشد ؟ _قرار بود چند روزۍ اونجا بمونه و برگرده که صبح زود باهام تماس گرفت که دارم میرم .. داره میره ؟ کجا ! سرمو بلند کردم دست خودم نبود با استرس گفتم :+کجا داره میره ؟ همه نگاه ها چرخید سمت من . . خجالت کشیدم .. :+اتفاقے افتاده ؟ داداش با تردید ادامه داد :_داره میره سوریه .. تو جام میخکوب شدم .. داره میره سوریه ؟ یعنـ..یعنے انقدر زود دعام مستجاب شده ؟ یعنے راستے راستے داره میره ؟ واۍ نه .... ادامـه داࢪد ... ڪپـے بـھ هـࢪ نحـوۍ ممنـوع و پیگـࢪد قـانونـے داࢪد ❌ پـرش به پـارت اول ↯ http://eitaa.com/dokhtaranzeinabi00/23825 لینـک کانـالمونِ ↯ https://eitaa.com/joinchat/3764518990C8dcd051ac8 • 💚🌿💚🌿💚🌿 •
بسم‌الرب‌الشهدا 🖤🥀
. . .🙂👌 . . . .✨ یک ای بیـش نیست، ❗ هم از آن ببـری🕯 باز هم باید ڪسی دیگه ڪنی ڪه آن هستی، ❤ هر چقدر هم به آن شود، ولی هرگز از آن شد..🪴 ای ڪه🌴 مالڪش هستی را با اجاره ای و موقت نکن🌾 . صلوات یادتون نره🌻 ♥️ 🌸 @dokhtaranzeinabi00
7.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥✨ 🔰فیلم دیده نشده 🥀عکس شهادت شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده و لباسی که شهید هنگام شهادت به تن داشتن و بعد از حدود پنج سال به خانواده گرامیشون رسیده😭 شهادتت مبارک آقا رضا💔 📌ارسالی مادر بزرگوار شهید💔 ᵈᵒᵏʰᵗᵃʳᵃⁿᶻᵉᶦⁿᵃᵇᶦ💚🌿
21.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چگونه حاج قاسم شویم !🍃 استاد حسن عباسی..🌸 🍂 ♥️
اگه‌ڪسۍتو‌ڪُما‌باشه؛ ‌ خانوادش‌همه‌منتظࢪن‌ڪه‌بࢪگࢪده..↻ خیلیامون‌تو‌ڪماۍگناه‌ࢪفتیم؛ اَهل‌بِیت‌منتظࢪمونَند...💔 وقتش‌نشده‌ڪه‌بࢪگࢪدیم⁉️🚶🏿‍♂