ایتا - 🥺:))) #رمان

#رمان
#پارت_اول
#عشق_یا_غرور_یا_شایدم_هردو

از خواب بیدار شدم . دیدم ساعت 30:7 صبحه. خیلی دیر بود . پا شدم دست و
صورتمو شستم .لباس ها مو پوشیدم. تو خونه دنبال رها میگشتم که فهمیدم رفته
. به خاطر همین خودم تنهایی رفتم . تو حیاط بودم . میخواستم سوار ماشینم
شم که دیدم لاستیکش پنچره . زیر لب غر غر کنان رفتم خیابون منتظر تاکسی
بودم که صدای بوق ماشین توجهم رو به خودش جلب کرد . آرین بود . زیاد ازش
خوشم نمیومد. 
آرین : سلام خانم مقدم
_ سلام آقای سپهری. 
آرین : منتظر تاکسی هستین ؟؟ بیاین سوار شین خودم میرسونمتون . 
_ نه . نمیخواد. خودم میرم . مزاحمتون نمیشم. 
آرین : نه خواهش میکنم چه مزاحمتی ؟ شما مراحمین . بیاین سوار شین دیگه .
تو خیابون واینسین.
پوفی کردم و رفتم سوار شدم .
آرین : خانم مقدم فقط اینکه دانشگاه میرین دیگه؟
_بله آقای سپهری . دانشگاه میرم
بعد از 20 دقیقه رسیدیم . باهم خداحافظی
کردیم و هر کدوم به کلاس خودمون رفتیم. 
امروز سه تا کلاس داشتم . 
میخوام پزشک قلب و عروق بشم چون خیلی به درس علاقه دارم و درسم خیلی
خوبه
کنکور هم 650 شده بودم . ( هم رقمه باشگاه پرواز خخخخ) این یعنی اوج
خوشبختی

1 مشاهده16:37

🥺:)))

#رمان
#پارت_دو
#عشق_یا_غرور_یا_شایدم_هردو 
حالا از این ها بگذریم کلا درسم عالیه
امروز سه تا کلاس داشتم. بعد از کلاس خسته و کوفته به سمت خونه حرکت
کردم . 
(( نام تورا پرسیدند .... گفتم نفسم است .... 
گفتند چه جالب ..... حال بگو اگر نام او نفس است او تو را چه میگوید ؟
گفتم اگر من او را نفس صدا کنم .... او میگوید جانم فرشته ام .....
گفتند اگر او تو را صدا کند تو جه جواب میدهی ؟
گفتم اگر او مرا صدا کند آنقدر زیبا سخن میگوید که حرف زدن از یادم میرود چه
برسد که جوابش را نیز بدهم ......))
M.ostadـ
****
فردا تولد یکی از دوستامه به اسم سارا . سارا یه دختر خیلی مهربون ، بامزه،
شیطون و خوش قلبه
یکی از بهترین دوستامه . هر وقت به کمک نیاز داشتنی سارا همیشه کمکم میکنه .
خلاصه یکی از بچه های اکیپمونه . اکیپ ما ۸ نفری میشه . 
حالا سارا همه ی ما رو به تولدش دعوت کرده .
واییییییی آخ جون. 
حالا من چی بپوشم ؟
خوب حالا بگذریم از اینا . 
باید یه فکری واسه لباسم کنم
قراره بعد از ظهر با رها بریم خرید واسه تولد سارا
حتما میگین رها کیه؟ رها ابجیمه که ۲ سال اختلاف سنی داریم

1 مشاهده16:37

🥺:)))

#رمان
#پارت_سه
#عشق_یا_غرور_یا_شایدم_هردو 

اون از من ۲ سال کوچکتره 
اون 18 سالشه و من 20
خوب . وایسین خودمو معرفی کنم . هستی مقدم هستم . یه آبجی دارم که همین
رها عه. 
چند سال پیش پدر و مادرم از هم جدا شدن . به خاطر اینکه مامانم اصلا بهمون
توجهی نمیکرد و اخرش هم ولمون کرد و رفت ترکیه که به قول خودش مدل بشه
. اوققققق . 
بعد از اون ما با بابا زندگی میکردیم . بابا قاضی بود . که تو تصادف از پیشمون
رفت . تصادف با بردن بابا تنها ترمون کرد . هر چند من شک دارم که تصادفش
اتفاقی بوده باشه .
بابا از قبل همه ی ثروتش رو که شامل این ویلایی که الان توش زندگی میکنیم و
یه آپارتمان و باغ پسته که واسه بابا ی پدرم بود و ویلا ی لواسان و ویلای شمال
بود که به نام ما زده بود . 
و تو بانک هم هر چی پول داشت رو تو حساب مشترک من و رها ریخته بود . 
بعد از فوت بابا من و رها سعی کردیم رو پای خودمون وایسیم . چون نه بابایی
بود که نازمون رو بخره و نه مامانی که تکیه گاهمون باشه . 
از اون موقع بود که قوی شدم . دیگه یه دختر ضعیف و دل نازک و زود رنج نبودم
. هم رها و هم خودم به کلاس های نینجا و تکواندو رفتیم
با پول و ارثی که بابا واسمون گزاشته بود میتونستیم زندگیمون رو ادامه بدیم .
ولی نمیشد که همش رو خرج کنیم و تموم کنیم . چون اگه تموم میشد بقیه ی عمر
رو چی میخوردیم ؟
به خاطر همین ویلای شمال و باغ پسته و ویلای لواسان رو فروختیم و به دوست
بابام که یکی از سرمایه گذاران بورس بود پول رو دادیم تا با پول ماهم سرمایه گذاری کنه و.....

84 مشاهده16:37

🥺:)))

هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«چهارشنبه»★

ﷺ
+سلام خوبی عزیزم 
_سلام نه 
+چرا چی شده یاد گذشته هات امد ولش کن تمومش کن 
_نه یکی دیگه هست 
+چی خواهرم
_دوست دارم باحجاب شم ولی نمیتونم 
+عزیزم کاری نداره بیا تو کانال دختران بهشتی اونجا یاد بگیر 
_واقعا چی هست توش
#دخترانه🌈💕
#دلتنگرانه✨📎
#رمان🙈
#آشپزی🍡🍧
#نقاشی 🦊
#چالش🍂
#رهبر💛
#تم🍒
#پروفایل_رفیق💕
#استیکر 🐕🦋
#بوگرافیک✨🐝
#حمایتی 😍
#سوپرایز 👩🏽‍💻🙂
و... 🚶‍♀🚶‍♀🚶‍♀
+اگه خوشت امد بیا تو کانالمون 
_بله حتما میام 
🍓✨🍓✨🍓✨🍓✨🍓✨
https://eitaa.com/joinchat/4224188572C5d82bc6d39
🍓✨🍓✨🍓✨🍓✨🍓✨

13.6هزار مشاهده12:06

🥺:)))

هدایت شده از ★تبادلات گسترده گل نرگس«چهارشنبه»★

🌼

-هوایت می‌زند بر سردلم دیوانه می‌گردد !˘˘‌🎈

🌼🌼🌼

•••

اگه دنبال یه کانال دخترونه ی مذهبی میگردی 😌♥️

با متن های جذاب #انگیزشی 
و #تم 
و #معرفی‌کتاب 
و #رمان 
و #سوپرایز
 و کلی چیزای جذاب دیگه🍒🍭

 همین الان بی هیچ معطلی بیا تو کانال ما😌🛴✨

تازه ادمین این کانال یه هنرمنده🍇🛍

 #عکس‌نوشته و
 #عکاسی تولیدی خودشون هم دارن💣💌

دیگه #استوری هاشو که نگم برات🤤😍

بدو بیا تو کانال که اگه نیای از دستت رفته🚶‍♀👀

https://eitaa.com/joinchat/4163633278C64b7a35d19

-درانتظار نرگس😌🎈-

17.1هزار مشاهده12:27

🥺:)))

هدایت شده از ☆تبادلات گسترده گل نرگس«پنجشنبه»☆

#رمان 
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_اول

✍آخر هفته قرار بود بیان واسه خواستگاری 
زیاد برام مهم نبود که قراره چه اتفاقی بیوفته حتی اسمشم نمیدونستم ،  
مامانم همی طور گفته بود یکی می خواد بیاد.... 
فقط بخاطر مامان قبول کردم که بیان برای آشنایی .... 
ترجیح میدادم بهش فکر نکنم 
عادت داشتم پنج شنبه ها برم بهشت زهرا پیش“ شهید گمنام ” 
شهیدی که شده بود محرم رازا و دردام رفیقی که همیشه وقتی یه مشکلی  
برام پیش میومد کمکم میکرد ... 
”فرزند روح الله“ 
این هفته بر عکس همیشه چهارشنبه بعد از دانشگاه رفتم بهشت زهرا  
چند شاخه گل گرفتم 
کلی با شهید جانم حرف زدم احساس آرامش خاصی داشتم پیشش 
_ بهش گفتم شهید جان فردا قراره برام خواستگار بیاد..... 
از حرفم خندم گرفت ههههه  
خوب که چی االن این چی بود من گفتم .... 
من که نمیخوام قبول کنم فقط بخاطر مامان... 
احساس کردم یه نفر داره میاد به این سمت ، پاشدم 
دیر شده بود سریع برگشتم خونه

تا رسیدم مامان صدااااام کرد 
- اسمااااااااء  
_ )ای وای خدا ( سلام مامان جانم 
_ جانت بی بال فردا چی میخوای بپوشی 

اگه ادامه شو میخوای به جمع ما بپیوند 

@Eitaametn

13.3هزار مشاهده18:23

🥺:)))