eitaa logo
⇆فَرزَنـدآن‌حـآج‌قاسم
223 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
926 ویدیو
63 فایل
ڪاناݪ‌اول @Delgoye851 ڪاناݪ دوم( ࢪمانمۆن) @romankademazhabe کانال روبیکامون https://rubika.ir/moontazeranzohor ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16586937022736 همسايه هامۆن @DukhtaranBahishty نذر عمه زینب❤🌛
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ب جا دستمزد| یه ساعت دیگه پاک شه
...! چاقو را جلوی گردنم گزاشت... حس کردم گردنم بریده می‌شود... جدی زنده زنده داشت سر میبرید! -رس....ول داوود داشت نفس نفس میزد ، سرش شل شد....یهو جلوی چشمانم افتاد... همینجوری مات و مبهوت مونده بودم باید چی کار میکردم.... خودم رو به زور از دست زیر دست های اسکات کشیدم بیرون و دویدم پیش داوود ، چاقویی که جلوی گردم بود کاملا با دویدنم فرو رفت..... داشتم خـ..فه میشدم ، دستم را جلوی گردنم گرفته بودم خون از لای انگشتانم فواره میزد..... دهنم پر از خون بود.... نمیتونستم خوب نفس بکشم نفس هایم به هق هق افتاده بود.... ولی انگار نه انگار،اصلا درد نداشتم تمام حواسم پیش داوود بود.... که یهو گرمی و زور دستان کسی را مابین گردنم احساس کردم... داشت خفم میکرد! فقط با دستانی خونی زمین را چنگ میزدم... ادامش با جزئیات بیشتر داخل چنل زیر😨♨️↓↓ •• https://eitaa.com/joinchat/2570911907C504cea0680 •• تازه آقا داوودمون عاشق شده🤫 بیا ببین چه شود😌😂
هدایت شده از ••بنرای‌تبادلات‌گسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
و اینبار گاندو با اتفاقاتی جدید😈 داستانی نفس گیر که با خود شهادت را دنبال میکند...🚶🏻‍♂️ پر از ماجراجویی های جذاب که فقط یک قدم با مرگ فاصله دارد...🌚 ...! چاقو را جلوی گردنم گزاشت... حس کردم گردنم بریده می‌شود... جدی زنده زنده داشت سر میبرید! -رس....ول داوود داشت نفس نفس میزد ، سرش شل شد....یهو جلوی چشمانم افتاد... همینجوری مات و مبهوت مونده بودم باید چی کار میکردم.... خودم رو به زور از دست زیر دست های اسکات کشیدم بیرون و دویدم پیش داوود ، چاقویی که جلوی گردم بود کاملا با دویدنم فرو رفت..... داشتم خـ..فه میشدم ، دستم را جلوی گردنم گرفته بودم خون از لای انگشتانم فواره میزد..... دهنم پر از خون بود.... نمیتونستم خوب نفس بکشم نفس هایم به هق هق افتاده بود.... ولی انگار نه انگار،اصلا درد نداشتم تمام حواسم پیش داوود بود.... که یهو گرمی و زور دستان کسی را مابین گردنم احساس کردم... داشت خفم میکرد! تنها صدای خرناسه هام شنیده میشد... فقط با دستانی خونی زمین را چنگ میزدم... ••••• ...! چند نفری که داشتند فرار میکردند را دستگیر کردیم ، با سعید و فرشید داشتیم به سمت اتاقی که رسول داوود توش بودند میرفتیم که ناگهان صدای انفجارما را سر جایمان میخکوب کرد.... با بچه ها بدو بدو به سمت محل انفجار رفتیم رسول خونین روی زمین افتاده بود شعله های اتش اتاق را پر کرده بود... ولی داوود کجا بود؟ ادامه هر دو با جزئیات بیشتر😈↶ ❥ https://eitaa.com/joinchat/2570911907C504cea0680 رمانی هایی که کل ایتا رو با نظراتش ترکووووند😱❌
و اینبار گاندو با اتفاقاتی جدید😈 داستانی نفس گیر که با خود شهادت را دنبال میکند...🚶🏻‍♂️ پر از ماجراجویی های جذاب که فقط یک قدم با مرگ فاصله دارد...🌚 ••• ...! چاقو را جلوی گردنم گزاشت... حس کردم گردنم بریده می‌شود.. جدی زنده زنده داشت سر میبرید! -رس....ول داوود داشت نفس نفس میزد ، سرش شل شد....یهو جلوی چشمانم افتاد...برای یک لحظه خراب شدن دنیا روی سرم رو احساس کردم.... خودم رو به زور از دست زیر دست های اسکات کشیدم بیرون و دویدم پیش داوود ، چاقویی که جلوی گردنم بود کاملا با دویدنم فرو رفت..... داشتم خـ..فه میشدم ، دستم را جلوی گردنم گرفته بودم خون از لای انگشتانم فواره میزد..... دهنم پر از خون بود.... نمیتونستم خوب نفس بکشم نفس هایم به هق هق افتاده بود... ولی انگار نه انگار،اصلا درد نداشتم تمام حواسم پیش داوود بود.... که یهو گرمی و زور دستان کسی را مابین گردنم احساس کردم... داشت خفم میکرد! حالا فقط صدای خرناسه هام شنیده میشد... فقط با دستانی خونی زمین را چنگ میزدم... ••• ...! چند نفری که داشتند فرار میکردند را دستگیر کردیم ، با سعید و فرشید داشتیم به سمت اتاقی که رسول داوود توش بودند میرفتیم که ناگهان صدای انفجارما را سر جایمان میخکوب کرد.... با بچه ها بدو بدو به سمت محل انفجار رفتیم رسول خونین روی زمین افتاده بود شعله های اتش اتاق را پر کرده بود... ولی داوود کجا بود؟ ادامه هر دو با جزئیات بیشتر🤫↶ ❥ https://eitaa.com/joinchat/2570911907C504cea0680 رمانی هایی که کل ایتا رو با نظراتش ترکووووند😱❌