🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🌹🌹🌹🌹🌹
🦋🦋🦋🦋
🌹🌹🌹
🦋🦋
🌹
عشق اجباری
#پارت_اول
باصدای گوشیم از خواب پریدم😬
دیدم نوشته ریحانه
باصدای خواب آلود جواب دادم
+بعله
-سلام خواب بودی؟
+اوهوم
+کارتو بگو😐
-ببین بیا بیمارستان
+چی!بیمارستان؟!
-چرا داد میزنی
+کی رو بردن بیمارستان
-مادرتون رو😞
+مامانم😳
+سرکارم گذاشتی؟
-نه به جون تو
+گوشی بده به بابام
-دیوانه امروز شنبه هست و پدرت سرکار و شما نرفتی دانشگاه😐
+پس کی مامانمو برده
-من و مادر گرامیم😍
+نمک نریز آدرس رو بفرست🙏🏻
-باشه میفرستم.خدانگهدار👋🏻
+خدانگهدار👋🏻💞
سریع یک لباس از داخل کشوم انتخاب کردم و چادرم رو سر کردم و سوییج رو برداشتم و راهی شدم
رسیدم بیمارستان
سریع بدون هدر رفتن زمان به پرستار گفتم
-خانم زهرا جلالی کدوم اتاقند
+انتهای راهرو سمت راست
-ممنون
+خواهش میکنم🙃
بلاخره اتاق رو پیدا کردم و رفتم پیش مامان😍
دستشو گرفتم و گفتم
-چ کار کردی با خودت💔😞
+هیچیم نیست بابا😁
لبخندی زدم و محکم بغلش کردم🫂
پرستار آمد داخل و گفت
-دور بیمار رو خلوت کنید
یکی از همراهان بیمار هم بره توی اتاق دکتر دکتر کارشون دارن😊
زنمو گفت:
-هدی تو برو🙃
نفس عمیقی کشیدم و گفتم
+باشه
راهی اتاق دکتر شدم🙃
بعد از پرس و جو اتاق دکتر رو پیدا کردم
در زدم و وارد شدم
دکتر گفت:
+سلام
-سلام
+مادر شما قبلا بیماری داشته؟
-خیر
+آخه الان درون این عکس نشون میده که بیماری دارن
-چ بیماریییییی😨
ادامه دارد........
کپی حرام🚫
فوروارد آزاد✅
#خادم الزینب
⇆فَرزَنـدآنحـآجقاسم
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹🌹🌹 🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹 🦋🦋 🌹 عشق اجباری #پارت_اول باصدای گوشیم از خواب پریدم😬 دی
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🌹🌹🌹🌹🌹
🦋🦋🦋🦋
🌹🌹🌹
🦋🦋
🌹
#عشق اجباری
#پارت_دوم
-چ بیمارییییی😨
+بیماری قلبی
-بیماری قلبی!!!!؟
+متاسفانه بله
بغض کردم و از اتاق دکتر رفتم بیرون اشکام رو پاک کردم و رفتم به ریحانه گفتم بیا کارت دارم
زنمو گفت:
-ما نامحرمیم☹️
+نه زنمو🙃
-پس چی
+اِِِ
-برو پس گفتنی نیست😅
+بعله😅
رفتیم توی حیاط بیمارستان و
خودمو پرت کردم تو بغل ریحانه
ریحانه بدبخت شدم🥺💔
-چرا عزیزم
+مامانم...
-مامانت چی!
+بیماری...
-جون به لب شدم دختر بگو🙁
+مامانم بیماری قلبی داره😭😭💔
- بیماری قلبی😳
-غصه نخور درست میشه
+نمیدونم چ جوری به بابام بگم😭💔
-میخوای من بگم؟
+نه خودم میگم فقط
-جان
+به مامانتم بگو بدش نیاد😂
- نه بدش نمیاد☺️
+بریم مامانمو برسونیم دم ماشین بیا ریحانه خانم
-باشه میام
مامان رو سوار ماشین کردیم ریحانه و زنمو رفتند خونشون و من و مامان اومدیم خونه
آنقدر خسته بودم رفتم توی اتاقم و روی تختم به بدبختیام فکر میکردم 🥺💔
یکدفعه به خودم اومدم و دیدم بابا اومده و توی حیاط نشسته
ژاکتم رو پوشیدم و رفتم داخل حیاط
-سلام بابای قشنگم.خسته نباشی
+سلام گل بابا.درمونده نباشی😘
-بابا میخوام درمورد یک موضوعی باهاتون صحبت کنم😔
ادامه دارد........
کپی حرام🚫
فوروارد آزاد✅
#خادم الزینب
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🌹🌹🌹🌹🌹
🦋🦋🦋🦋
🌹🌹🌹
🦋🦋
🌹
#پارت_پنجم
#عشق_اجباری
رفتم در رو باز کردم
دیدم بابا هست
-سلام بابا
+سلام دخترم
+فکراتو کردی؟
-نه
+نه
+من فردا به عموت چی بگم؟
-بگو جوابش خیر بوده
+پووووووف
+باشه.ولی کیس خیلی خوبی رو از دست دادی
-شما اینطوری فکر کن😒
+شبت بخیر
-شب خوش
روی تختم دراز کشیدم و به اینکه چرا بابا این همه اصرار داره من با رهام ازدواج کنم فکر میکردم تا اینکه پلکام سنگین شد و خوابم برد😴
صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب پریدم
بلند شدم و دیدم ساعت ۷ هست باید ساعت ۸ دانشگاه بودم سریع لباس پوشیدم و رفتم پایین صبحانه خوردم و راهی دانشگاه شدم🙃
رسیدم دانشگاه
ریحانه جلوی دانشگاه منتظر من بود
-به به ریحانه خانم😊
+اِ سلام
-سلام عزیزم
+خوبی
-نه☹️
+چرا؟
-یعنی تو نمیدونی
+مامانت؟
-هم مامانم هم بابام
+عمو چی شده😯
-بابام گیر داده با برادر شما ازدواج کنم🤦🏻♀
+داداش من؟؟؟؟
-بله بابات گفته به من بگه🤦🏻♀
+ای بابا.بیا بریم سر کلاس
-هوفففف.باشه بریم
رفتیم سر کلاس هیچی متوجه نمیشدم انقدر که سَرم مشغول بود🤦🏻♀
تا اینکه کلاس تمام شد🙃
رفتیم بیرون به ریحانه گفتم
-میخوای برسونمت
+نه.میخوام برم خرید
-اها.خوش بگذره
+ممنون😊
+تو نمیای
-نه. باید برم خونه مواظب مامانم باشم🙂
+اها
+هدی یه چیزی میخوام بهت بگم
-چی بگو😊
+من.....
ادامه دارد........
کپی حرام🚫
فوروارد آزاد✅
#خادم الزینب
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🌹🌹🌹🌹🌹
🦋🦋🦋🦋
🌹🌹🌹
🦋🦋
🌹
#پارت_چهارم
#عشق_اجباری
-ببین دخترم
+جانم بفرمایید
-امروز یک نفر تو رو از من خواستگاری کرد
+من!!!!
-بله
+کی؟
-انگار بدت نمیااااداااا😁
+فقط میخوام بدونم کی؟
-پسرعموت
+رهام؟؟
+بابا رهام کجاش به من میخوره
-تو میتونی آدمش کنید
+بابا واقعا نمیفههممممم😐
+من من من اون رو آدمش کنم🤦🏻♀
+چی فکر کردین نکنه به مامانم گفتین اینطوری شده😞
+واقعا برای عمو متاسفم💔
-دخترم وایسا
+بابا واقعا نمیفهممممم
با سرعت زیاد رفتم توی اتاقم یک ساعت داشتم گریه میکردم تا صدای در اتاق رو شنیدم
تق تق تق
-کیه؟
+مهمون نمیخای؟
-داداش توییی😍
+اوهوم
-بیا تو
+سلام آبجی خلم😐
-سلام کوفته بیا بشین😐
+چرا گریه کردی
-هیچی
+چرا یه طوریت شده
-از سربازی اومدی خلاص شدی نَ
+بحث رو عوض نکن😐
-باشه میگم
کل ماجرا رو براش تعریف کردم...خیلی ناراحت شد به سرعت رفت توی اتاقش💔
دوباره اومدم دراز بکشم که صدای تق تق تق در رو شنیدم
رفتم به سمت در که در رو باز کنم
ادامه دارد........
کپی حرام🚫
فوروارد آزاد✅
#خادم الزینب
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🌹🌹🌹🌹🌹
🦋🦋🦋🦋
🌹🌹🌹
🦋🦋
🌹
#عشق_اجباری
#پارت_ششم
+من......
-توچی به من بگو
+اِ
-بگو
+من.ولش کن
-بگوووووو
+من عاشق داداشت شدم
-چی داداشم😆😆
+آره مگه چیه؟
+نخند به عشق من😢
-باشه بهش میگم😁
+ممنون🙈🌹
-خواهش
+خدانگهدارت👋🏻
-خداحافظ زن داداش🤣
+بی نمک!!
بلاخره بعد از خواهرشوهر بازی رفتیم خونه هامون
رسیدم خونه...
به سرعت رفتم اتاق هادی😂
تق تق تق
-کیه؟
+منم هدی
-اِ بیا تو
+سلام داداش گلم
-سلام آبجی خانم
+ببین میخوام در مورد یک موردی باهات صحبت کنم
-چی؟
+تو نمیخوای ازدواج کنی
از دستت راحت شیم؟
-نه
+ببین یکی عاشقته
-کی
+ریحانه
-ریحانه؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
+اره باورت نمیشد
-ن
+حالا ک شده
تا شب فکر کن جوابتو بهم بگو
از اتاقش رفتم بیرون مامان گفت
-دخترم برای شام الویه درست کن
+چشم مامان❤️🙂
در حال درست کردن الویه بودم
که دوباره بابا اومد
-دخترم نظرت چیه
+درمورد چی پدر
-رهام
+منفی
-ای بابا
+بابا من نمیخوام اصلا ازدواج کنم تمام😐
-باشه
به سرعت الویه رو درست کردم و تزئین کردم و گفتن خانواده بیان تا شام بخوریم بعد از خوردن شام
در حال ظرف شستن بودم که هادی اومد
-سلام
+سلام داداش
-من فکرام رو کردم
+چیه؟
-من.......
ادامه دارد........
کپی حرام🚫
فوروارد آزاد✅
#خادم الزینب
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🌹🌹🌹🌹🌹
🦋🦋🦋🦋
🌹🌹🌹
🦋🦋
🌹
#پارت_هفتم
#عشق_اجباری
-من...
+مثل ریحانه جون به لبم نکن بگو
-جوابم اِمممممممممممممممم
+کوفت😐بگو
- خودم بهش پیام میدم😊
+دردبگیری انشاالله
-باشه.باشه
+بگووو هادی
-میخوام کرم بریزم😛
+بی تربیت🙁
پاشُد و رفت توی اتاقش
چه پسریه🙁
بعد از اتمام شستن ظرف ها رفتم دم اتاقش🤩
تق تق تق
-کیستی ای سیاهییی
+منم در رو باز کن
-شناخته نشدی
+بی نمک! در رو باز کن😬
-بفرما
- سلام
+علیک
+جواب چی شد
-مثبت.به سلااااااااااااااااااااامت
+واو.خدانگهدار🤥👋🏻
رفتم داخل اتاقم اصلا هیچی نفهمیدم و خوابم برد😴
صبح با صدای
تق تق
در از جا پریدم😑
ادامه دارد........
کپی حرام🚫
فوروارد آزاد✅
#خادم الزینب
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🦋🦋🦋🦋🦋🦋
🌹🌹🌹🌹🌹
🦋🦋🦋🦋
🌹🌹🌹
🦋🦋
🌹
#پارت_هشتم
#عشق_اجباری
صبح با صدای
تق تق
در از جا پریدم
پاشدم رفتم و در رو باز کردم
بابا بود
-سلام دخترم
+سلام باباقشنگم
-فکراتو بیشتر نکردی
+ن فقط در مورد یک موضوعی میخوام باهاتون صحبت کنم
-چه موضوعی؟
+درمورد هادی هست
-خب بگو
+بابا ریحانه و هادی هم دیگر رو دوست دارن
-چی!!
+ریحانه و هادی همدیگر رو دوست دارن چیز جالبیه😁
-نه اما من یک شرطی دارم
+چه شرطی
-تو باید با رُهام ازدواج کنی
+بابا موضوع من و رهام چه ربطی به ریحانه و هادی داره آخه
-داره!!
+باشه فکرامومیکنم
-باشه فکرا تو بکن
خدانگهدارت
+خداحافظ
رفتم نشستم روی تختم
و به ریحانه و هادی فکر میکردم تا اینکه صدای مامان من رو هوشیار کرد.....سریع به سمت پایین رفتم دیدم مامان اون وسط هست و روی زمین افتاده
با صدای خیلی بلند گفتم هاااااااااادی بیاااااااااااااا پایین مامان حالش بد شده.... هادی به سرعت اومد پایین و مامان رو بردیم بیمارستان
پرستار اومد و گفت: آقای دکتر گفتن یکی از همراهان بیمار بیاد اتاق دکتر
من به داداش گفتم:
-من میرم.تو پیش مامان بمون
+باشه می مانم
به سمت اتاق دکتر رفتم...پیدا کردم و در زدم و وارد شدم
- سلام آقای دکتر
+به به سلام بفرمائید
-آقای دکتر مادرم طوریش شد
+چی بگم والا
-آقای دکتر بگید لطفا
+بیماری مادرتون زیاد تر شده😔
متاسفم
-یعنی خیلی زیاد
+متاسفانه بله😔
-آخه آقای دکتر من هنوز به مادرم نگفتم.بنظرتون بهش بگم؟
+بهتره بهش بگین
-میگم.اما خیلی کار سختیه
+بله فقط یکدفعه نگید.ممکن بد باشه براشون
-چشم آرام میگم
- مامانم مرخصه؟
+خیر ۲۴ ساعت تحت نظر دکتر باشن
- بله چَشم
-ببخشید من دیگه باید برم.خدانگهدار
+خدانگهدارتون
به سرعت به سمت اتاق مامان رفتم.....به هادی تمام موضوع رو گفتم و هادی رفت منزلمون
مامانم از من پرسید
-مگه من چه بیماری دارم که باید۲۴ساعت اینجا باشم
+هیچی مامان.بیا کمپوت بخور
-بحث رو عوض نکن دختر
+گفتم که هیچی
- باشه
دکتر به سمت اتاق مامانم اومد
-به به مریض ما چطوره؟
+بهترم آقای دکتر
-الحمدالله
-میخوام در مورد یک موضوعی باهاتون صحبت کنم
+بفرمائید
-هرکسی یه بیماری میگیره درسته
+بله
-من هم خودم ۲ سال بیماری قلبی داشتم
شما هم یک بیماری دارید😔
+وای چه بیماریییی
- بیماری قلبی
نیاز به عمل دارید اگرنه بهتون نمی گفتم
+نه خوب کردید گفتید
دکتر از اتاق خارج شد...مامان شروع کرد به گریه کردن و وصیت کردن...اون شب با هم کلی گریه کردیم....تا بلاخره مامان خوابید
و من باز هم گریه می کردم
و به آینده ی هادی و ریحانه فکر میکردم
تا فردا شد
زن عمو و ریحانه و عمو اومدن ملاقات مامانم
ریحانه من رو آورد بیرون و گفت :
-به بابات گفتی
+بعله
+اما شرط گذاشت
-چه شرطی
+گفت: باید با رهام ازدواج کنی
-یاخدا.نظر تو چیه؟
+.....
ادامه دارد........
کپی حرام🚫
فوروارد آزاد✅
#خادم الزینب
⇆فَرزَنـدآنحـآجقاسم
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹🌹🌹 🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹 🦋🦋 🌹 #پارت_هشتم #عشق_اجباری صبح با صدای تق تق در
عخش
کل خونه مون آماده بود و فردا عروسیمون بود❤️😍
*
فردا
۸ صبح رفتیم آرایشگاه
تا ساعت ۱۲ آرایشگاه بودم و بعد از اون رفتیم باغ برای گرفتن عکس😍
و ساعت ۲۱دیگه اومدیم سالن😍❤️
ادامه دارد........
کپی حرام🚫
فوروارد آزاد✅
#خادم الزینب
«💚🧤»
نوڪࢪے شُغل شࢪیفیست،
اما بہ شَࢪط اینڪہ:)
اࢪباب اِمام ࢪضا (؏) باشد...
#خادم