eitaa logo
⇆فَرزَنـدآن‌حـآج‌قاسم
201 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
929 ویدیو
63 فایل
کانال روبیکامون https://rubika.ir/moontazeranzohor ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16586937022736 نذر عمه زینب❤🌛
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹🌹🌹 🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹 🦋🦋 🌹 عشق اجباری باصدای گوشیم از خواب پریدم😬 دیدم نوشته ریحانه باصدای خواب آلود جواب دادم +بعله -سلام خواب بودی؟ +اوهوم +کارتو بگو😐 -ببین بیا بیمارستان +چی!بیمارستان؟! -چرا داد میزنی +کی رو بردن بیمارستان -مادرتون رو😞 +مامانم😳 +سرکارم گذاشتی؟ -نه به جون تو +گوشی بده به بابام -دیوانه امروز شنبه هست و پدرت سرکار و شما نرفتی دانشگاه😐 +پس کی مامانمو برده -من و مادر گرامیم😍 +نمک نریز آدرس رو بفرست🙏🏻 -باشه میفرستم.خدانگهدار👋🏻 +خدانگهدار👋🏻💞 سریع یک لباس از داخل کشوم انتخاب کردم و چادرم رو سر کردم و سوییج رو برداشتم و راهی شدم رسیدم بیمارستان سریع بدون هدر رفتن زمان به پرستار گفتم -خانم زهرا جلالی کدوم اتاقند +انتهای راهرو سمت راست -ممنون +خواهش میکنم🙃 بلاخره اتاق رو پیدا کردم و رفتم پیش مامان😍 دستشو گرفتم و گفتم -چ کار کردی با خودت💔😞 +هیچیم نیست بابا😁 لبخندی زدم و محکم بغلش کردم🫂 پرستار آمد داخل و گفت -دور بیمار رو خلوت کنید یکی از همراهان بیمار هم بره توی اتاق دکتر دکتر کارشون دارن😊 زنمو گفت: -هدی تو برو🙃 نفس عمیقی کشیدم و گفتم +باشه راهی اتاق دکتر شدم🙃 بعد از پرس و جو اتاق دکتر رو پیدا کردم در زدم و وارد شدم دکتر گفت: +سلام -سلام +مادر شما قبلا بیماری داشته؟ -خیر +آخه الان درون این عکس نشون میده که بیماری دارن -چ بیماریییییی😨 ادامه دارد........ کپی حرام🚫 فوروارد آزاد✅ الزینب
⇆فَرزَنـدآن‌حـآج‌قاسم
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹🌹🌹 🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹 🦋🦋 🌹 عشق اجباری #پارت_اول باصدای گوشیم از خواب پریدم😬 دی
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹🌹🌹 🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹 🦋🦋 🌹 اجباری -چ بیمارییییی😨 +بیماری قلبی -بیماری قلبی!!!!؟ +متاسفانه بله بغض کردم و از اتاق دکتر رفتم بیرون اشکام رو پاک کردم و رفتم به ریحانه گفتم بیا کارت دارم زنمو گفت: -ما نامحرمیم☹️ +نه زنمو🙃 -پس چی +اِِِ -برو پس گفتنی نیست😅 +بعله😅 رفتیم توی حیاط بیمارستان و خودمو پرت کردم تو بغل ریحانه ریحانه بدبخت شدم🥺💔 -چرا عزیزم +مامانم... -مامانت چی! +بیماری... -جون به لب شدم دختر بگو🙁 +مامانم بیماری قلبی داره😭😭💔 - بیماری قلبی😳 -غصه نخور درست میشه +نمیدونم چ جوری به بابام بگم😭💔 -میخوای من بگم؟ +نه خودم میگم فقط -جان +به مامانتم بگو بدش نیاد😂 - نه بدش نمیاد☺️ +بریم مامانمو برسونیم دم ماشین بیا ریحانه خانم -باشه میام مامان رو سوار ماشین کردیم ریحانه و زنمو رفتند خونشون و من و مامان اومدیم خونه آنقدر خسته بودم رفتم توی اتاقم و روی تختم به بدبختیام فکر میکردم 🥺💔 یکدفعه به خودم اومدم و دیدم بابا اومده و توی حیاط نشسته ژاکتم رو پوشیدم و رفتم داخل حیاط -سلام بابای قشنگم.خسته نباشی +سلام گل بابا.درمونده نباشی😘 -بابا میخوام درمورد یک موضوعی باهاتون صحبت کنم😔 ادامه دارد........ کپی حرام🚫 فوروارد آزاد✅ الزینب
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹🌹🌹 🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹 🦋🦋 🌹 رفتم در رو باز کردم دیدم بابا هست -سلام بابا +سلام دخترم +فکراتو کردی؟ -نه +نه +من فردا به عموت چی بگم؟ -بگو جوابش خیر بوده +پووووووف +باشه.ولی کیس خیلی خوبی رو از دست دادی -شما اینطوری فکر کن😒 +شبت بخیر -شب خوش روی تختم دراز کشیدم و به اینکه چرا بابا این همه اصرار داره من با رهام ازدواج کنم فکر میکردم تا اینکه پلکام سنگین شد و خوابم برد😴 صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب پریدم بلند شدم و دیدم ساعت ۷ هست باید ساعت ۸ دانشگاه بودم سریع لباس پوشیدم و رفتم پایین صبحانه خوردم و راهی دانشگاه شدم🙃 رسیدم دانشگاه ریحانه جلوی دانشگاه منتظر من بود -به به ریحانه خانم😊 +اِ سلام -سلام عزیزم +خوبی -نه☹️ +چرا؟ -یعنی تو نمیدونی +مامانت؟ -هم مامانم هم بابام +عمو چی شده😯 -بابام گیر داده با برادر شما ازدواج کنم🤦🏻‍♀ +داداش من؟؟؟؟ -بله بابات گفته به من بگه🤦🏻‍♀ +ای بابا.بیا بریم سر کلاس -هوفففف.باشه بریم رفتیم سر کلاس هیچی متوجه نمیشدم انقدر که سَرم مشغول بود🤦🏻‍♀ تا اینکه کلاس تمام شد🙃 رفتیم بیرون به ریحانه گفتم -میخوای برسونمت +نه.میخوام برم خرید -اها.خوش بگذره +ممنون😊 +تو نمیای -نه. باید برم خونه مواظب مامانم باشم🙂 +اها +هدی یه چیزی میخوام بهت بگم -چی بگو😊 +من..... ادامه دارد........ کپی حرام🚫 فوروارد آزاد✅ الزینب
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹🌹🌹 🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹 🦋🦋 🌹 -ببین دخترم +جانم بفرمایید -امروز یک نفر تو رو از من خواستگاری کرد +من!!!! -بله +کی؟ -انگار بدت نمیااااداااا😁 +فقط میخوام بدونم کی؟ -پسرعموت +رهام؟؟ +بابا رهام کجاش به من میخوره -تو میتونی آدمش کنید +بابا واقعا نمیفههممممم😐 +من من من اون رو آدمش کنم🤦🏻‍♀ +چی فکر کردین نکنه به مامانم گفتین اینطوری شده😞 +واقعا برای عمو متاسفم💔 -دخترم وایسا +بابا واقعا نمیفهممممم با سرعت زیاد رفتم توی اتاقم یک ساعت داشتم گریه میکردم تا صدای در اتاق رو شنیدم تق تق تق -کیه؟ +مهمون نمیخای؟ -داداش توییی😍 +اوهوم -بیا تو +سلام آبجی خلم😐 -سلام کوفته بیا بشین😐 +چرا گریه کردی -هیچی +چرا یه طوریت شده -از سربازی اومدی خلاص شدی نَ +بحث رو عوض نکن😐 -باشه میگم کل ماجرا رو براش تعریف کردم...خیلی ناراحت شد به سرعت رفت توی اتاقش💔 دوباره اومدم دراز بکشم که صدای تق تق تق در رو شنیدم رفتم به سمت در که در رو باز کنم ادامه دارد........ کپی حرام🚫 فوروارد آزاد✅ الزینب
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹🌹🌹 🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹 🦋🦋 🌹 +من...... -توچی به من بگو +اِ -بگو +من.ولش کن -بگوووووو +من عاشق داداشت شدم -چی داداشم😆😆 +آره مگه چیه؟ +نخند به عشق من😢 -باشه بهش میگم😁 +ممنون🙈🌹 -خواهش +خدانگهدارت👋🏻 -خداحافظ زن داداش🤣 +بی نمک!! بلاخره بعد از خواهرشوهر بازی رفتیم خونه هامون رسیدم خونه... به سرعت رفتم اتاق هادی😂 تق تق تق -کیه؟ +منم هدی -اِ بیا تو +سلام داداش گلم -سلام آبجی خانم +ببین میخوام در مورد یک موردی باهات صحبت کنم -چی؟ +تو نمیخوای ازدواج کنی از دستت راحت شیم؟ -نه +ببین یکی عاشقته -کی +ریحانه -ریحانه؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! +اره باورت نمیشد -ن +حالا ک شده تا شب فکر کن جوابتو بهم بگو از اتاقش رفتم بیرون مامان گفت -دخترم برای شام الویه درست کن +چشم مامان❤️🙂 در حال درست کردن الویه بودم که دوباره بابا اومد -دخترم نظرت چیه +درمورد چی پدر -رهام +منفی -ای بابا +بابا من نمیخوام اصلا ازدواج کنم تمام😐 -باشه به سرعت الویه رو درست کردم و تزئین کردم و گفتن خانواده بیان تا شام بخوریم بعد از خوردن شام در حال ظرف شستن بودم که هادی اومد -سلام +سلام داداش -من فکرام رو کردم +چیه؟ -من....... ادامه دارد........ کپی حرام🚫 فوروارد آزاد✅ الزینب
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹🌹🌹 🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹 🦋🦋 🌹 -من... +مثل ریحانه جون به لبم نکن بگو -جوابم اِمممممممممممممممم +کوفت😐بگو - خودم بهش پیام میدم😊 +دردبگیری انشاالله -باشه.باشه +بگووو هادی -میخوام کرم بریزم😛 +بی تربیت🙁 پاشُد و رفت توی اتاقش چه پسریه🙁 بعد از اتمام شستن ظرف ها رفتم دم اتاقش🤩 تق تق تق -کیستی ای سیاهییی +منم در رو باز کن -شناخته نشدی +بی نمک! در رو باز کن😬 -بفرما - سلام +علیک +جواب چی شد -مثبت.به سلااااااااااااااااااااامت +واو.خدانگهدار🤥👋🏻 رفتم داخل اتاقم اصلا هیچی نفهمیدم و خوابم برد😴 صبح با صدای تق تق در از جا پریدم😑 ادامه دارد........ کپی حرام🚫 فوروارد آزاد✅ الزینب
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹🌹🌹 🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹 🦋🦋 🌹 صبح با صدای تق تق در از جا پریدم پاشدم رفتم و در رو باز کردم بابا بود -سلام دخترم +سلام باباقشنگم -فکراتو بیشتر نکردی +ن فقط در مورد یک موضوعی میخوام باهاتون صحبت کنم -چه موضوعی؟ +درمورد هادی هست -خب بگو +بابا ریحانه و هادی هم دیگر رو دوست دارن -چی!! +ریحانه و هادی همدیگر رو دوست دارن چیز جالبیه😁 -نه اما من یک شرطی دارم +چه شرطی -تو باید با رُهام ازدواج کنی +بابا موضوع من و رهام چه ربطی به ریحانه و هادی داره آخه -داره!! +باشه فکرامومیکنم -باشه فکرا تو بکن خدانگهدارت +خداحافظ رفتم نشستم روی تختم و به ریحانه و هادی فکر میکردم تا اینکه صدای مامان من رو هوشیار کرد.....سریع به سمت پایین رفتم دیدم مامان اون وسط هست و روی زمین افتاده با صدای خیلی بلند گفتم هاااااااااادی بیاااااااااااااا پایین مامان حالش بد شده.... هادی به سرعت اومد پایین و مامان رو بردیم بیمارستان پرستار اومد و گفت: آقای دکتر گفتن یکی از همراهان بیمار بیاد اتاق دکتر من به داداش گفتم: -من میرم.تو پیش مامان بمون +باشه می مانم به سمت اتاق دکتر رفتم...پیدا کردم و در زدم و وارد شدم - سلام آقای دکتر +به به سلام بفرمائید -آقای دکتر مادرم طوریش شد +چی بگم والا -آقای دکتر بگید لطفا +بیماری مادرتون زیاد تر شده😔 متاسفم -یعنی خیلی زیاد +متاسفانه بله😔 -آخه آقای دکتر من هنوز به مادرم نگفتم.بنظرتون بهش بگم؟ +بهتره بهش بگین -میگم‌.اما خیلی کار سختیه +بله فقط یکدفعه نگید‌.ممکن بد باشه براشون -چشم آرام میگم - مامانم مرخصه؟ +خیر ۲۴ ساعت تحت نظر دکتر باشن - بله چَشم -ببخشید من دیگه باید برم‌.خدانگهدار +خدانگهدارتون به سرعت به سمت اتاق مامان رفتم.....به هادی تمام موضوع رو گفتم و هادی رفت منزلمون مامانم از من پرسید -مگه من چه بیماری دارم که باید۲۴ساعت اینجا باشم +هیچی مامان.بیا کمپوت بخور -بحث رو عوض نکن دختر +گفتم که هیچی - باشه دکتر به سمت اتاق مامانم اومد -به به مریض ما چطوره؟ +بهترم آقای دکتر -الحمدالله -میخوام در مورد یک موضوعی باهاتون صحبت کنم +بفرمائید -هرکسی یه بیماری میگیره درسته +بله -من هم خودم ۲ سال بیماری قلبی داشتم شما هم یک بیماری دارید😔 +وای چه بیماریییی - بیماری قلبی نیاز به عمل دارید اگرنه بهتون نمی گفتم +نه خوب کردید گفتید دکتر از اتاق خارج شد...مامان شروع کرد به گریه کردن و وصیت کردن...اون شب با هم کلی گریه کردیم....تا بلاخره مامان خوابید و من باز هم گریه می کردم و به آینده ی هادی و ریحانه فکر میکردم تا فردا شد زن عمو و ریحانه و عمو اومدن ملاقات مامانم ریحانه من رو آورد بیرون و گفت : -به بابات گفتی +بعله +اما شرط گذاشت -چه شرطی +گفت: باید با رهام ازدواج کنی -یاخدا.نظر تو چیه؟ +..... ادامه دارد........ کپی حرام🚫 فوروارد آزاد✅ الزینب
⇆فَرزَنـدآن‌حـآج‌قاسم
🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🦋🦋🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹🌹🌹 🦋🦋🦋🦋 🌹🌹🌹 🦋🦋 🌹 #پارت_هشتم #عشق_اجباری صبح با صدای تق تق در
عخش کل خونه مون آماده بود و فردا عروسیمون بود❤️😍 * فردا ۸ صبح رفتیم آرایشگاه تا ساعت ۱۲ آرایشگاه بودم و بعد از اون رفتیم باغ برای گرفتن عکس😍 و ساعت ۲۱دیگه اومدیم سالن😍❤️ ادامه دارد........ کپی حرام🚫 فوروارد آزاد✅ الزینب
«💚🧤» نوڪࢪے شُغل شࢪیفیست، اما بہ شَࢪط اینڪہ:) اࢪباب اِمام ࢪضا (؏) باشد...