eitaa logo
⇆فَرزَنـدآن‌حـآج‌قاسم
222 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
926 ویدیو
63 فایل
ڪاناݪ‌اول @Delgoye851 ڪاناݪ دوم( ࢪمانمۆن) @romankademazhabe کانال روبیکامون https://rubika.ir/moontazeranzohor ناشناس https://harfeto.timefriend.net/16586937022736 همسايه هامۆن @DukhtaranBahishty نذر عمه زینب❤🌛
مشاهده در ایتا
دانلود
•|🍃°|شهادت میخوای؟! پس بدان ڪه . . . •|❣°| تنها ڪسانی می شوند ڪه شهید باشند…•|🌙°| •|🌼°|به این سادگی ها نیستـــــ •|💥°|باید قتلگاهی رقم زد•|🔥°| باید ڪُشت!! ←منیت را→ ←تڪبر را→ ←دلبستگی را→ ←غرور را→ ←غفلت را→ ←آرزوهای دراز را→ ←حسد را→ ←ترس را→ ←هوس را→ ←شهوت را← ←حب دنیا را← باید از خود گذشت•|👣°| •|✌️🏻°|باید ڪشت «نَفس» را شهادت دارد!•|🥀°| •|💔°|دردش ڪُشتن " لذت " هاست... باید شویم تا شهید شویم! بايد اقتدا كرد به شهدا•|💛°| •♥
هدایت شده از ••بنرای‌تبادلات‌گسترده 𝐌𝐚𝐡𝐞 𝐛𝐚𝐧𝐨:)✨
گرفتنم و به زور بستنم به یه ...هوای اتاق گرفته بود...به خوبی نمیشد درونش بکشی.... شاید هیچ هراسی نداشتم... با ان همه تکاپو تیر میکشید....بعد آن کم و بیش قلبم میگرفت و با قرص ها آروم تر میشد‌ ولی نه دیگر اینگونه....سعی کردم به روی خودم نیارم ولی دردش بیش از اینها بود....با جدیت و خیلی نگاهش میکردم..... +هنوزم نمیخوای بزنی! -عم...را +ببین خودت داری با خودت لج میکنی دست من نیس! رو خوب صحبت نمیکرد....سردرگم نگاهش میکردم... رو با گرفت و داخل حرارت کرد -داری چی کار می‌کنی +دارم واسه آمادش میکنم آخه نزدیکم شد....با اشاره اش رو گرفتن....زورشون بیشتر بود‌... همشون نمیشدم..‌...دست خودم نبود...بی اختیار نفس نفس زدن هایم شروع شده بود.... هایم رو به هم میسابیدم.... نزدیک شد.... را جلوی چشمم گرفت.....پام رو روی میکشیدم...حالا به سوزنی که به خاطر تیره شده دیده میشد....نزدیک تر کرد....نفسم رو در حبس کردم... میکردم‌... - - ادامه‌فقط‌در‌این‌کانال😱💔👇🏼 ••• https://eitaa.com/joinchat/2570911907C504cea0680 [برشی از قسمت های آینده ی رمان پلیسی امنیتی گاندویی بی‌تو‌نمیتوانم‌زندگی‌کنم]
جالبه‌یه‌دختری‌سکته‌کرده‌بعدبه‌خاطرش خانماروسری‌هاشون‌روبرداشتن... ولی‌هزاران‌هزارشهیدجونشون‌روبه‌خاطر ماازدست‌دادند..اماخانم‌هاحاضرنشدند حتی‌یک‌سانت‌روسری‌هاشون‌روجلوبیارن.! اینه‌هم‌دردی‌باوطن؟!:)💔 •••━━━━━━━━━