.🌱.
هرکیآࢪزوداشتهباشه
خیلےخدمتکنه
#شهـــیدمیشه...!🕊
یهگوشهدلتپا👣بده،
شهدابغلتمیکنن...❤️
•
ـ مابهچشمدیدیمایناࢪو...
ـ ازاینشهــدامددبگیرید،🖐🏼
ـ مددگرفتناز #شهدا ࢪسمه...
•
دستبذاࢪࢪوخاکقبرشهیدبگو...
حُسینبهحقاینشهید،🥀
یهنگاهبهمابکن..💔
📪|• #حاجآقاپناهیان
320.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ثواب یهویی
اسکرین شات بگیرین هر شهیدی براتون اومد براش یک حمد بخونید(:🍃🌸
#شهدا
💠 انـس باقـرآن کـریم
🔹هـر روزیـک صفحـه قـرآن برای:
#سلامتی_و_تعجیل_حضـرت_صـاحب_الـزمان{عج}
#شهــدا
#رفتـگان_گـذشتگان
#سـلامتی_تمـام_مـریضان
قـرائت امـروز 👇
سوره #زمر_۴۵۸
❌ در دفتر فرماندهی، سر و صدا به حدی رسید که فرمانده سپاه منطقه ۷ از اتاقش بیرون آمد و جویای قضیه شد.
مسئول دفتر گفت: این سرباز تازه از مرخصی برگشته ولی دوباره تقاضای مرخصی داره.
فرمانده (شهید بروجردی) گفت: خب! پسر جان تو تازه از مرخصی آمدی نمیشه دوباره بری.
یک دفعه سرباز، جلو آمد و سیلی محکمی نثار او کرد!
در کمال تعجب دیدم بروجردی خندید و آن طرف صورتش را برد جلو و گفت: دست سنگینی داری پسر! یکی هم این طرف بزن تا میزون بشه!!
بعد هم او را برد داخل اتاق. صورتش را بوسید و گفت: ببخشید، نمی دونستم این قدر ضروری است. می گم سه روز برات مرخصی بنویسند!!
🔺سرباز خشکش زده بود. وقتی مسئول دفتر خواست مرخصیش را با کارگزینی هماهنگ کند گوشی تلفن را از دستش گرفت و گفت: برای کی میخوای مرخصی بنویسی! برای من؟ نمی خواد. من لیاقتش را ندارم.
سرباز با گریه بیرون رفت. بعدها شنیدم، او راننده و محافظ بروجردی شده؛ یازده ماه بعد هم به شهادت رسید. آخرش هم به مرخصی نرفت.
🌺 بروجردی که باشی سیلی میخوری و آدم میسازی، شهید میسازی...
روح #شهدا شاد، یادشان گرامی و راهشان پر رهرو باد.
هدایت شده از رفیق شهیدم ابراهیم هادی
مادر است دیگر!
جگر گوشهاش را غریبانه شهید کردند!💔:)
#شهدا..
•.˹@refigh_shahidam˼ |ོ
چرا
مجید رضا رهنورد که
بچه مذهبی بود
#قاتل شد😭
مراقب خود، اطرافیان و فرزندانمان باشیم.
👇👇👇
امروز صبح که خبر اعدام #مجیدرهنورد را همراه عکسش دیدم یک حس عجیبی بهم دست داد
خوشحال نشدم به چهره اش که نگاه کردم افسوس خوردم که چرا عاقبت این جوان باید این جوری بشه
تا این که بعدازظهر به جلسه ای دعوت شدم، سخنرانش فردی بودکه از زندگی او مستندی تهیه کرده بود و در جریان باز جویی وی بود این مطلب از زبان ایشان است.
مادرش به عشق امام رضا علیه السلام
نامش را مجیدرضا گذاشت
از کودکی مسجدی و هیئتی بود
همیشه تلاش میکرد
صف اول نمازجماعت
خودش را جاکند حتی برای ثواب بیشتر نماز،
عبا بر شانه می انداخت
ولی از 15 سالگی که وارد #فضای_مجازی شد
کم کم تحت تاثیر قرار گرفت
آنچنان شست و شوی #مغزی شد که نماز را #ترک می کند و اعتقادات مذهبی و عشق به امام حسین (ع) و حضرت فاطمه (س) را کنار گذاشته و حتی مسخره می کند😳
خودش میگوید ۸ سال رسانه مغز من را تبدیل کرد به👈 یک اتاق گاز که هر لحظه ممکن بود با یک جرقه منفجر شود،
روز حادثه با دیدن آن گروه صدنفرۀ اغتشاش در خيابان، آن جرقه زده شد؛
اول، در خانه وصیت نامه اش را می نویسد که:
برای من گریه نکنید
سر قبرم قرآن نخوانید،
هر چاقویی که زده به خاطر کینه ای بوده که از جماعت حزب اللّهی ها داشته،،،
او میگوید با خودش فکر می کرده بعد از قتل اگر او را بگیرند حتما زجرکش و تکه تکه اش میکنند...
برای همین، موقع دستگیری میگوید منو زود اعدام کنید؛ 😕
اما بعد از چند روز که رفتار مأموران اطلاعاتی را می بیند که با رفتار مسلمانی و دینی با او رفتار و تعامل می کنند...
تمام معادلات ذهنی اش به هم می ریزد،،،
بچه های اطلاعاتی به جای این که او را بزنند و شکنجه اش بدهند،
با او صحبت می کنند؛
از زندگیش می پرسند...
برای اینکه متوجه شود اعتقاداتش اشتباه است به او جزوه و کتاب می دهند.. تا بخواند و اندکی اندیشه کند ؛
و خلاصه مجرم و بازجو باهم گریه میکنند..
آخر... تازه فهمیده که این ۸سال چه قدر محتوای فضای مجازی، مغزش را شستشو داده تا دست به این جنایت برند،،، (فجازی)
به مادرش می گوید،
با مادران #شهدا صحبت کن،،،
طلب عفو نکن
فقط طلب حلالیت کن
من مثل یک حیوان، برادر و هموطنم را کشتم،
مجیدرضا میگوید چند #حسرت به دلم مانده،،،
یک بار دیگر دست مادرم را ببوسم به مادرم کادو بدهم😭
بعداز ۸ سال دوباره پایم به حرم امام رضا علیه السلام برسد(این حرف را با گریه و ضجّه میگوید و بازجو هم همراهش گریه میکند و ضجّه میزند... )😭
او بسیار پشیمان و شکسته شده بود.
در حقیقت می شود گفت؛
دشمن دوتا جوان ما را شهید نکرد،،،
بلکه دوتا جوان را شهید کرد
و یک جوان را #کشت،
دشمن یک جوان را که می توانست سرباز امام زمان (عجل الله فرجه) باشد را تبدیل به یک قاتل کرد.😔
مراقب خود، اطرافیان و فرزندانمان در فضای مجازی باشیم.
#غربزدگی
#سواد_رسانه
#شهدا
#روایتگری
سال بعد از عملیات «والفجر مقدماتی»، از دل خاک فکه، پیکر مطهر شهیدی را یافتند که اعداد و حروف نقش بسته
بر پلاکش زنگ زده بود، ولی در جیب لباس خاکی اش برگه ای بود کوچک که نوشته هایش را با کمی دقت می شد خواند:
«بسمه تعالی. جنگ بالا گرفته است. مجالی برای هیچ وصیتی نیست...
تا هنوز چند قطره خونی در بدن دارم، حدیثی از امام پنجم می نویسم:
«به تو خیانت می کنند، تو مکن.
تو را تکذیب می کنند، آرام باش.
تو را می ستایند، فریب مخور.
تو را نکوهش می کنند، شکوه مکن.
مردم شهر از تو بد می گویند، اندوهگین مشو.
همه مردم تو را نیک می خوانند، مسرور مباش…
آنگاه از ما خواهی بود»… دیگر، نایی در بدن ندارم؛