#شہیدانھ💔🔗
.
.
.
دلگࢪمم❤️
بہ عفٺیڪہ از حجابم داࢪم...✨
بہ معࢪفٺێ کــہ☀️
از خوݩ شہدا🥀
نصٻبم شد🌿
و شآید خدآ💫
بہ حࢪمٺ همیݩ چند ٺاࢪ مو👱🏻♀
کــہ از نامحࢪم پوشاندم🧕🏻
مࢪآ بنگࢪد...🌸
‹ 🐻📻 ›
-
-
الھۍدلمانتھاےنگاھتومیخواھد
انتھاےنگاھتویعنۍشهادت...!シ
-
-
‹🔗⃟🎻› #شهیدانھ••
‹🔗⃟🎻› #نوڪرحُسینِ؏••
ـ ـ ـ ـــــ𖧷ـــــ ـ ـ
🌿͜͡❥••[ @doktaranhoseyni]•
˹🍏📗˼
-
-
مـٰاسِینـِهزَدیـِمبِۍصـدآبـٰاریدنـد
اَزھَرچِـهدَمزَدیـمآنھـٰادیـدنـد
مـٰامُدعـِیـٰانصَـفاولبُودیِـم
اَزآخرمَجلِسشُھـدآراچِیـدَندシ!
-
-
•💚•¦ #شهیدانھ
┄┄┄┄┄┄┄┄
نامش عبدالمطلباَڪبرے بود
زمان جنگ توے محل ما مڪانیڪے🚘 میکرد و چون ڪر و لال بود ،خیلیا مسخره اش مےڪردن.
یه روز سر قبر پسر عموےشهیدش
{شهیدغلامرضا اکبری}
عبدالمطلب ڪنار قبر پسر عموش با انگشت یه چارچوب قبر ڪشید و توش نوشت ”شهید عبدالمطلب اڪبری“!
ما هم خندیدیم ومسخرهش ڪردیم! هیچی نگفت فقط یه نگاهی به سنگ قبر ڪرد و با دست، نوشتهش رو پاڪ کرد و سرش رو انداخت پایین و آروم از ڪنارمون رفت…
🖇فرداے اون روز عازم جبهه شد و دیگه
ندیدیمش. ۱۰ روز بعد شهید شد🥀 و پیڪرش رو آوردن.
جالب اینجا بود ڪه دقیقا جایی دفن شد ڪه برای ما با دست قبر خودش رو ڪشیده بود و مسخرهش ڪردیم!
← وصیت نامہ ش خیلی سوزناڪ بود؛ نوشته بود:
” بسم الله الرحمن الرحیم “
یڪ عمر هر چی گفتم به من میخندیدن!🙂
یڪ عمر هر چی میخواستم به مردم محبت ڪنم، فڪر ڪردن من آدم نیستم و مسخرهم ڪردن!😞
یک عمر ڪسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم.💔
اما مردم! ما رفتیم. بدونید هر روز با آقام امامزمان (عج) حرف میزدم.😊
آقا خودش گفت: تو ✔️شهید میشی...
#شهید_عبدالمطلب_اڪبری
#شہیدانھ
#خاطرات_شهدا
#شہیدانھ
🥀🕊 شهید مهدی زین الدین
✨#شهید_دفاع_مقدس
⛱ آقا مهدی به آشپز لشکر 👨🍳گفت : «آقا من وقت بیکاری زیاد دارم. میشه بیام کمک شما؟»
در حالیکه نگفته بود فرمانده لشکرم.🤭🚫
آشپز قبول کرده و گفت : کفِ آشپزخونه رو تمیز کن.
🍄 بعد از چند وقت آشپز به جانشین لشکر گفته بود: یه بنده خدایی بسیجی وار میاد آشپزخونه رو تمیز میکنه.🥀 نمیشه اینو بدید به من؟ نیرو کمکی من بشه؟👐🏻
😳جانشین لشکر فرداش اومد دید آقا مهدی اونجاست.😬
➕ : اینو می خوای برای نیرو؟😶
➖ : آره خیلی جوون خوبیه ☺️
➕ : ایشون فرمانده لشکره‼️😵
------------•☕️❤️•--------------
غواص به فرمانده اش گفت:
اگر رمز را اعلام کردي و تو آب نپريدم ،
من رو هول بده تو آب!*
فرمانده گفت اگه مطمئن نيستي ميتوني برگردي.
🌺غواص جواب داد:
نه ، پاي حرف امام ايستادم . فقط مي ترسم دلم گير خواهر کوچولوم باشه. آخه تو يک حادثه اقوامم رو از دست دادم و الان هم خواهرم راسپردم به همسايه ها تا درعمليات شرکت کنم.
*والفجر8، اروند رود وحشي،فرمانده تا داد زد يا زهرا ،غواص قصه ما اولين نفري بود که توی آب پريد ! و اولين نفري بود که به شهادت رسيد* !
#شہیدانھ
🌸⃟🕊🏴჻ᭂ࿐
#شهیدانھ🌱
یکـبار فاطمہ را گذاشـت روۍ اپن آشپزخانـھ
و بہ او گفت :
بپر بغـل بابا و فاطمہ بـھ آغـوش او پرید 🌱
بـھ مـن نگاھ کـرد و گفت : ببین فاطمہ چطور بـھ من اعتماد داشت ؛
اون پرید و میدونست من اون رو میگـیرم ، اگـھ ما همینطور بـھ خدا اعتماد داشتیـم همہ مشڪلاتمان حل بود .
تـوکـل واقعۍ یعنـے همین کـھ بدانیم در هـر شـرایطے خدا مواظـب مـٰا هست❤️'
به روایتهمسرشھید
شهید مصطفی صدرزاده
------------•☕️❤️•--------------
#شهیدانھ🌱
یکـبار فاطمہ را گذاشـت روۍ اپن آشپزخانـھ
و بہ او گفت :
بپر بغـل بابا و فاطمہ بـھ آغـوش او پرید 🌱
بـھ مـن نگاھ کـرد و گفت : ببین فاطمہ چطور بـھ من اعتماد داشت ؛
اون پرید و میدونست من اون رو میگـیرم ، اگـھ ما همینطور بـھ خدا اعتماد داشتیـم همہ مشڪلاتمان حل بود .
تـوکـل واقعۍ یعنـے همین کـھ بدانیم در هـر شـرایطے خدا مواظـب مـٰا هست❤️'
به روایتهمسرشھید
《شهید مصطفی صدرزاده》
• • • ₪ • • •
👮🏻♀️⃟ ⃟📱 ➜ #شهیدانھ
-
-
خدایـٰامیشود..؟
درتیترنیـٰازمندےهاے
روزگارتبنویسی⇩
بہیڪنوڪرسـٰادھجھت
شهیدشدننیازمندیم(:🖐🏿🚶🏿♂
-
┈••✾•☘🦋🌸🦋☘•✾••┈
#دخترک_فاطمی
شهیدعلیخلیلےمیگفت؛
فقطواسہلبخندحضرتآقارفتمجلو😭
+رفیق ؟! حرف های این داداشمون ،
رمز رسیدن به سعادته ها😍
باید خودمون رو وقف امام زمانمون
کنیم✋
#شهیدانھ /#شهیدعلیخلیلی
میترسانندماراازمرگ
ماییکهدرسجدههاوقنوتهامانمیگوییم...
الهمالرزقناشهادت...✋🏿🖤!-
نیازمندی ها....!🙂
💚☘← #شہـیدانـھ
:
⎝🖇🤍⎞
-
-
#نَخـواندِه_نَگذریـم✋🏻!'
'بـرگہۍامتحـٰان📄'
سرکلاساستادازدانشجویانپرسید:
اینروزهاشهدایزیادیروپیدامیکننو میارنایران...
بهنظرنتونکارخوبیه؟
کیاموافقن؟۱نفر
کیامخالف؟همهبهجز۱نفر
دانشجویانمخالفبودن
بعضیهامیگفتن:کارناپسندیه....نباید بیارن...
بعضیهامیگفتن:ولموننمیکنن ...گیر دادنبهچهارتااستخوووون... ملتدیوونن
بعضیهامیگفتن:آدمیادبدبختیاشمیفته
تااینکهاستاددرسروشروعکردولی خبریازبرگههایامتحانجلسهیقبلنبود...
همهیسراغبرگههارومیگرفتند.
ولیاستادجوابنمیداد...
یکیازدانشجویانباعصبانیتگفت:
استادبرگههامونروچیکارکردی
شمامسئولبرگههایمابودی
استادرویتختهیکلاسنوشت:من مسئولبرگههایشماهستم...
استادگفت:منبرگههاتونروگمکردمو نمیدونمکجاگذاشتم؟
همهیدانشجویانشاکیشدن.
استادگفت:چرابرگههاتونرومیخواین؟
گفتند:چونواسشونزحمت کشیدیم،درسخوندیم،هزینهدادیم،
زمانصرفکردیم...
هرچیکهدانشجویانمیگفتنداستادروی تختهمینوشت...
استادگفت:برگههایشماروتویکلاس بغلیگمکردمهرکیمیتونهبرهپیداشونکنه
یکیازدانشجویانرفتوبعدازچنددقیقهبا برگههابرگشت ...
استادبرگههاروگرفتوتیکهتیکهکرد.
صدایدانشجویانبلندشد.
استادگفت:الاندیگهبرگههاتونرو نمیخواین!چونتیکهتیکهشدن!
دانشجویانگفتن:استادبرگههارو میچسبونیم.
برگههاروبهدانشجویاندادوگفت:شمااز یکبرگهکاغذنتونستیدبگذریدوچقدر تلاشکردیدتاپیداشونکردید،پسچطور توقعداریدمادریکهبچهاشروبادستای خودشبزرگکردوفرستادجنگ؛الان منتظرههمینچهارتااستخونشنباشه؟
بچهاشرومیخواد،حتیاگهخاکستر
شدهباشه.
چنددقیقههمهجاسکوتحاکمشد!
وهمهازحرفیکهزدهبودنپشیمونشدن!!
تنهاکسیکهموافقبـود . .
فرزندشھیدیبودڪهسالھامنتظربابـاشبودシ💔!'
-
-
🐚⸾ #شهیدآنھ